بریدهای از کتاب مردی که خواب است اثر ژرژ پرک
1403/9/23
صفحۀ 22
این زندگی توست. این داراییِ توست. سیاهة دقیق ثروت ناچیزت را ترتیب بدهی، دیوان اعمال ربع قرن اولت را. بیست و پنج سال داری و بیست و نه دندان، سه پیراهن و هشت جوراب، چند کتاب که دیگر نمیخوانی و چند صفحه که دیگر گوش نمیکنی. نمیخواهی چیز دیگری را به خاطر بیاوری، نه خانوادهات، نه تحصیلاتت، نه عشقهایت، نه دوستانت، نه تعطیلاتت و نه برنامههایت. تو سفر رفتهای و هیچ از سفرهایت نیاوردهای. نشستهای و فقط میخواهی منتظر بمانی، منتظر و منتظر، تا دیگر چیزی نماند که منتظرش بمانی: که شب فرا برسد و زنگ ساعتها نواخته شود، که روزها بروند و رنگ ببازند.
این زندگی توست. این داراییِ توست. سیاهة دقیق ثروت ناچیزت را ترتیب بدهی، دیوان اعمال ربع قرن اولت را. بیست و پنج سال داری و بیست و نه دندان، سه پیراهن و هشت جوراب، چند کتاب که دیگر نمیخوانی و چند صفحه که دیگر گوش نمیکنی. نمیخواهی چیز دیگری را به خاطر بیاوری، نه خانوادهات، نه تحصیلاتت، نه عشقهایت، نه دوستانت، نه تعطیلاتت و نه برنامههایت. تو سفر رفتهای و هیچ از سفرهایت نیاوردهای. نشستهای و فقط میخواهی منتظر بمانی، منتظر و منتظر، تا دیگر چیزی نماند که منتظرش بمانی: که شب فرا برسد و زنگ ساعتها نواخته شود، که روزها بروند و رنگ ببازند.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.