بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

رعنا شریفات

@mastanebano

10 دنبال شده

14 دنبال کننده

                      نویسنده‌ای از دیار نخل و خرما، خوزستان 🌴
                    
mastanebano_official

کتاب‌های نویسنده

یادداشت‌ها

                من شک ندارم اگه این رمان رو بخونین شما هم از خوندنش لذت می‌برین... 😍
#عروس_جزیره به قلم #الناز_دادخواه یه رمان کلاسیک عاشقانه و هیجانی از قرن هجدهم که به شدت برای من دلنشین بود... 
قصه‌ی مردی اشراف‌زاده با عنوان «کنت لئو» که بعد از سه بار نامزدی ناموفق که منجر به ناپدید شدن عروس‌هایش شده بود این‌بار دل به عشق دختری پر دل و جرئت داده بود. آنیای جسور...
لئو در قسمتی از رمان به آنیا گفت: تو زنی هستی که ترجیح می‌ده دل به خطر بزنه نه اینکه گوشه‌ای قایم بشه... 
و این دختر شیرینی‌فروشِ بی‌باک کسی بود که تابوشکنی کرد و پا روی رسم و رسومات یک جزیره نهاد... 
از قلم بگم؛ 
اولین‌بار بود که کتابی از الناز می‌خوندم نگارشش محاوره بود که مورد سلیقه‌ی من نبوده و همیشه سوم شخص رو بیشتر پسندیدم، نمی‌گم این نوع نگارش رو هرگز نخوندم ولی هیچ‌وقت لذتی برام نداشت. اما عروس جزیره چنان من رو محو داستان، توصیفات، عشق و قدرت شخصیت‌های داستان کرد که فراموش کردم دارم یه رمان محاوره‌ای رو می‌خونم. توصیفاتی که غالبا توی کتاب‌ها خسته‌کننده می‌شه و من صفحات رو رد می‌کنم این‌بار با حوصله خوندم و به راحتی تونستم خودم رو در کنار شخصیت‌ها تصور کنم، حتی بتونم هوای کنار ساحل رو نفس بکشم و یا غروب دلپذیرش رو با لذت تماشا کنم. نمی‌دونم اگر شما بخونین هم همین احساس بهتون دست می‌ده یا نه ولی برای من بسیار لذت‌بخش بود♥
شخصیت‌های اصلی داستان رو نمی‌تونم براتون اسپویل کنم اما تک‌به‌تکشون می‌تونن شما رو غافلگیر کنن مخصوصا قاتل جزیره...(هررررگز فکرش رو نمی‌کردم قاتل اون شخص باشه🥺 از اول کتاب حدسم در مورد قاتل اشتباه بود🤦‍♀️)

هر قسمت داستان درست سرجای خودش قرار داشت و طولانی و خسته کننده نبودن، اطناب نداشت و پایان رمان بسیار بسیار غافلگیرکننده بود ( الناز تا آخر عمرم به‌خاطر 20 صفحه پایانی رمان ازت نمی‌گذرم هنوز تو شوکم)😭😂
من عاشق عروس جزیره شدم، اونقدر که وقتی تموم شد چشام رو بستم و دوباره سعی کردم هرچی خونده بودم رو تصور کنم. احساس لذت‌بخشی که می‌شد از خوندن یه عاشقانه کلاسیک زیر پوست آدم نفوذ کنه و مطمئنم جزو کتاب‌هاییه که هرگز فراموشش نمی‌کنم😍👌 اینم بگم من اصلا کلاسیک دوست نداشتم اما با عروس جزیره عاشق کتابای کلاسیک شدم🫣😍

پ، ن: الناز عزیزم یه خسته نباشید جانانه بهت می‌گم چون خلق چنین رمانی  با اطلاعات کامل از قرن هجدهم، توصیف نوع لباس‌ها، نوع زندگی افراد، دیالوگ‌های اختصاصی اون دوره که فقط تو بعضی کتاب‌ها و فیلم‌ها دیدیم و شرایط اون قرن کار هر کسی نیست... دست مریزاد عزیزم❤️

پ، ن: جلد کتاب، فونتش و تعداد صفحاتش مناسب بود تنها ایرادی که می‌شه گفت تعداد کمی اشتباه تایپی و چاپی بود که آن‌چنان آزاردهنده نبود و یقینا چاپ بعدی اصلاح خواهد شد.



