بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

مریم قانعیان

@maryam_gh

9 دنبال شده

7 دنبال کننده

                      
                    

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

 دکل

4.4

18

            سلام🌱📚
از خیلی وقت پیش تعریفش را شنیده بودم و از آنجایی که یاد گرفتم خودم باید بروم سراغ سوالاتم و هلو برو تو گلو نداریم  از غرفه ی شهید کاظمی در نمایشگاه خریدمش.
نقد کتاب دکل:(کتابی که خواندش از نون شب واجب تر است)📚🥖
💡اولین کتابی بود که انقدر زیبا و به حالت داستانی اومده بود جواب شبهات رو با مثال و ملموس بیان کرده بود.
💡قلم نویسنده ساده و روان هست و خیلی جذاب نوشته شده.
💡ایده ی خیلی خوب و لازم به  اجرایی بود.
💡لغات غیر آشنایی داشت که رفتن به سراغ معنی هاشون خیلی کمک می‌کنه.
💡معرفی کردن کتاب،فیلم و... در کتاب فوق العاده عااالی و راهگشا هست.
💡بیان کردن مطالب با منبع عالی هست.
💡توصیفات، مثال ها،فوق العاده جذاب و عالی بود.
💡نامه ی آخر رو خیلی دوست داشتم.
✒️لازمه،خییییلی لازمه که همه این کتاب رو بخونن.اگه کسی هستین که به دنبال جواب شبهات و سوالاتتون هستین حتماا این کتاب رو تهیه کنید.میتونه خییلی کمکتون کنه.
📢سه تا نکته هم میگم که به نظرم اگه انجام بشه خیلی تاثیر مثبتی خواهد داشت:
🖌️طراحی جلد این کتاب خوب نیست،جذب کننده نیست و خیلی بی انصافی در حق مطالب خوبه کتابه یعنی من نوجوان این طراحی جلد رو ببینم این کتاب جذبم نمیکنه وخیلی آدم ها رو دیدم که به خاطر طراحی جلد کتاب، کتاب میخرن.
✒️قیمت کتاب یک مقدار زیاده و خب حیفه این مطالب خونده نشه به خاطر قیمت زیاد کتاب،من تو فکر این بودم که چند تا به عنوان رزق معنوی هدیه بدم اما خب قیمتش واقعا زیاده.
📝بعضی قسمت ها به نظرم یکم باید توضیحات کمتر بشه تا خدای نکرده حوصله ی مخاطب سر نره.
🌱بی نهایت ممنونم از نویسنده محترم این کتاب و یه درخواست دارم اگه متن من رو دیدین لطفا به مدرسه ی ما هم تشریف بیارید.😅🙏
          
