بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت‌های محمد حیدری (13)

            خوب، بد، ضعیف

خلاصه رمان: سلیم جوانی اهل شام است که پدرش از بزرگان درگاه معاویه است. اما مادری علی دوست دارد. وجود چنین مادری و همچنین تبعید ابوذر به شام و دیدار سلیم با او پرسش های زیادی درمورد حقانیت علی و معاویه در ذهنش بوجود می آورد. و او تلاش می کند در پی یافتن حقیقت برود. در این مسیر او با افرادی همچون عمرو عاص، مالک اشتر، شمر، عمار و برخی دیگر شخصیت های تاریخی برخورد می کند. 

خوب: کتاب به معنای واقعی یک رمان بود. یعنی نویسنده تلاش نکرده بود تا یک کتاب تاریخی به زبان ادبی بنویسد. بلکه دقیقا تلاش کرده بود از تخیل خود استفاده کرده و به خلق شخصیت و موقعیت در بستر تاریخ اقدام کند. تصویر سازی برای روایت ها و سخنان تاریخی که به صورت جست و گریخته شنیده ایم، بر جذابیت رمان، به عنوان رمان تاریخی افزوده.

بد: سلیم یک شخصیت خيالی است. اما در بستر اتفاقات واقعی مانند جنگ صفین دلاوری هایی دارد که کم از مالک اشتر ندارد. به نظرم وقتی در رکان تاریخی وارد یک اتفاق تاریخی بزرگ می شویم (مخصوصا اگر به عقاید و باورهای دینی مرتبط باشد) باید نقش اصلی را به آدم های اصلی در تاریخ بدهیم. نه اینکه شخصیت ما فقط نظاره‌گر باشد! اما اینکه یک تنه عامل پیروزی در صفین هم باشد درست نیست. در حقیقت رمان تاریخی برای اشاره به حقیقتی است. نباید با پر رنگ شدن شخصیت تخیلی حقیقت خدشه دار شود.

ضعیف: به نظرم قلم اولی بودن نویسنده در رمان نویسی مشهود است. دلباختگی سلیم به همسرش در نیمه دوم کتاب خوب در نیامده. این در حالی است که در نیمه اول کتاب این عشق مشهود و پررنگ است. نکته بعد هم  روحیه عدالتخواهی نویسنده است. این روحیه باعث شده تا نویسنده تلاش کند برخی جاها شعار گل درشت بدهد. شعارهایی که در واقعیت و در کف جامعه هم آن ها را سابقا در وبلاگش و حالا در صفحه اینستاگرامش می گوید.


          
            رمانی درمورد حوادث صدر اسلام که از نظر محتوایی بسیار با ارزش است. اما نقدهایی فنی می توان به آن وارد دانست! 

شخصیت اصلی رمان شخصی به نام مصعب بن عمیر است. جوانی از اشراف زادگان مکه که به خاطر ثروت و زیبایی خاطرخواهان بسیاری دارد. اما او در اوج جوانی با اسلام آشنا می شود و سختی مسلمان شدن در دورانی که پیروان اسلام به سختی مجازات می شدند را به جان می خرد و خود را از بند دنیای آلوده جاهلیت نجات می دهد. در ادامه او از اولین مهاجران به حبشه و اولین معلم قرآن در اسلام و از جمله اولین پرچمداران سپاه اسلام می شود. 

شخصیت پردازی داستان قوی نیست. ما با شخصیت اصلی رمان که مصعب است ارتباط زیادی نمی گیریم. از درونیات و چالش ها و دوراهی های درونی او اطلاعاتی به مخاطب داده نمی شود. از آنچه که در دل او می گذرد اطلاعی نداریم. 

این مسئله درمورد شخصیت های دیگر داستان هم صدق می کند. چند شخصیت به شدت عاشق داریم که برای عشق خود خون می ریزند اما یا کنش های شخصیت ها ما ارتباطی نمی گیریم. 

مورد بعد درمورد توصیفات است. از توصیفات صحنه گرفته تا رفتارها تا حوادث. خبری از ریز کردن صحنه نیست. در خانه نشسته اند بدون اینکه تصویری از خانه داشته باشیم. به آسمان نگاه می کنند بدون اینکه تصوری از آن آسمان داشته باشیم و از این دست صحنه ها که هیچ توصیفی ازشان در رمان نداریم. 

کلام آخر اینکه در ابتدا حدس زدم رمان را یک طرح مفصل اولیه برای فیلمنامه دیدم. (از آن جهت که توصیفات و جزئیات بر عهده کارگردان است) وقتی مصاحبه نویسنده درمورد رمان را خواندم، دیدم خودش به چنین مسئله ای اشاره کرده است. 

وقتی می گوییم رمان، یعنی دست نویسنده برای تخیل و اضایه کردن جزئیات باز است. پس ای کاش جای 330 صفحه 600 صفحه می نوشت اما با جزئیات بیشتر...