بریده‌ای از کتاب مردی که خواب است اثر ژرژ پرک

بریدۀ کتاب

صفحۀ 25

تو چیزی نیستی جز سایه‌ای مشوش، هسته‌ای سخت از بی‌اعتنایی، نگاهی خنثی و گریزان از نگاه‌ها. با لب‌های صامت و چشم‌های خاموش از حالا می‌توانی توی آبچاله‌ها، درون شیشه‌ها و روی بدنة براق اتوموبیل‌ها بازتاب‌های گریزپای حیات بطئی‌ات را ببینی.

تو چیزی نیستی جز سایه‌ای مشوش، هسته‌ای سخت از بی‌اعتنایی، نگاهی خنثی و گریزان از نگاه‌ها. با لب‌های صامت و چشم‌های خاموش از حالا می‌توانی توی آبچاله‌ها، درون شیشه‌ها و روی بدنة براق اتوموبیل‌ها بازتاب‌های گریزپای حیات بطئی‌ات را ببینی.

1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.