            اگر اهل ادبیات باشید، گوشه و کنار کتاب پر است از ادب و معرفت. اگر داستان‌دوست باشید، کتاب قصه دارد، سیر دارد، نقطه شروع و پایان دارد، شخصیت دارد و مهم‌تر از همه، اوج دارد. اگر سفرنامه‌خوان باشید، یک سفرنامه تمام‌عیار پیش‌رویتان است. حتی اگر روان‌شناس و جامعه‌شناس هم باشید، این کتاب داده‌هایی در اختیارتان می‌گذارد که در هیچ کلاس دانشگاه و هیچ کتاب درسی و مقاله‌ای پیدایشان نمی‌کنید و در نهایت هرکه هستید و هر اندیشه‌ای که دارید، خواندنش از نخواندنش برایتان بهتر است.کتاب، شرح سفر ضریح جدید امام‌حسین (ع) است، از قم تا کربلا. ضریحی که کاملا مردمی ساخته شده و در ساخت آن ریالی از دخالت سازمان‌ها و ارگان‌ها و مسؤولان استفاده نشده و به هیچ شخص متمولی اجازه نداده‌اند بانی کلان بشوند. هیات امنای مردمی بالای سر کار بوده که فقط شرح کمک‌های مردمی برای ساخت ضریح، خودش مثنوی هفتادمن خواهد شد. ضریحی که نه با مثقال مثقال طلا و فلزات گرانبها، بلکه به معنای واقعی کلمه با ذره‌ذره عشق و ارادت مردمی ساخته شده‌ است. مردمی که خیلی‌هایشان هرگز پایشان هم به کربلا نرسیده بود و احتمالا هرگز هم نخواهد رسید!
خوش‌ذوقی هیات امنای ساخت ضریح باعث رقم خوردن این اتفاق به‌یادماندنی بوده است. همین‌که به‌جای آن‌که تمام ضریح را با هواپیما به عراق بفرستند، بخشی از آن را نگهدارند و با تریلی شهر به شهر از مقابل چشم مردم عبورش بدهند تا چشم دل‌ها سیر شود و کربلادیده‌ها تجدید خاطره کنند و کربلاندیده‌‌ها حس حضور را تجربه کنند.
اهمیت این اتفاق فقط از منظر این نیست که اتفاقی همیشگی نیست و سال‌ها از پی هم باید بیایند و بروند تا مگر تکرار شود، بخش بزرگی از اهمیت این اتفاق در این است که مردم تمام معادلات روی کاغذ را به هم زدند. مسؤولان شهری و نیروی انتظامی و حتی دشمنانی از جنس وهابیت در هیچ شهر و روستا و کوی و برزنی، نتوانستند مردم را درست پیش‌بینی کنند. از جمعیت و حضور گرفته تا حال و هوا و همکاری و مدیریت. سفر ده دوازده روزه کاروان انتقال ضریح امام حسین (ع)، کاروان سفینةالنجاة، سفر بهت و شکوه بود. شهر به شهر، روستا به روستا و آدم به آدم.
یک توصیه کوچک ولی با اهمیت هم برای شما دارم. شمایی که می‌خواهید «پنجره‌های تشنه» را بخوانید. اگر شرایطش را دارید کتاب را با وضو دست بگیرید، از من این را داشته باشید که بسته به حال و هوا و دل خودتان، به صفحات و جملاتی می‌رسید که مجلس روضه کوچکی می‌شود برایتان. بندهایی دارد که دلتان می‌شکند و جز اشک و هق‌هق راهی پیش‌پایتان نمی‌ماند. اصلا به همین دلایلی که گفتم، توصیه دومم را هم بشنوید. کتاب را وسط کارهای روزانه نخوانید. وقتی بخوانیدش که حداقل یکی دوساعتی زمان آزاد دارید، ترجیحا خلوت و تنهایی برایتان میسر است و تمرکزتان را افراد و صداها و رفت‌وآمدها برهم نخواهد زد.
مهدی قزلی را هم به‌خاطر این اشک‌ها و این بغض‌ها و این انقلاب‌هایی که در دل می‌چشید، دعا کنید و شریک ثواب و بهره احتمالی‌تان از این حس و حال.
          