#الناز_دادخواه #عروس_جزیره #نشر_علی #نشر_ماهین
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

پست‌ها

فعالیت‌ها

            من با خواندن کتاب مرد محروز فهمیدم، فمنیست‌های مرد! تا درون رمان فانتزی نفوذ کردند! قصه خوبی داره، سیستم جادوییش هم جالبه ولی توش شما هیچ مرد خوبی پیدا نمی‌کنی! این بده! همه مردهای داستان، حتی قهرمان اصلی کتاب، یک ایراد بزرگ دارند! چه خبره!؟
خب از حرف‌های محتوایی بگذریم و بریم سراغ فرم. مرد محروز، صرفا داستان من محروز نیست. قصه لیشا و راجر هم هست. بماند که در جلدهای بعدی قصه آدمهای دیگر هم وارد می‌شود! قهرمان داستان ما، آرلن، پسری است که به‌خاطر قتل مادرش توسط شیطان‌های دوزخی و بی‌عرضگی و ترسو بودن پدرش تصمیم می‌گیره قدرت حرزها را به دست بیاورد و قاصد دوک پیچک می‌شود و این سرآغاز ماجرهای اوست. این وسط با راجر هم آشنا می‌شود و کم‌کم پای دختری به نام لیشا هم به این وسط کشیده می‌شود. حالا اینکه این سه نفر بالاخره در کجا بهم می‌رسند و مهمتر از همه اصلا منجی کی هست، باید در خود رمان بخوانید!
کتاب مرد محروز، اولین جلد از مجموعه شیاطین است و سه جلد دیگر هم دارد. دیگر چه چیزی است که نگفتم؟ آها! اولش یک ذره کنده و ممکنه خسته بشید اما تحمل کنید، خیلی زود به جاهای هیجان‌انگیزش هم می‌رسید!
          
            من شک ندارم اگه این رمان رو بخونین شما هم از خوندنش لذت می‌برین... 😍
#عروس_جزیره به قلم #الناز_دادخواه یه رمان کلاسیک عاشقانه و هیجانی از قرن هجدهم که به شدت برای من دلنشین بود... 
قصه‌ی مردی اشراف‌زاده با عنوان «کنت لئو» که بعد از سه بار نامزدی ناموفق که منجر به ناپدید شدن عروس‌هایش شده بود این‌بار دل به عشق دختری پر دل و جرئت داده بود. آنیای جسور...
لئو در قسمتی از رمان به آنیا گفت: تو زنی هستی که ترجیح می‌ده دل به خطر بزنه نه اینکه گوشه‌ای قایم بشه... 
و این دختر شیرینی‌فروشِ بی‌باک کسی بود که تابوشکنی کرد و پا روی رسم و رسومات یک جزیره نهاد... 
از قلم بگم؛ 
اولین‌بار بود که کتابی از الناز می‌خوندم نگارشش محاوره بود که مورد سلیقه‌ی من نبوده و همیشه سوم شخص رو بیشتر پسندیدم، نمی‌گم این نوع نگارش رو هرگز نخوندم ولی هیچ‌وقت لذتی برام نداشت. اما عروس جزیره چنان من رو محو داستان، توصیفات، عشق و قدرت شخصیت‌های داستان کرد که فراموش کردم دارم یه رمان محاوره‌ای رو می‌خونم. توصیفاتی که غالبا توی کتاب‌ها خسته‌کننده می‌شه و من صفحات رو رد می‌کنم این‌بار با حوصله خوندم و به راحتی تونستم خودم رو در کنار شخصیت‌ها تصور کنم، حتی بتونم هوای کنار ساحل رو نفس بکشم و یا غروب دلپذیرش رو با لذت تماشا کنم. نمی‌دونم اگر شما بخونین هم همین احساس بهتون دست می‌ده یا نه ولی برای من بسیار لذت‌بخش بود♥
شخصیت‌های اصلی داستان رو نمی‌تونم براتون اسپویل کنم اما تک‌به‌تکشون می‌تونن شما رو غافلگیر کنن مخصوصا قاتل جزیره...(هررررگز فکرش رو نمی‌کردم قاتل اون شخص باشه🥺 از اول کتاب حدسم در مورد قاتل اشتباه بود🤦‍♀️)

هر قسمت داستان درست سرجای خودش قرار داشت و طولانی و خسته کننده نبودن، اطناب نداشت و پایان رمان بسیار بسیار غافلگیرکننده بود ( الناز تا آخر عمرم به‌خاطر 20 صفحه پایانی رمان ازت نمی‌گذرم هنوز تو شوکم)😭😂
من عاشق عروس جزیره شدم، اونقدر که وقتی تموم شد چشام رو بستم و دوباره سعی کردم هرچی خونده بودم رو تصور کنم. احساس لذت‌بخشی که می‌شد از خوندن یه عاشقانه کلاسیک زیر پوست آدم نفوذ کنه و مطمئنم جزو کتاب‌هاییه که هرگز فراموشش نمی‌کنم😍👌 اینم بگم من اصلا کلاسیک دوست نداشتم اما با عروس جزیره عاشق کتابای کلاسیک شدم🫣😍

