بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

فاطمه معصومی

@mahsa_masoumi

18 دنبال شده

27 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            باید خیلی زودتر از اینها میخوندم ش ولی مهم اینه که خوندم ش
.....
با این که تعریف ش رو زیاد شنیده بودم ولی فکر نمیکردم با همچین شاهکاری روبرو بشم .
فوق العاده بود ، علیرغم اینکه بخش اول کاملا پیچیده و جریان سیال ذهن بود اما  لذت بخش بود و من رو برای ادامه راغب کرد .
داستان یک خانواده ی سنتی ترک زبان در دوره ی رضا شاه ، یک خانواده ی شش نفره ، خانواده ای پدر سالار ، پدری با عقاید سنتی و به شدت سختگیر که با عقاید و تصمیمات ش آینده و زندگی فرزندانش رو ذره ذره نابود میکنه و همینطور منجر به اختلاف بین اونها میشه .
داستان تأثیرگذار و غم انگیزی داشت اما زیبا بود .
داستان حول محور بک شخصیت اصلی می‌گذشت _ یکی از فرزندان  خانواده_ و آنچه بر او گذشته بود اما با روایات مختلف  در  چند بخش  از زبان شخصیت های متفاوت و یا افکار و سیال ذهن شون  ، و اینطور سرگذشت کل خانواده گفته می‌شد. 
 زمان خطی و مشخصی نداشت و با بیان داستان از زبان این اشخاص داستان کم کم بیان میشد .
نثر پیچیده و سختی نداشت و بسیار روان و آسان خوان بود .
ولی داستان گیرایی داشت که ما همچنان در دوره های مختلف زمانی و در خانواده های ایرانی شاهدش هستیم . 
سنگ اندازی و محرومیت هایی که نه تنــها در خانواده ها بلکه در جامعه و از طریق حکومت ها نیز در مقابل هنرمندان شاهد آن هستیم،  گاهی فقط هم به هنر ختم نمی‌شود بلکه به اجباری در برابر فرزندان برای انتخاب مسیر زندگی و شغلی و تحصیلی  که همواره در خانواده ها با اون مواجه هستیم میتونه بسط داده بشه .
حتی اجبار به داشتن عقاید و افکاری شبیه به والدین یا نظام حاکم بر جامعه نیز میتونه نمونه ای از این داستان باشه. 
به قول یک عزیزی ، ما آدم ها همونیم که هستیم ، 
و عوض نمیشیم ، چه پیشرفت کنیم چه سال ها بگذره و نظام ها عوض بشه ، چه اعتقادات تغییر کنند ، مهم ما آدم ها هستیم که عوض نمیشیم و زندگی رو برای هم سخت می‌کنیم . حتی به قیمت برادرکشی و یا دیوونه کردن همخون مون . حرص پول و مال وقتی  چشم مون رو میگیره دیگه نه دوست می‌شناسیم نه دشمن ، نه برادر نه غریبه ، همه رو با خاک یکسان می‌کنیم و زیر پا میگذاریم تا به چیزی که میخوایم برسیم .

          
            شاید عروس دریایی درباره‌ی «سوزان سوانسون» است؛ دختری که در غمِ از دست دادن دوست قدیمی‌اش، «فرنی»، به سر می‌برد که طی اتفاقی ناگهانی جانش را از دست داد.
حالا این سوال برای سوزان پیش می‌آید که: چگونه ممکن است فرنی این‌طور ناگهانی بمیرد؟ علت مرگ او چیست؟

برخی قسمت‌های داستان غم‌انگیز بود، از دست دادنِ یک دوست خوب و قدیمی که اخیراً به‌دلایلی که نمی‌دانی چیست بعد از سال‌ها با او به مشکل برمی‌خوری و درست زمانی که می‌خواهی مشکل را حل کنی همه‌چیز به‌هم می‌ریزد و مدتی بعد، خبرِ مرگ او را می‌شنوی. و تو حتی فرصت خداحافظی با او را هم نداشتی!
در قسمت‌های پایانی کتاب این حس بهم دست داد که: «گاهی همه‌چیز آن‌طور که تو فکر می‌کنی نیست و زندگی همیشه طبق خواسته‌های تو پیش نمی‌رود» و به‌قول مادرِ سوزان: «گاهی بعضی چیزها بی‌دلیل رخ می‌دهند»!

متن کتاب روان بود و خواندنش دشوار نبود اما آن‌قدر که انتظار داشتم ترغیب‌کننده نبود.
اما یک نکته از کتاب را دوست داشتم این‌که: شاید همه‌چیز برخلاف خواسته‌های سوزان بود، شاید دیگران سوزان را درک نکردند، اما او تسلیم نشد.
          
            قبل از اینکه این یادداشت را بخوانید یادداشت خانم فهیمه بر این کتاب را هم بخوانید.
برای منِ کتاب نشناس این کتاب ایرادهایی داشت که سعی می‌کنم در این یادداشت بگویم.
نویسنده بعد از شروع داستان برای ساختن کاراکتر هایش یکی یکی گذشته آنها را باز می‌کند تا کم کم به نقطه ابتدایی داستان برسد اما برای این کار حدود ۳۰۰ صفحه از داستان گذشته است و این به نظرم خیلی زیاد است.
مطلب دوم در سیر رمان کاراکتر‌هایی هستند که هیچ نقش خاصی را در جریان و روند ماجرا ندارند اما نویسنده با چسب و زور می خواهد سرنوشت آنها را تا آخر داستان نگاه دارد. مثلا شخصیت وکیل. وکیل را مانک(یک از شخصیت های اصلی) در راه سفر می‌بیند و داستان زندگیش را برای مانک تعریف می‌کند. بعد در انتهای داستان دینا(یکی دیگر از شخصیت های اصلی) برای نجات از دست صاحب‌خانه دنبال وکیل می‌گردد و دقیقا با همان وکیل آشنا می‌شود و ۲۰ ۳۰ صفحه داستان مواجهه او با وکیل طول می‌کشد و تو می‌گویی احتمالا قرار است ماجرا با وکیل پیش برود اما به محض بازگشت به خانه از خانه بیرونش می‌کنند و می‌گویند برای گرفتن وکیل دیر شده. خب چرا انقدر پس به این وکیل پرداختی تازه در چند صفحه پایانی مانک باز هم وکیل را ملاقات می کند که خدایی ناکرده آخر زندگی او از دست ما در نرود.
یک شخصیت دیگر هم در داستان هست به نام راجام که او هم دقیقا به همین وضعیت بی خود و بی جهت تا آخر داستان نقش ایفا می کند.
در مقابل این دو نفر و افراد دیگری مانند معرکه گیر و چند کاراکتر دیگر که نویسنده تلاش کرده نشان بدهد اینها بی‌خود وارد داستان نشده‌اند در پایان نویسنده علاقه ای ندارد این کار را در مورد کاراکتر‌های اصلیش انجام دهد و سعی می‌کند نگوید چه بلایی پس از هشت سال بر سر هر کدام آمده. همه را در حد یک پاراگراف به داستان راه می دهد و در همان یک پاراگراف هم هیچ کسی حرف خاصی نمی زند بلکه همه با سکوتشان نشان می دهند چه بر آن‌ها گذشته.
اما خب در طول داستان با خیلی چیز ها از تاریخ هند آشنا می‌شویم و چند باری نویسنده موفق می‌شود کاری کند که مجبور شوی در مورد هند و اتفاقاتش جست و جو کنی و بیشتر موقعیت آن‌ها را بشناسی.