            در معرفی کتاب #هادی اثر آقای #محمدرضا_هوری شنیده بودم که کتاب درباره‌ی امام هادی(ع) نوشته شده. اسم کتاب و طرح جلد هم که واضحه. 
اما بعد از خوندن کتاب متوجه شدم که اینطور نیست. کتاب درباره‌ی #امام_هادی(ع) نیست. تا حدودی درباره‌ی زمانه‌ی حضرت بود و بیشتر درباره‌ی متوکل و منتصر ولیعهد خلیفه. 
و چرا که نه؟ البته قطعاً محوریت ماجرا وجود مبارک امامه ولی حضور امام در کتاب کمرنگه. شاید برخی از منتقدین ایراد بگیرن به نویسنده به خاطر حضور کم‌رنگ امام، ولی به نظر من نویسنده به درستی خط قرمزها رو رعایت کرده و فقط هر روایت صحیحی که از امام شنیده بود رو وارد داستان کرده و از خودش داستان نساخته. و با هوشمندی داستان رو از زاویه‌ای خاص روایت کرده.
متأسفانه خیلی از کتاب‌های مشابه یه ماجرای عاشقانه هم به کتاب اضافه می‌کنن تا مثلاً کتاب جذاب بشه. اینجا هم یک ماجرای عاشقانه داشتیم اما یک ماجرای #عاشقانه درست در راستای پیرنگ داستان.
اما مهم‌ترین نکته‌ی کتاب برجسته کردن ولایت #امیرالمؤمینین(ع) بود. هم شروع کتاب خوب بود، هم #تعلیق‌ها و #گره‌افکنی‌ها و هم پایان کتاب.
#تخیل و واقعیت هم، چنان به هم گره خورده که هیچ‌کدوم از دل داستان بیرون نزده. 
اما چند تا ایراد کوچیک هم داشت. مثلاً من اسم کتاب رو اصلاً دوست نداشتم. بعضی تحول‌ها خیلی سریع شکل گرفت. منطقش کم بود. یک جاهایی ایراد زبانی داشت.  خیلی کم در حد چند جمله. فاصله زمانی بعضی از اتفاق‌ها هم کامل مشخص نیست. با توجه به زاویه دید یک جاهایی هم می‌شد حضور امام رو پررنگ‌تر نشون داد. و... 
در کل بعد از مدت‌ها از خوندن یک #داستا_تاریخی خوشحالم. چون نویسنده تا حد قابل قبولی موفق عمل کرده.
          
            فراموشی من است یا خوش‌خوانی کتاب، نمی‌دانم... کتاب را اما دوباره خواندم. همان صفحات اول فهمیدم که قبل‌تر یک‌بار آن را خوانده‌ام، با خودم گفتم شاید در روزنامه گزارشی خوانده باشم... کتاب به نیمه نرسیده بود که اطمینان پیدا کردم کتاب را خوانده‌ام. با جست‌وجو در خاطرات شخصی دریافتم که سال ۹۹، پیش از انتشار همین کتاب را به لطف نویسنده خوانده بودم. (بگذریم که از معدود خریدهای یادداشتی و سفارشی نمایش‌گاه ام‌سال‌م‌ بود!)
