فآطمه

فآطمه

@fateme_Zabihi

0 دنبال شده

2 دنبال کننده

پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

فآطمه

فآطمه

1402/10/24

        زبان اشعار زبانی ساده است و اغراق و مبالغه در آن دیده نمی‌شود. شاعر به خاطر رعایت زیبایی خود را تسلیم الفاظ نکرده و حقایق موجود در شعرش را پایمال نمی‌کند. اشعار عاشقانه‌ی او تصویری فانتزی و غیر واقعی را به مخاطب ارائه نمی‌کند. شاعر ارزش عشق زمینی را در حضور میداند نه فنا شدن. یکی از ویژگی‌های عشق این است که عاشق را به مرحله‌ایی می‌رساند که مثل معشوق فکر می‌کند و همه چیز را از او می‌داند و برای او می‌خواهد. ۱۳۷۵ نیز  مقابل معشوق خویش ابراز وجود نکرده است و برای جلب رضایتش می‌کوشد و همه چیز را به جان می‌خرد و از خود عبور می‌کند. الگوی عشق و یکی شدن عاشق و معشوق از دیرباز در غزلیات کلاسیک و معاصر ما بوده، اتفاقی که در این کتاب شاعر رقم زده‌ست این است که فضا و اتمسفر شعرها با سبک زندگی ایرانی و اسلامی بسیار نزدیک است. عشق در این غزلیات ظاهری و صوری نیست. شاعر با کلمات درست خود لباسی از حیا و نجابت و عشق واقعی را بر  ابیاتش پوشانده. در عین بومی‌سازی درست، اشعار شاعر زننده و کلیشه‌ای نیست. امید و رجا  در تار و پود شعر بافته شده و شاعر  همواره بر این باور است که در دل هر زمستانی بهاری می‌تپد و در پس هر شب سپیده‌ایی است. او در اشعارش دوست داشتن را خالصانه، همیشگی و البته دشوار نشان داده است. 
پیش‌تر در رابطه با زبان نوشتم که ساده است. حالا یک گزاره به آن اضافه می‌کنم زبان شعر ساده اما اصیل است، پشتوانه ادبی دارد. لغات دست‌خورده، عامیانه و هرجایی نیستند. استفاده درست و به جا از کلمات توانمندی شاعر را به رخ می‌کشد. در این راستا می‌توان به این چند بیت خواندنی اشاره کرد‌: 
شعر چهارم: مرا که ترجمه‌ی غربتم ببر با خود به آن زمین و زمانی که دوستم داری. کلمه (ترجمه) خیلی نظرم را به خودش جلب کرد. بار واژگانی کلمه "ترجمه" به خودی خود خنثی است و در آن احساساتی دیده نمی‌شود اما شاعر با هنر خود ترجمه را هم‌نشین غربت می‌کند و ترکیبی کاملا احساسی و زیبا می‌سازد. 
شعر سوم: هجاهای کم، تعداد کم ابیات و در عین حال بیان تمام و کمال منظور از دیگر هنرنمایی‌های شاعر بود. ایجاز و اختصار در اکثر مواقع پسندیده‌تر است و شاعر به خوبی از ایجاز و مختصر گویی استفاده کرده است. 
شعر هفت و هشت:  ترتیب در شعر هفت و هشت نیز جالب توجه است. شاعر در بیت اخر شعر هفت، شعر را اینگونه تمام می کند: شنیده‌ام که شبی خواب آسمان دیدید اجازه هست که تعبیر خوابتان باشم؟ 
 بیت اول شعر هشتم، شاعر شعر را اینگونه آغاز می کند: کبوترانه بیایی من آشیان باشم تو بال و پر بگشایی من آسمان باشم؛ نمیدانم این اتفاق یک امر تصادفی بود یا جزو زیرکی شاعر اما اگر تصادفی بود تا باد چنین بادا و اگر عامدانه بود ترتیب هوشمندانه و زیرکانه‌ایی بود.  
شعر شانزدهم: این شعر تیر اخر و اوج هنرنمایی شاعر است. شعر سراسر صفت و تشبیه است و وقتی به خوبی حس کنجکاوی مخاطب را برانگیخت با یک پایان بندی درجه یک، شعر با زیبایی هر چه تمام‌تر، مخاطب را شیدا و مسحور می‌کند. 
شعر نوزدهم: شعری روان و کوتاه و دلنشین است به قول فرنگیها to the point با وزن درست و آهنگین مفتعلن مفتعلن  مفتعل. 
البته در کنار حسن‌های بی‌شمار کتاب در مواردی ایرادات جزئی قافیه مثل ایطا و... دارد که در قیاس با این مسئله که ما اولین کتاب یک شاعر را می‌خوانیم ابدا چشم‌گیر نیستند.
      

