بریده کتابهای مردی که خواب است محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 83 حلقة افسونزدة تنهایی را نخواهی شکست. تنهایی و کسی را نمیشناسی؛ کسی را نمیشناسی و تنهایی. دیگران را میبینی که جمع میشوند، کیپِ هم میایستند، هوای هم را دارند و یکدیگر را در آغوش میگیرند. اما تو با این نگاهِ مردهات چیزی نیستی مگر شبحی شفاف، جذامیای همرنگ دیوارهای شهر، پرهیبی که از حالا غبار شده، میدانی مُسخّر که هیچ کس نزدیکش نمیرود. به امید دیدارهایی بعید تقلا میکنی. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 20 روزی است مثل امروز، قدری دیرتر، قدری زودتر، که بیغافلگیری میبینی یک جای کار ایراد دارد و بیتعارف بلد نیستی و هیچوقت بلد نخواهی شد زندگی کنی. 0 36 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 84 بدبختی به تو هجوم نیاورده، روی سرت آوار نشده: بهآهستگی رخنه کرده و بهطرزی کمابیش مطبوع به درون خزیده. ظریفانه زندگی و حرکات و ساعتها و اتاقت را در بر گرفته، مثل حقیقتی که دیرزمانی نقابپوش بوده باشد، بداهتی مردود؛ پیگیر و شکیبا، ظریف و لجوج، مالک شکافهای سقف شده، مالک چینهای صورتت در آینة ترکخورده، مالک ورقهای چیده؛ با قطرة آبِ شیرِ پاگرد جاری شده و هر ربع ساعت در ناقوس سَنروک طنین انداخته. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 25 تو چیزی نیستی جز سایهای مشوش، هستهای سخت از بیاعتنایی، نگاهی خنثی و گریزان از نگاهها. با لبهای صامت و چشمهای خاموش از حالا میتوانی توی آبچالهها، درون شیشهها و روی بدنة براق اتوموبیلها بازتابهای گریزپای حیات بطئیات را ببینی. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 95 بیهوده گوش میدهی، فالگوش میایستی، گوش به تیغه میچسبانی. آخر سر، تقریباً هیچ نمیدانی. چنین مینماید که هرقدر دقت ادراکت بیشتر میشود، همانقدر قطعیت تفاسیرت کاستی میپذیرد. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 91 گاهی نومیدانه میکوشی زندگیِ پادرهوایت را در غل و زنجیرِ مقرراتی یکپارچه به بند بکشی. نظم در پیش میگیری، اتاقت را مرتب میکنی، بودجهای سفت و سخت وضع میکنی ]...[ زندگیات را مثل ساعت مچی تنظیم میکنی، انگار بهترین روش گم نشدن و به فنا نرفتن سرگرم کردنِ خود با تکالیفی ناچیز، تصمیمگیریِ پیشاپیش دربارة همهچیز و رها نکردن هیچچیز به بخت و اقبال باشد. چه بهتر که زندگیات بسته و صیقلی و گرد باشد مثل تخممرغ، که حالاتت ثابت باشند و مبتنی بر نظم پایداری که برای همهچیزت نسخه بپیچد و از تو بهرغم خودت حمایت کند. ]...[ هر روز همان غذا را میخوری. از ایستگاههای راهآهن و موزهها بازدید میکنی. قهوهات را توی همان کافه مینوشی. از پنج تا هفت لوموند میخوانی. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 22 این زندگی توست. این داراییِ توست. سیاهة دقیق ثروت ناچیزت را ترتیب بدهی، دیوان اعمال ربع قرن اولت را. بیست و پنج سال داری و بیست و نه دندان، سه پیراهن و هشت جوراب، چند کتاب که دیگر نمیخوانی و چند صفحه که دیگر گوش نمیکنی. نمیخواهی چیز دیگری را به خاطر بیاوری، نه خانوادهات، نه تحصیلاتت، نه عشقهایت، نه دوستانت، نه تعطیلاتت و نه برنامههایت. تو سفر رفتهای و هیچ از سفرهایت نیاوردهای. نشستهای و فقط میخواهی منتظر بمانی، منتظر و منتظر، تا دیگر چیزی نماند که منتظرش بمانی: که شب فرا برسد و زنگ ساعتها نواخته شود، که روزها بروند و رنگ ببازند. