بریدهای از کتاب مردی که خواب است اثر ژرژ پرک
1403/9/23
صفحۀ 83
حلقة افسونزدة تنهایی را نخواهی شکست. تنهایی و کسی را نمیشناسی؛ کسی را نمیشناسی و تنهایی. دیگران را میبینی که جمع میشوند، کیپِ هم میایستند، هوای هم را دارند و یکدیگر را در آغوش میگیرند. اما تو با این نگاهِ مردهات چیزی نیستی مگر شبحی شفاف، جذامیای همرنگ دیوارهای شهر، پرهیبی که از حالا غبار شده، میدانی مُسخّر که هیچ کس نزدیکش نمیرود. به امید دیدارهایی بعید تقلا میکنی.
حلقة افسونزدة تنهایی را نخواهی شکست. تنهایی و کسی را نمیشناسی؛ کسی را نمیشناسی و تنهایی. دیگران را میبینی که جمع میشوند، کیپِ هم میایستند، هوای هم را دارند و یکدیگر را در آغوش میگیرند. اما تو با این نگاهِ مردهات چیزی نیستی مگر شبحی شفاف، جذامیای همرنگ دیوارهای شهر، پرهیبی که از حالا غبار شده، میدانی مُسخّر که هیچ کس نزدیکش نمیرود. به امید دیدارهایی بعید تقلا میکنی.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.