بریده‌ای از کتاب مردی که خواب است اثر ژرژ پرک

بریدۀ کتاب

صفحۀ 106

از موش، درون هزارتو، کارهایی کارستان ساخته است، وقتی زیرکانه پدال‌هایی را که باید بفشارد به یکدیگر پیوند می‌دهد تا روزی‌اش را در کلاویة پیانو یا میز ارگ به دست بیاورد؛ از حیوان برمی‌آید که «سوگند به مسیح که شادمانیِ من بپاید» را به‌درستی اجرا کند و همه‌چیز حکایت از آن دارد که از این کار لذتی بی‌کران می‌برد. اما برای تو ای ددالوس بی‌نوا، هزارتویی در کار نبود. ای زندانیِ دروغین، در به رویت باز بود. هیچ نگهبانی جلوی در نایستاده بود، هیچ سرنگهبانی در انتهای گالری نبود و هیچ مفتش بزرگی پشت درِ کوچک باغ.

از موش، درون هزارتو، کارهایی کارستان ساخته است، وقتی زیرکانه پدال‌هایی را که باید بفشارد به یکدیگر پیوند می‌دهد تا روزی‌اش را در کلاویة پیانو یا میز ارگ به دست بیاورد؛ از حیوان برمی‌آید که «سوگند به مسیح که شادمانیِ من بپاید» را به‌درستی اجرا کند و همه‌چیز حکایت از آن دارد که از این کار لذتی بی‌کران می‌برد. اما برای تو ای ددالوس بی‌نوا، هزارتویی در کار نبود. ای زندانیِ دروغین، در به رویت باز بود. هیچ نگهبانی جلوی در نایستاده بود، هیچ سرنگهبانی در انتهای گالری نبود و هیچ مفتش بزرگی پشت درِ کوچک باغ.

2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.