بریده‌ای از کتاب مردی که خواب است اثر ژرژ پرک

بریدۀ کتاب

صفحۀ 91

گاهی نومیدانه می‌کوشی زندگیِ پادرهوایت را در غل و زنجیرِ مقرراتی یکپارچه به بند بکشی. نظم در پیش می‌گیری، اتاقت را مرتب می‌کنی، بودجه‌ای سفت و سخت وضع می‌کنی ]...[ زندگی‌ات را مثل ساعت مچی تنظیم می‌کنی، انگار بهترین روش گم نشدن و به فنا نرفتن سرگرم کردنِ خود با تکالیفی ناچیز، تصمیم‌گیریِ پیشاپیش دربارة همه‌چیز و رها نکردن هیچ‌چیز به بخت و اقبال باشد. چه بهتر که زندگی‌ات بسته و صیقلی و گرد باشد مثل تخم‌مرغ، که حالاتت ثابت باشند و مبتنی بر نظم پایداری که برای همه‌چیزت نسخه بپیچد و از تو به‌رغم خودت حمایت کند. ]...[ هر روز همان غذا را می‌خوری. از ایستگاه‌های راه‌آهن و موزه‌ها بازدید می‌کنی. قهوه‌ات را توی همان کافه می‌نوشی. از پنج تا هفت لوموند می‌خوانی.

گاهی نومیدانه می‌کوشی زندگیِ پادرهوایت را در غل و زنجیرِ مقرراتی یکپارچه به بند بکشی. نظم در پیش می‌گیری، اتاقت را مرتب می‌کنی، بودجه‌ای سفت و سخت وضع می‌کنی ]...[ زندگی‌ات را مثل ساعت مچی تنظیم می‌کنی، انگار بهترین روش گم نشدن و به فنا نرفتن سرگرم کردنِ خود با تکالیفی ناچیز، تصمیم‌گیریِ پیشاپیش دربارة همه‌چیز و رها نکردن هیچ‌چیز به بخت و اقبال باشد. چه بهتر که زندگی‌ات بسته و صیقلی و گرد باشد مثل تخم‌مرغ، که حالاتت ثابت باشند و مبتنی بر نظم پایداری که برای همه‌چیزت نسخه بپیچد و از تو به‌رغم خودت حمایت کند. ]...[ هر روز همان غذا را می‌خوری. از ایستگاه‌های راه‌آهن و موزه‌ها بازدید می‌کنی. قهوه‌ات را توی همان کافه می‌نوشی. از پنج تا هفت لوموند می‌خوانی.

1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.