بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

بی صدایی

بی صدایی

بی صدایی

ریچل مید و 2 نفر دیگر
3.9
19 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

52

خواهم خواند

9

خواهرم توی دردسر افتاده است؛ و من فقط چند دقیقه برای کمک به او فرصت دارم. او این را نمی بیند؛ در واقع او اخیر خیلی چیزها را به سختی می بیند و مشکل دقیقا همین است (بخشی از متن کتاب)

یادداشت‌های مرتبط به بی صدایی

            یادش بخیر. توی ایام کنکور نمی تونستم خیلی کتاب بخونم و مثل معتادهای توی ترک خماری می کشیدم.بعد عید که دیگه مدرسه نمی رفتیم یک روز صبح که همه خونواده مدرسه و سرکار بودن نشستم و این کتاب رو خوندم.
نویسنده روستایی رو به تصویر می کشه که  در ارتفاع زیادی بالای کوه قرار داره و همه توش  کر هستن. مردم از اول کر نبودن بلکه به علت نامعلومی کم کم کر شدن. مسیری که روستا رو به شهر وصل می کرده به خاطر ریزش سنگ مسدود شده و به خاطر کر بودن مردم نمی تونن از کوه پایین بیان (چون صدای ریزش سنگ رو نمی شنون). منبع حیاتی اون ها فلزاتیه که استخراج می کنن و از یک خط پایین می فرستن و خط نگه دار هم عوضش غذا و پوشاک براشون می فرسته.
مردم سه دسته ان:هنرمندها که اتفاقات روستا رو نقاشی می کنن، معدنچی ها و خدمتکاران. هنرمندها بهترین طبقه ان و بهترین غذاها و پوشاک مال اون هاست. 
و حالا کم کم کوری داره بلای جون روستایی ها میشه.
 شخصیت اصلی داستان، فی یک دختر یتیم و نقاش با استعداده که از خواهرش ژانگ جینگ مراقبت می کنه.کم شدن بینایی ژانگ جینگ باعث نگرانی فی از عاقبت خواهرش شده. لی وی، همسایه فی در دوران کودکی و معدنچی است. پدر لی وی به علت کوری در معدن سقوط می کند و می میرد. هردو انگیزه پیدا می کنند که از کوه بروند پایین و خط نگه دار را ببینند و درباره وضعیت روستا باهاش حرف بزنن. به خصوص که فی یک شب با دیدن یک خواب عجیب شنوا هم شده!
درون‌مایه داستان به نظرم سیاسی اجتماعی بود. نویسنده با توصیف روستا و وضعیتش و تقابل با توصیف شهر و... واضحا هدف خاصی رو دنبال می کنه. از این جهت از درونمایه داستان خوشم اومد چون قابل بحثه.
عشقی که توی داستان بهش پرداخته شده بود خیلی لطیف و دوست داشتنیه.
خیلی فکر کردم عاقبت داستان چرا به اون شکل پیش رفت و پیکیوس نماد چیه. به نظرم پیکیوس نماد احساسات انسانی و انسان بودن و امید مردم روستاست.
وقتی خوندمش به ادامه زندگی مردم روستا فکر کردم... امید مردم روستا دووم میاره؟ زمستون و گرسنگی سراغشون نمیاد؟؟ قحطی چطور؟؟آرزو نمی کنن به قبل برگردن؟؟ 
می تونستم کلی طرح منفی و مثبت برای ادامه زندگی فی و مردم روستا بچینم.
دوستش داشتم و توصیه ش می کنم. 
          
            چرا نباید این کتاب رو خوند؟

1- داستان کتاب غیر منطقیه و اشکالات زیادی داره. کل آدم های یک شهر به خاطر کار در معادن سال هاست که ناشنواان و حالا دارن کور می شن! اگر مخاطب این کتاب نوجوان ها هستن، اصلا چیز خوبی از این کتاب یاد نمی گیرن! 

2- جزئیات داستان هم اشکالات زیادی داره. چند تاش رو حین خوندن نوشتم، اما چیزهای دیگه ای هم بود. مثل این که دو تا آدم ناشنوا همزمان که کتک کاری می کنن با هم به زبان اشاره حرف هم می زنند! این تصویر بیشتر از این که آدم رو با داستان همراه کنه، آدم رو به خنده می ندازه!