صادق امامی را به گمان‌م تا به حال ندیده باشم. (اگر مثل بند قبل بعدتر گندش درنیاید.) او از معدود روزنامه‌نگارانی است که نوشته‌هاش را دنبال می‌کنم. به روش او می‌گویند روزنامه‌نگاری تحقیقی. 
روزنامه‌نگاری تحقیقی یعنی چه؟ تعریف به روز کار صادق امامی این است، مطالبی که او می‌نویسد از طریق لوله‌کشی گوگل به دست نیامده است! او برای نوشتن مطالب‌ش «خود»ی دارد که از پشت صفحه بلند می‌شود و بیرون می‌زند. او از صفحه‌ی گوشی و صفحه‌ی رایانه و صفحه‌ی تله‌ویزیون چیزی را برای ما باز نمی‌‌آفریند. هنوز هستند کسانی که به جای مانیتور به پنجره نگاه می‌کنند.
یک زمستان با کول‌برها را در هیچ صفحه‌ی گوگل و هیچ پست شبکه‌ی اجتماعی نمی‌توان پیدا کرد. در آن، جهان، با همه‌ی زیبایی و زشتی، آسانی و پیچیده‌گی وجود دارد... در چند قدمی مزار شهید روستا می‌توانی با عضو جداشده‌ی گروهک چای بخوری و روی مرزی کول بکشی که آدم‌های این سو و آن سوش بارها جابه‌جا شده‌اند. 
کتاب را می‌توان به هر مخاطب علاقه‌مند پیش‌نهاد کرد. البته به‌تر بود ناشر نقشه‌ها را با کیفیت بالاتر منتشر می‌کرد. 
همه‌ی گزارش‌های صادق امامی را هم‌چنان می‌خوانم. گزارش بی‌نظیری که نه از شخص، بل از پدیده‌ی مهرشادیسم (به تعبیر حسین قاسمی) تهیه کرده بود، هم‌چنان از به‌ترین گزارش‌های تحقیقی سال گذشته است. 
دعوت جلسه‌ی رونمایی را رد کردم و این متن را این‌جا -در به‌خوان- می‌نویسم. چرا؟ 
در جلسه‌ی رونمایی این کتاب، به صورت طبیعی باید رییس ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز، استان‌دار کردستان و وزیر کشور و من تبع آن‌ها حاضر می‌شدند و از نویسنده قدردانی می‌کردند. آن‌ها باید می‌فهمیدند که این گزارش دقیق‌ترین خوراک کار پژوهشی است که به درد تصمیم‌سازی برای حکم‌رانی می‌خورد. تا روزی که نفهمیم آینه‌ی روزنامه‌نگاری تحقیقی، مهم‌ترین میکروسکوپ آزمایش‌گاه حکم‌رانی است، چرخ توسعه در کشور لنگ خواهد زد...
از آن سوی قصه، حدیث مدعیان و خیال هم‌کاران، همان حکایت زردوز و بوریاباف است... صادق امامی نخ و سوزنی را به ظرافت به دست گرفته است که با آن می‌توان آثار شگفت‌تری خلق کرد... نازک‌کاری قصه و رمان، فضاسازی می‌خواهد و گفت‌وگونویسی و شخصیت‌پردازی... او همه‌ی این فن را آموخته است و در گزارش‌ها به کار برده است... شاید سفت‌کاری بعدی، او را به سمتی دیگر ببرد... سمتی که جای صادق امامی در آن خالی است.
          