پ، ن: الناز عزیزم یه خسته نباشید جانانه بهت می‌گم چون خلق چنین رمانی  با اطلاعات کامل از قرن هجدهم، توصیف نوع لباس‌ها، نوع زندگی افراد، دیالوگ‌های اختصاصی اون دوره که فقط تو بعضی کتاب‌ها و فیلم‌ها دیدیم و شرایط اون قرن کار هر کسی نیست... دست مریزاد عزیزم❤️

پ، ن: جلد کتاب، فونتش و تعداد صفحاتش مناسب بود تنها ایرادی که می‌شه گفت تعداد کمی اشتباه تایپی و چاپی بود که آن‌چنان آزاردهنده نبود و یقینا چاپ بعدی اصلاح خواهد شد.



#الناز_دادخواه #عروس_جزیره #نشر_علی #نشر_ماهین
          
سلام بهخوان من نه تو پروفایلم این گزینه رو داره نه تو آیکون + هر کاری می‌کنم نمی‌تونم پست بذارم
پست چیست و چه کسانی در بهخوان پست می‌گذارند؟

بلاگرهای شناخته شدۀ کتاب، نویسندگانی که صفحۀ خود را در اختیار گرفته‌اند و کاربرانی که دسترسی بلاگری دارند می‌توانند در بهخوان پست بگذارند.

            «خشمآبه» کتاب دغدغه‌مند و مهمی است. دست روی سوژه‌ای گذاشته و بحرانی را روایت می‌کند که در معرض آن هستیم اما آگاهی‌ای از آن نداریم و هنوز برای اغلب‌مان حتی مسئله هم نشده. نویسنده با بیست روایت از اهالی غیزانیه و بحران آب‌شان تلاش می‌کند که ما را با ماهیت آن بیشتر آشنا کند. قلم روان است و اغلب روایت‌ها را اول شخص و با لهجه از زبان اهالی غیزانیه به نگارش در آورده. چند روایت اول جذاب و پُرکشش است اما به مرور، به خاطر تکرار مداوم نکات از زبان شخصیت‌های مختلف، کتاب از نفس می‌افتد و خسته‌کننده می‌شود. در کنار جذابیت‌های برخی از روایت‌ها، مهم‌ترین بخش کتاب «گزارش یک بحران» است که در انتهای کتاب آمده و در حدود بیست صفحه، به طور علمی و پژوهش شده، از بحران آب در خوزستان و ایران صحبت می‌کند و راه‌کارهایی نیز ارائه می‌دهد. راه‌کارهایی که اغلب تنها از سوی مسئولین قابل انجام است و همین باعث می‌شود نسبت به این بحران نگران‌تر باشیم، چرا که اگر مسئولین می‌خواستند کار درستی انجام دهند و با این بحران مقابله کنند، احتمالاً این کتاب دیگر سوژه‌ای نداشت تا نوشته شود!
خشمآبه ارزش خواندن دارد، بیش‌تر هم به خاطر اطلاعاتی که می‌دهد و ما را نسبت به بحرانی که با آن مواجهیم حساس و آگاه می‌کند. کاش مسئولین مربوطه هم این کتاب را می‌خواندند...
          