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 62 در گذر ساعتها و روزها و هفتهها و فصلها از همهچیز دل میکنی، از همهچیز میبُری. گاهی بفهمینفهمی با نوعی مستی درمییابی که آزادی و بارِ هیچچیز روی دوشت سنگینی نمیکند، که هیچچیز نه خوشایندت است و نه ناخوشایندت. در این زندگیِ بیسایش که هیچ ارتعاشی ندارد مگر این لحظات معلق که ورقهای بازی یا پارهای صداها و نمایشها برایت فراهم میکنند، صداها و نمایشهایی که خودت برای خودت ترتیب دادهای، خوشبختیای کمابیش کامل و افسونگر و گاهی متورم از عواطفی نو مییابی. معاف و محفوظ در هر لحظه، به درک استراحتی مطلق نایل میشوی. در پرانتزی بختیار زندگی میکنی، در خلئی سرشار از وعده و وعید که هیچ انتظاری از آن نداری. نامرئی و زلال و شفافی. دیگر نیستی: سلسلة ساعتها، سلسلة روزها، گذر فصلها و جریان زمان. زنده ماندهای، بیشادی و بیغم، بیآینده و بیگذشته، به همین راحتی، به همین بداهت، مثل قطرة آبی که در شیرِ پاگرد منعقد شود، مثل شش جوراب که توی یک تشت پلاستیکیِ صورتی خیس بخورند، مثل مگس یا صدف، مثل مادهگاو، مثل حلزون، مثل کودک یا پیر، مثل موش. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 106 رسیدن به ژرفا هیچ معنایی ندارد. نه ژرفای نومیدی، نه ژرفای نفرت و انحطاط الکل و نه ژرفای تنهاییِ نخوتبار. تصویر بس زیبای غواصی که با یک حرکتِ نیرومندِ پا به سطح آب میآید پیش رویت است تا در صورت نیاز به یادت بیاورد که آنکه سقوط کرده حقّ نیل به همة افتخارات را دارد: رحمت الهی شامل حال او میشود، همچنان که شامل حال ساکنان آسمانها که او روزیرسان آنهاست. گنهکاران، مثل غواصان، ساخته شدهاند تا آمرزیده شوند. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 22 فقط وقتی بیرون میروی که شب فرا رسیده باشد، مثل موشها و گربهها و هیولاها. در خیابانها پرسه میزنی، میخزی به درون سینماهای کوچک و چرک بولوارهای اصلی. گاهی سراسر شب راه میروی؛ گاهی سراسر روز خوابی. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 35 نمیتوانی به سگ بیاعتنا باشی، همچنان که نمیتوانی به آدم بیاعتنا باشی. اما هرگز با هیچ درختی حرف نخواهی زد. نمیتوانی پیش چشم سگ زندگی کنی، چون هر لحظه از تو خواهد خواست زندگیاش را تأمین کنی، غذایش بدهی، نازش را بکشی و برایش آدم باشی، ارباب و خدایی که اسمش را بغرّد و وادارش کند فوری دراز بکشد. اما درخت از تو هیچ نمیخواهد. میتوانی خدای سگها و گربهها و تهیدستان باشی، یک قلاده کافی است و قدری آسانگیری و مقداری پول و پله، اما هرگز ارباب درخت نخواهی بود. فقط خواهی توانست درخت شدنِ خودت را بخواهی. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/8/29 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 17 ابتدا فقط نوعی درماندگی و خستگی است، انگار ناگهان متوجه شده باشی که از مدتها پیش، از ساعتها پیش، طعمه ناخوشیای مکار و کرختکننده شدهای، ناخوشیای نهچندان دردناک و با این حال تحملناپذیر، احساس شیرین و خفهکننده بیماهیچه و بیاستخوان بودن، کیسهای گچ میان کیسههای گچ بودن. 0 19 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 90 میتوانی بیهراس حرف بزنی، هر بار با همان صدای قبلی به تو پاسخ خواهند داد. صورتشان حالا آشناست. تو را میشناسند و به جا میآورند. نمیدانند که این سلامهای ساده، این یگانهلبخندها، این سر تکان دادنهای بیاعتنا هر آن چیزی است که هر روز تو را که سراسر روز چشمبهراهشان بودی نجات میدهد، انگار پاداش عملی قهرمانانه باشند که نتوانی دربارهاش حرف بزنی، اما کمابیش حدسش بزنند. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 106 از موش، درون هزارتو، کارهایی کارستان ساخته است، وقتی زیرکانه پدالهایی را که باید بفشارد به یکدیگر پیوند میدهد تا روزیاش را در کلاویة پیانو یا میز ارگ به دست بیاورد؛ از حیوان برمیآید که «سوگند به مسیح که شادمانیِ من بپاید» را بهدرستی اجرا کند و همهچیز حکایت از آن دارد که از این کار لذتی بیکران میبرد. اما برای تو ای ددالوس بینوا، هزارتویی در کار نبود. ای زندانیِ دروغین، در به رویت باز بود. هیچ نگهبانی جلوی در نایستاده بود، هیچ سرنگهبانی در انتهای گالری نبود و هیچ مفتش بزرگی پشت درِ کوچک باغ. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 99 گاهی خیال میکنی خواب مرگی است بطئی که تصاحبت میکند، بیهوشیای در آنِ واحد شیرین و ترسناک، نوعی بافتمردگیِ موفق: سرما در طول پاهایت بالا میآید، در طول دستهایت، آرامآرام بالا میآید و بیخس و نابودت میکند. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 108 هر روزی که در دفتر ایام ورق خورد، هیچ نکرد مگر فرسودن شکیباییات، مگر تند و تیز کردن ریاکاریِ تلاشهای مضحکت. زمان میبایست یکسر بایستد، اما هیچکس آنقدر قوی نیست که بتواند با زمان دربیفتد. 0 1 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 22 تو بیکارهای، خوابگرد، صدف. تعریفها بسته به ساعتها فرق میکنند، بسته به روزها، اما معنی کمابیش روشن میماند: حس میکنی چندان برای زیستن و عمل کردن و بار آوردن ساخته نشدهای؛ فقط میخواهی دوام بیاوری، فقط انتظار و فراموشی را میخواهی. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 53 رودرروی جهان، آدمِ بیاعتنا نه نادان است و نه دشمن. هدفت کشف دوبارة خوشیهای پاکِ بیسوادی نیست، هدفت این است که بخوانی اما هیچ امتیازی برای خواندههایت قائل نشوی. هدفت نه لختشدن، که پوشیده بودن است بی که لازمة این کار جستن یا وانهادن باشد؛ هدفت این است: از گرسنگی نمیری، اما فقط محض سدّ جوع غذا بخوری. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 86 تنها تنهاییات مهم است: به هرکاری دست بزنی، هر جایی که بروی، هر آنچه میبینی بیاهمیت است، هر آنچه میکنی بیهوده است، هر آنچه میجویی بدلی است. تنها تنهایی است و هر بار دیر یا زود روبهروی خودت بازمییابیاش، دوستانه یا مصیبتبار؛ هر بار روبهرویش تنها میمانی، بییار و یاور، مبهوت یا هراسان، نومید یا بیشکیب. از گفتن دست کشیدهای و تنها سکوت به تو پاسخ داده. اما این کلمات، این هزاران، این میلیونها کلمه که در گلویت ایستادهاند، کلمات بیدنباله، فریادهای خوشی، کلمات عاشقانه، خندههای ابلهانه، پس کِی بازشان خواهی یافت؟ حالا در وحشتِ سکوت زندگی میکنی. اما آیا تو ساکتترینِ همگان نیستی؟ 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 109 زمان که مراقب همهچیز است، به رغم خواست تو، راهحل را پیش پایت گذاشته. زمان که پاسخ را میداند، به جریان خود ادامه داده است. روزی است مثل امروز، قدری دیرتر، قدری زودتر، که همهچیز از نو آغاز میشود، که همهچیز آغاز میشود، که همهچیز ادامه مییابد. 0 1