            خاندان صدر با سابقه‌ای نهصد ساله از علم و اجتهاد، شخصیت‌های درخشان و برجسته‌ای در خود پرورده و به جامعه عرضه کرده که طی قرنها در سه کشور ایران و عراق و لبنان درخشیده‌اند و در این میان برخی از آنان مانند امام موسى صدر و پسرعمویش شهید سید محمدباقر صدر، چهره‌هایی استثنایی و خاص بوده‌اند و شهرت جهانی یافته اند.
چند سال قبل وقتی تصویری از نصب مجسمه‌ی نیم تنه‌ی شهید سید محمدباقر صدر در یکی از مراکز علمی، سیاسی بسیار مهم روسیه منتشر شد، بسیاری از مخاطبان فعال در فضای مجازی که تنها این نام را بر اتوبانی در تهران دیده بودند با دیدن آن تصویر تعجب کردند و دچار شگفتی شدند، زیرا نمی‌دانستند که یک عالم مجاهد و شهید چگونه در فضای علمی خارج از ایران و عراق به چنین جایگاه و مقبولیتی رسیده است.
متأسفانه -باید اعتراف کنیم- شهید سید محمدباقر صدر که با مظلومیت و مصیبتی دردناک زیر شکنجه‌های صدام به شهادت رسید، امروز هم بعد از چهل سال همچنان مظلوم و غریب است. او که در سن جوانی از نظر علمی به آن موقعیت باورنکردنی و اعجاب آور رسید، از چنان قدرت فکری و ارتقای علمی برخوردار بود که می‌شد او را به عنوان نابغه شرق و اسطوره علمی جهان اسلام معرفی کرد.
دو کتاب «فلسفتنا» و «اقتصادنا» در همان سال‌های نخستین عمر او شهرت فراوانی در کشورهای مختلف برای او رقم زد و پیشنهادهای وسوسه انگیزی برای مهاجرت و حمایت‌های مالی در پی داشت.
وقتی کتاب مهم و پرآوازه او «الاسس المنطقیة للاستقراء» انتشار یافت برخی مدعی بودند که ترجمه‌ی آن به زبان‌های خارجی می‌تواند بر پاره‌ای از دیدگاه‌های علمی در حوزه‌ی ریاضیات و منطق و علوم تجربی مادی اثر بگذارد و جریان‌ساز باشد، اما در همان نخستین قدم به دلیل پیچیدگی محتوا و مضمون فنی کتاب هیچ کس از پس ترجمه‌ی انگلیسی اش برنیامد.
آیت الله خوئی -استاد مؤلف- در باره‌ی این کتاب گفته بود تنها کتابی است که با اولین خوانش آن چیزی درنیافتم و مجبور شدم دوباره آن را از ابتدا بخوانم.
وقتی هم با نگاه خاص و رویکرد متفاوت خود کتاب «الفتاوى الواضحة» را منتشر کرد، با چنان استقبالی مواجه شد که برخی از جوانان اهل سنت اعلام کردند در مسایل شرعی شان به جای پیشوایان فقهی خود به این عالم نجفی مراجعه می‌کنند. او علاوه بر دغدغه‌های تأسیسی‌اش که در طرح بانکداری بدون ربا ظهور یافت و الگوی بسیاری از بانک‌ها در کشورهای مختلف شد، و علاوه بر اهتمامات اجتماعی‌اش که در فعالیت‌های مختلفی چون راه‌اندازی مدارس و تشکیل حزب تمثل پیدا کرد، تمرکز جدی هم بر تدوین مبانی نظری رویکرد دین به جامعه داشت که فرصت جمع‌بندی و نشر آن را نیافت و تنها برخی شاگردانش بعدها برگ‌هایی از یادداشت‌های اولیه او با عنوان «مجتمعنا» را منتشر کردند.
بقیه‌ی کتاب‌ها و آثار او نیز هرکدام داستان و ماجرایی دارند؛ از آن‌چه در حدود دوازده سالگی نوشته و بعدها به چاپ رسیده تا برخی یادداشت‌های حساس باقیمانده از روزهای حصر خانگی قبل از شهادتش.
زندگی عجیب و شخصیت خاص سید محمدباقر صدر فارغ از همه‌ی حاشیه‌ها و حوادث بی‌شمار خود به تنهایی آن‌قدر اهمیت دارد که صدها کتاب از آن نوشته و ده‌ها فیلم از آن ساخته شود.
در میان آثار معدودی که به زندگی و افکار او پرداخته‌اند، کتاب «نا» با بیانی دقیق و نثری هنرمندانه بیش از همه در ارائه‌ی تصویری کامل و فراگیر از این دانشمند شهید توفیق داشته است.
هم داستان‌هایی از دوران کودکی و تحصیل او را روایت کرده و هم بازتابی از فضای روابط عاطفی او با همسرش را در لابلای طرح اندیشه ها و افکار بلند وی در پیش چشم خواننده قرار داده است.
هم علو طبع و بلندی همت والای او را در کرامت و عزت نفس به خوبی تصویر کرده و هم مشقت‌های مرارت‌بار زندگی ساده و فقیرانه‌اش را نشان داده و کسی را معرفی کرده که در جایگاه مرجعیت و زعامت، بچه‌هایش حسرت خوردن میوه داشته‌اند و او به آنان که قدری پول توجیبی می‌خواسته‌اند تا بتوانند در مدرسه موز بخرند، می‌گوید: آیا همه‌ی بچه‌های مدرسه شما موز می‌خورند؟ بهتر است شما همراه آن چند نفر اقلیت باشید که در زنگ تفریح گرسنه می‌مانند!
در همین حال بی‌آنکه تلخی های زندگی و شهادت دردناک ایشان و خواهر شهیدش خواننده را آزار دهد، به نرمی و ظرافت از همه این دردها و مصیبت‌ها نیز می‌گوید و حتى آخرین صفحات کتاب را با لطافتی سوگناک اما شکوهمند به پایان می‌رساند.
عکس‌های کمتر دیده شده از آن شهید به همراه شجره‌نامه‌ی خانوادگی و سالشمار زندگی او از پیوست‌های کتابند که در لابلای صفحات، اطلاعات کامل‌تری را به خواننده منتقل می‌کند.

(به تاریخ ۱۳۹۹/۸/۲۹ از سری یادداشت‌های «صد کتاب قبل از صدسالگی!» در روزنامه‌ی شهرآرا)