            روایت خمشابه از قصه‌های آب، روایتی از جلگه حاصل‌خیز خوزستان است که اینک نبض در شریان‌هایش رو به افول می‌رود و قصه غیزانیه...
غیزانیه سازِ رنج کوک می‌کند. وقتی آب نباشد مگر چیز دیگری هم هست. آب همه چیز است. آب زیر آفتاب عمود خوزستان و شرجی کارون بخار شده اگر نباشد هیچ چیز نیست. آب اگر نباشد همه‌اش درد است. ملال است. چشمه اگر نجوشد، چاه اگر خشک یا سرزمینی اگر فراموش شود و آب به آن نرسد، می‌خشکد و می‌میرد.
نویسنده در خشمابه به سراغ سرزمینی رفته است که مردم از اساس‌ترین نیازشان محروم و در مضیقه‌اند.
رخشمابه نه تنها روایت آب بلکه روایت انسان است. انسانی فرو پیچیده در رنج و انتظار.
نویسنده در بیان روایتش تحقیقات میدانی انجام داده و از دل و سفره مردم خطه غیزانیه نوشته است.
در این ناداستان دو ویژگی بارز وجود دارد که آن را متمایز می‌نماید. یکی تجربه‌زیستی و دیگر تعهد به اصل رئالیسم در ادبیات.
فردین آریش به واسطه جنوبی بودنش توانسته است با تجربه زیستی مردم  خوزستان احساس هم‌ذات پنداری برقرار کند و از در فرهنگ خاص مردم غیزانیه وارد شود. او جنس معیشت مردم خوزستان را می‌شناسد و رنجشان را می‌فهمد. به همین دلیل در بیان روایت نقاط بحرانی موثری می‌سازد و گرانش‌های خرده‌روایت‌هایش حول محور مناسبی می‌چرخند و تولید جاذبه می‌کنند. نکته مهمی که به چشم می‌خورد این است که میان راوی و نویسنده یکپارچگی حسی و معنایی به‌وجود آمده است و نویسنده توانسته است با راوی هم‌سو و هم‌نگاه شود. به خاطر تجربه زیستی، میان نویسنده و راوی همبستگی تاثیر گذاری ایجاد شده است که از ویژگی‌های مهم ناداستان خشمابه به شمار می‌رود.
نویسنده می‌تواند از اوضاع معیشتی مردم تصویر واقعی و ملموس بسازد و خرده روایت‌ها را طوری دور هم گرداوری نماید که منجر به یک کل منسجم شوند.
و نکته دیگری که در روایت خمشابه حايز اهمیت است این است که نویسنده حس و حال خود را در کلمات نمی‌گنجاند و در بیان وگزارش واقعه به واقعیت بی کم و کاست، متعهد است. به همین دلیل می‌توان ادعا کردکه روایت خشمابه از تکنیک به فرم رسیه است. چون کلمات مستقل از نویسنده و راوی می‌تواندد حس ایجاد کنند. کلمات روایت در عین سادگی و موج بودن، به‌جا و چگالند.نویسنده قصد ندارد تا یافته‌های حسی و ارزشی خود را از محدودیت آب در غیزانیه، به عنوان پیامد یا هشدار یا حتی نجات اعلام کند. هدف نویسنده و البته هدف ادبیات گزارش بی‌کم وکاست است و انگیزه‌های اخلاقی به کلمه‌ها فراتر از متن، سو گیری احساسی القا نمی‌کنند.
من احساس می‌کنم همین تعهد به اصل و واقعیت، می‌تواند پل مطمئن و موثری میان اثر و ذهن مخاطب برقرار کند. در خشمابه المان های نویسنده و راوی و زمان همگی به نفع مکان و آب کنار می‌روند و فرم ناداستان ظاهر می‌شود.نویسنده از خودش عبور می‌کند و فردیت خاص راوی را هم به نفع واقعه کم‌رنگ می‌کند اما واقعه و شرایط بحرانی را می‌سازد.
با این همه به‌نظر می‌رسد اگر نویسنده می‌توانست بیش‌تر به عمق رنج  مردم و روایان نفوذ کند و لایه‌های عمیق‌تری از شرایط اضطراری غیزانیه تصویر نماید، بهتر بود. خشمابه هنوز کلمه کم دارد و سوژه آنقدر کشش دارد که مخاطب را پای مطالعه نگه‌دارد.
یعنی می‌شد دایره نگاه را هم وسعت بخشید و هم بیش‌تر به اوضاع معیشتی مردم پرداخت.
یک مورد دیگری هم که در خشمابه وجود دارد این است که در این روایت نقش زنان و محنت آن‌ها از نبودن آب کم‌رنگ بود. زن به عنوان تاثیرگذار‌ترین عضو در خانه از چند جهت در نبودن آب دچار ملال می‌شود. روایت زنان از مرارت‌ها و محنت‌ها مختصات گزارش را وسیع‌تر و روشن‌تر می‌کند اما نویسنده نتوانسته است به خوبی به این زاویه نگاه متفاوت در مقام راوی بپردازد.
آخرین نکته‌ام درباره خشمابه ویژگی زبانی آن و حفظ لحن و لهجه راویان و مردم غیزانیه است. به نظر من حفظ لحن و لهجه هم به درک حسی منجر شده است و هم تصویر و نیز اصل تعهد به واقعیت و رئالیسم در ناداستان.
 
«- شما چرا از اینجا نمی‌ری؟
- مو اینجا گیرُم. شهرِ دوست ندارم. تو غیر زمین خودم خوابُم نمی‌بره. آروم وقرار ندارم. بچه‌هام هم ولله بیکار بودن. رفتن. حالا همه مشغول‌ان دیگه. توی صنایع فولاد، این‌ور، اون‌ور کار می‌کنن. خدا بهشون می‌رسه، رزق می‌ده. چه اینجا باشی، چه شهر. آسمون حد نداره.»