بریده کتابهای مردی که خواب است محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 83 حلقة افسونزدة تنهایی را نخواهی شکست. تنهایی و کسی را نمیشناسی؛ کسی را نمیشناسی و تنهایی. دیگران را میبینی که جمع میشوند، کیپِ هم میایستند، هوای هم را دارند و یکدیگر را در آغوش میگیرند. اما تو با این نگاهِ مردهات چیزی نیستی مگر شبحی شفاف، جذامیای همرنگ دیوارهای شهر، پرهیبی که از حالا غبار شده، میدانی مُسخّر که هیچ کس نزدیکش نمیرود. به امید دیدارهایی بعید تقلا میکنی. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 20 روزی است مثل امروز، قدری دیرتر، قدری زودتر، که بیغافلگیری میبینی یک جای کار ایراد دارد و بیتعارف بلد نیستی و هیچوقت بلد نخواهی شد زندگی کنی. 0 36 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 84 بدبختی به تو هجوم نیاورده، روی سرت آوار نشده: بهآهستگی رخنه کرده و بهطرزی کمابیش مطبوع به درون خزیده. ظریفانه زندگی و حرکات و ساعتها و اتاقت را در بر گرفته، مثل حقیقتی که دیرزمانی نقابپوش بوده باشد، بداهتی مردود؛ پیگیر و شکیبا، ظریف و لجوج، مالک شکافهای سقف شده، مالک چینهای صورتت در آینة ترکخورده، مالک ورقهای چیده؛ با قطرة آبِ شیرِ پاگرد جاری شده و هر ربع ساعت در ناقوس سَنروک طنین انداخته. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 25 تو چیزی نیستی جز سایهای مشوش، هستهای سخت از بیاعتنایی، نگاهی خنثی و گریزان از نگاهها. با لبهای صامت و چشمهای خاموش از حالا میتوانی توی آبچالهها، درون شیشهها و روی بدنة براق اتوموبیلها بازتابهای گریزپای حیات بطئیات را ببینی. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 95 بیهوده گوش میدهی، فالگوش میایستی، گوش به تیغه میچسبانی. آخر سر، تقریباً هیچ نمیدانی. چنین مینماید که هرقدر دقت ادراکت بیشتر میشود، همانقدر قطعیت تفاسیرت کاستی میپذیرد. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 91 گاهی نومیدانه میکوشی زندگیِ پادرهوایت را در غل و زنجیرِ مقرراتی یکپارچه به بند بکشی. نظم در پیش میگیری، اتاقت را مرتب میکنی، بودجهای سفت و سخت وضع میکنی ]...[ زندگیات را مثل ساعت مچی تنظیم میکنی، انگار بهترین روش گم نشدن و به فنا نرفتن سرگرم کردنِ خود با تکالیفی ناچیز، تصمیمگیریِ پیشاپیش دربارة همهچیز و رها نکردن هیچچیز به بخت و اقبال باشد. چه بهتر که زندگیات بسته و صیقلی و گرد باشد مثل تخممرغ، که حالاتت ثابت باشند و مبتنی بر نظم پایداری که برای همهچیزت نسخه بپیچد و از تو بهرغم خودت حمایت کند. ]...[ هر روز همان غذا را میخوری. از ایستگاههای راهآهن و موزهها بازدید میکنی. قهوهات را توی همان کافه مینوشی. از پنج تا هفت لوموند میخوانی. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 22 این زندگی توست. این داراییِ توست. سیاهة دقیق ثروت ناچیزت را ترتیب بدهی، دیوان اعمال ربع قرن اولت را. بیست و پنج سال داری و بیست و نه دندان، سه پیراهن و هشت جوراب، چند کتاب که دیگر نمیخوانی و چند صفحه که دیگر گوش نمیکنی. نمیخواهی چیز دیگری را به خاطر بیاوری، نه خانوادهات، نه تحصیلاتت، نه عشقهایت، نه دوستانت، نه تعطیلاتت و نه برنامههایت. تو سفر رفتهای و هیچ از سفرهایت نیاوردهای. نشستهای و فقط میخواهی منتظر بمانی، منتظر و منتظر، تا دیگر چیزی نماند که منتظرش بمانی: که شب فرا برسد و زنگ ساعتها نواخته شود، که روزها بروند و رنگ ببازند. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 62 در گذر ساعتها و روزها و هفتهها و فصلها از همهچیز دل میکنی، از همهچیز میبُری. گاهی بفهمینفهمی با نوعی مستی درمییابی که آزادی و بارِ هیچچیز روی دوشت سنگینی نمیکند، که هیچچیز نه خوشایندت است و نه ناخوشایندت. در این زندگیِ بیسایش که هیچ ارتعاشی ندارد مگر این لحظات معلق که ورقهای بازی یا پارهای صداها و نمایشها برایت فراهم میکنند، صداها و نمایشهایی که خودت برای خودت ترتیب دادهای، خوشبختیای کمابیش کامل و افسونگر و گاهی متورم از عواطفی نو مییابی. معاف و محفوظ در هر لحظه، به درک استراحتی مطلق نایل میشوی. در پرانتزی بختیار زندگی میکنی، در خلئی سرشار از وعده و وعید که هیچ انتظاری از آن نداری. نامرئی و زلال و شفافی. دیگر نیستی: سلسلة ساعتها، سلسلة روزها، گذر فصلها و جریان زمان. زنده ماندهای، بیشادی و بیغم، بیآینده و بیگذشته، به همین راحتی، به همین بداهت، مثل قطرة آبی که در شیرِ پاگرد منعقد شود، مثل شش جوراب که توی یک تشت پلاستیکیِ صورتی خیس بخورند، مثل مگس یا صدف، مثل مادهگاو، مثل حلزون، مثل کودک یا پیر، مثل موش. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 106 رسیدن به ژرفا هیچ معنایی ندارد. نه ژرفای نومیدی، نه ژرفای نفرت و انحطاط الکل و نه ژرفای تنهاییِ نخوتبار. تصویر بس زیبای غواصی که با یک حرکتِ نیرومندِ پا به سطح آب میآید پیش رویت است تا در صورت نیاز به یادت بیاورد که آنکه سقوط کرده حقّ نیل به همة افتخارات را دارد: رحمت الهی شامل حال او میشود، همچنان که شامل حال ساکنان آسمانها که او روزیرسان آنهاست. گنهکاران، مثل غواصان، ساخته شدهاند تا آمرزیده شوند. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 22 فقط وقتی بیرون میروی که شب فرا رسیده باشد، مثل موشها و گربهها و هیولاها. در خیابانها پرسه میزنی، میخزی به درون سینماهای کوچک و چرک بولوارهای اصلی. گاهی سراسر شب راه میروی؛ گاهی سراسر روز خوابی. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 35 نمیتوانی به سگ بیاعتنا باشی، همچنان که نمیتوانی به آدم بیاعتنا باشی. اما هرگز با هیچ درختی حرف نخواهی زد. نمیتوانی پیش چشم سگ زندگی کنی، چون هر لحظه از تو خواهد خواست زندگیاش را تأمین کنی، غذایش بدهی، نازش را بکشی و برایش آدم باشی، ارباب و خدایی که اسمش را بغرّد و وادارش کند فوری دراز بکشد. اما درخت از تو هیچ نمیخواهد. میتوانی خدای سگها و گربهها و تهیدستان باشی، یک قلاده کافی است و قدری آسانگیری و مقداری پول و پله، اما هرگز ارباب درخت نخواهی بود. فقط خواهی توانست درخت شدنِ خودت را بخواهی. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/8/29 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 17 ابتدا فقط نوعی درماندگی و خستگی است، انگار ناگهان متوجه شده باشی که از مدتها پیش، از ساعتها پیش، طعمه ناخوشیای مکار و کرختکننده شدهای، ناخوشیای نهچندان دردناک و با این حال تحملناپذیر، احساس شیرین و خفهکننده بیماهیچه و بیاستخوان بودن، کیسهای گچ میان کیسههای گچ بودن. 0 19 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 90 میتوانی بیهراس حرف بزنی، هر بار با همان صدای قبلی به تو پاسخ خواهند داد. صورتشان حالا آشناست. تو را میشناسند و به جا میآورند. نمیدانند که این سلامهای ساده، این یگانهلبخندها، این سر تکان دادنهای بیاعتنا هر آن چیزی است که هر روز تو را که سراسر روز چشمبهراهشان بودی نجات میدهد، انگار پاداش عملی قهرمانانه باشند که نتوانی دربارهاش حرف بزنی، اما کمابیش حدسش بزنند. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 106 از موش، درون هزارتو، کارهایی کارستان ساخته است، وقتی زیرکانه پدالهایی را که باید بفشارد به یکدیگر پیوند میدهد تا روزیاش را در کلاویة پیانو یا میز ارگ به دست بیاورد؛ از حیوان برمیآید که «سوگند به مسیح که شادمانیِ من بپاید» را بهدرستی اجرا کند و همهچیز حکایت از آن دارد که از این کار لذتی بیکران میبرد. اما برای تو ای ددالوس بینوا، هزارتویی در کار نبود. ای زندانیِ دروغین، در به رویت باز بود. هیچ نگهبانی جلوی در نایستاده بود، هیچ سرنگهبانی در انتهای گالری نبود و هیچ مفتش بزرگی پشت درِ کوچک باغ. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 99 گاهی خیال میکنی خواب مرگی است بطئی که تصاحبت میکند، بیهوشیای در آنِ واحد شیرین و ترسناک، نوعی بافتمردگیِ موفق: سرما در طول پاهایت بالا میآید، در طول دستهایت، آرامآرام بالا میآید و بیخس و نابودت میکند. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 108 هر روزی که در دفتر ایام ورق خورد، هیچ نکرد مگر فرسودن شکیباییات، مگر تند و تیز کردن ریاکاریِ تلاشهای مضحکت. زمان میبایست یکسر بایستد، اما هیچکس آنقدر قوی نیست که بتواند با زمان دربیفتد. 0 1 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 22 تو بیکارهای، خوابگرد، صدف. تعریفها بسته به ساعتها فرق میکنند، بسته به روزها، اما معنی کمابیش روشن میماند: حس میکنی چندان برای زیستن و عمل کردن و بار آوردن ساخته نشدهای؛ فقط میخواهی دوام بیاوری، فقط انتظار و فراموشی را میخواهی. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 53 رودرروی جهان، آدمِ بیاعتنا نه نادان است و نه دشمن. هدفت کشف دوبارة خوشیهای پاکِ بیسوادی نیست، هدفت این است که بخوانی اما هیچ امتیازی برای خواندههایت قائل نشوی. هدفت نه لختشدن، که پوشیده بودن است بی که لازمة این کار جستن یا وانهادن باشد؛ هدفت این است: از گرسنگی نمیری، اما فقط محض سدّ جوع غذا بخوری. 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 86 تنها تنهاییات مهم است: به هرکاری دست بزنی، هر جایی که بروی، هر آنچه میبینی بیاهمیت است، هر آنچه میکنی بیهوده است، هر آنچه میجویی بدلی است. تنها تنهایی است و هر بار دیر یا زود روبهروی خودت بازمییابیاش، دوستانه یا مصیبتبار؛ هر بار روبهرویش تنها میمانی، بییار و یاور، مبهوت یا هراسان، نومید یا بیشکیب. از گفتن دست کشیدهای و تنها سکوت به تو پاسخ داده. اما این کلمات، این هزاران، این میلیونها کلمه که در گلویت ایستادهاند، کلمات بیدنباله، فریادهای خوشی، کلمات عاشقانه، خندههای ابلهانه، پس کِی بازشان خواهی یافت؟ حالا در وحشتِ سکوت زندگی میکنی. اما آیا تو ساکتترینِ همگان نیستی؟ 0 0 محمدصدرا جعفری 1403/9/23 مردی که خواب است ژرژ پرک 4.0 2 صفحۀ 109 زمان که مراقب همهچیز است، به رغم خواست تو، راهحل را پیش پایت گذاشته. زمان که پاسخ را میداند، به جریان خود ادامه داده است. روزی است مثل امروز، قدری دیرتر، قدری زودتر، که همهچیز از نو آغاز میشود، که همهچیز آغاز میشود، که همهچیز ادامه مییابد. 0 1