3- دختر و پسر جوانی که داستان رو پیش می برن، رابطه ی عاشقانه با هم دارن که به شدت سانسور شده و مثلا یک جا "برای لحظاتی نفس گیر، با تحسین همدیگه رو نگاه می کنن"!! 

4- ویراستاری کتاب به شدت ضعیفه و این رو هم در حین خوندن بهش اشاره کرده بودم. 

5- توی 76 اثر این نویسنده که اطلاعاتشون توی گودریدز هست، امتیاز این کتاب فقط از 8 کتاب دیگه بیشتره! 

6- توی کتاب همه ی آدم ها بدجنس(چون سال هاست یک عده رو استثمار کردن!) و احمق (چون نمی فهمن تحت استثمارن!) و تنبل (چون نمی رن دنبال یه زندگی بهتر) و و ضعیف (چون می ترسن به همدیگه کمک کنند) هستند و فقط دو نفر با بقبه فرق دارن و اون دو نفر می خوان همه رو نجات بدن. تا اینجا هنوزم بد نیست ها!! اونجایی بده که همین دو نفر هم موفق نمی شن و آخر سر امدادهای غیبی به کمکشون میان!
          
            بـــــی صــدایــی :

***سعی کردم اسپویل نکنم  نمی دونم تا چه حد موفق بودم ولی توضیحات مختصری درباره ی داستان داده شده ***
نوشته ی پشت کتاب کافی بود تا شروع به خواندنش کنم !! 
در روستایی که همه ی ساکنان آن ناشنوا هستند فِی صدایی می شنود !

ماجرا درباره ی دختری به نام فِی هست که در روستایی زندگی می کند که جایگاهی برای صدا وجود ندارد و به دلایل نامعلومی کسی قدرت شنوایی ندارد
روستایی که مردم آن به دلیل ریزش سنگ ها از کوه ارتباطشان با شهر به یک خط ارتباطی ختم شده است که وظیفه ی این خط ارتباطی تنها فرستادن اندکی محموله های غذا از شهر است که برای هر نفر بیشتر از یک وعده نیست !
در این روستا مشاغل به سه نوع تقسیم می شوند می توانی در مدرسه ی صحن طاووس در مقام و جایگاه بالایی قرار بگیری و وقایع روز را ثبت کنی یا اینکه تا جان داری در معدن کار کنی و در آخر هم می توانی به شغل های خدماتی راضی شوی!
فی به همراه یکی از پسر های دهکده به نام لی وی تصمیم میگیرند از صخره های مرگ باری که تا الان هیچ کس زنده از آن جا برنگشته پایین بروند تا با خط نگهدار صحبت کنند بلکه بتوانند مردم روستا را از آن وضع فلاکت بار نجات دهند که به تازگی باعث از دست دادن نابینایی بعضی از ساکنان هم شده
قلم نویسنده را تقریبا دوست داشتم انصافا توصیف های خوبی داشت و دیالوگ ها هم هوشمندانه انتخاب شده بودند یکم بعضی وقت ها کسل کننده میشد ولی خیلی اذیت نمیکرد به قدری قشنگ روستا و اماکن رو توصیف کرده بود که همین الان می تونم نقشه ای کامل از راه ها و جاهای مهم روستا بکشم😁 ولـــــــــی فکر میکنم کل ایده ها و انرژی اش را صرف تعادل تا اوج داستان کرده بود و برای گره گشایی ایده ای نداشت !
 دانه هایی در طول کتاب کاشته شده بودند که در قسمت گره گشایی داستان برداشت شدند اما اصلا کافی نبودند و شخصا انتظار داشتم لااقل یک دلیل علمی و منطقی تر ی وجود داشته باشه نه یک سرهم بندی تخیلی !!
حدود چهل و پنجاه صفحه از کتاب مانده بود ولی هنوز دلیلی برای نابینا بودن ساکنان پیدا نشده بود و به صفحات اخر سپرده شده بود که خیلی جالب نبود و فقط نویسنده در حال وارد کردن اطلاعات زیاد بود
از تعادل اخر هم که نگم ! آبکی به معنای واقعی🙄
در کل خیلی بد نبود ولی حقیقتا گره گشایی بد رفت رو مخم 😂🤦‍♀️