9

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فآطمه پسندید.
          مهم‌ترین نکته دربارهٔ "وداع با اسلحه" این است که برگرفته از زندگیِ واقعی همینگ‌وی می‌باشد. تجربه‌ای که به عنوان رانندهٔ آمبولانس در جنگ جهانی دوم از سر گذراند. 
همینگ‌وی در ارتش ایتالیا خدمت کرد و مجروح شد، سه ماه در بیمارستانی در میلان بستری شد و همان‌جا به پرستارش دل باخت. 
بیشتر رمان به روابط عاشقانهٔ افسر آمریکایی، خوش‌گذرانی‌ها و خوردن و نوشیدنِ انواع شراب در میخانه و فاحشه‌خانه می‌پردازد. تصاویر مربوط به جنگ، شاید یک‌دهم از رمان را دربربگیرد. 
کتاب پر از دیالوگ است؛ یک جاهایی آدم فکر می‌کند همینگ‌وی ضبط صوتی گرفته دستش و گفتگوی روزمرهٔ آدم‌ها را ثبت و توی داستان پیاده کرده است!
کتاب درعین‌حال که زبان روان و خوبی دارد، اما تا نيمهٔ داستان، اتفاقِ چشمگیری نمی‌افتد و گاه خسته‌کننده می‌شود. 
تقریباً در یک‌چهارم پایانیِ کتاب داستان جان می‌گیرد، اتفاقات اوج می‌گیرند و با پایانی تلخ و اندوهناک، قلبِ خواننده را به درد می‌آورند.
        

10

فآطمه پسندید.
          قصۀ ویلیام استونر، قصۀ زندگیِ معمولی همۀ ماست؛ همۀ تصمیم‌های درستی که گرفتیم و همۀ روزهایی که به اسمِ زندگیِ نجیبانه و نرمال، هیچ تصمیمی نگرفتیم و زندگی‌کردن رو به رنج و ملال باختیم.

استونر فقط دوبار با اختیارخودش برخلاف جریان زندگی حرکت کرد و تنها نقطه‌های روشن و قوت‌قلبش و تنها چیزهایی که آخر عمر ازشون یاد کرد، همون‌ها بودند.

یه جا گوشۀ کتاب نوشتم؛ «ببین یه عقب‌نشینی به ظاهر کوچک، یه بی‌تفاوتی ساده، چطور سیل چیزهای مهم رو می‌سازه که دیگه توان ایستادن مقابلشون رو نداریم. چون یه روزی به اندازۀ کافی محکم نبودیم، باید سال‌های سال بجنگیم.»

مسترزِ خدابیامرز، یک پیشگوی واقعی بود، دستیار نویسنده برای اینکه به ما بگه ماجرای همۀ کتاب چیه. اون بود که به استونر گفت: «تو برای شکست‌خوردن ساخته شدی.» و گفت: دانشگاه یه جور آسایشگاهه برای ناتوان‌ها و بی‌عرضه‌ها.

من بیانیۀ جان ویلیامز رو در صفحۀ ۲۷۵ ستایش می‌کنم، جایی که انگار خلاصۀ زندگیِ خیلی معمولیِ آقای استونر و شاید همۀ ما رو نوشته بود با این جملاتِ متأثرکننده: 
«رؤیای صداقت را در سر پرورانده بود؛ نوعی خلوصِ بی‌غل‌وغش. اما آنچه یافته بود مصالحه بود و تاخت‌وتاز بی‌رحمانۀ پوچی و روزمرگی.
سودای حکمت در سر پرورانده بود و بعد از این همه سال به جهل رسیده بود.»

استونر در لحظه‌های پایانی عمرش دائم از خودش می‌پرسه: «چه انتظاری داشتی؟». این سؤالیه که ما تا وقتی زنده‌ایم باید هر روز از خودمون بپرسیم.


باتشکر بسیار از ترجمۀ حرفه‌ای آقای ترک‌تتاری
        

24