احمد رضائیان

احمد رضائیان

@ahmad_rezaiyan75

9 دنبال شده

32 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
        طبق معمول و مطابق انتظار از جناب داستایفسکی، داستانی لایه لایه و پرکشش با شخصیت پردازی‌هایی کامل و جامع و در نهایت بیان این عقیده که زندگی آدمی همیشه هم بر وفق مرادش نمی‌چرخد.
البته به نسبت سایر آثار بزرگ این نویسنده به نظر من چندان جلب توجه نمی‌کند مگر اینکه بخشی از رنج و خواری نقل شده در کتاب، برای کسی در زندگی‌اش رخ داده باشد...
.
ترجمه با اینکه از نسخه نگلیسی صورت گرفته اما بسیار روان و به زبان اصیل نویسنده نزدیک می‌آید؛ تنها مشکلش «ویرگول»‌های سرشاری است که نمیدانم از کجا نشأت گرفته، از نویسنده، از مترجم یا از حروفچین؟! مثلاً در صفحه ۸۸ کتاب نقل شده است: «در چنین مواقعی، و خاصه وقتی برمی‌گشت، همیشه خیلی بدخلق و خشن، و حتی خرده‌گیر، می‌شد، هم با من و هم با آنا آندری‌یونا، تو گویی...»!!
این حجم ویرگول از کجا آمده خدا می‌داند؟!
.
در آخر اینکه شخصیت‌های این کتاب صفر و صدی‌اند، سیاه و سفید، به ندرت می‌توان آدمی نرمال و بینابینی پیدا کرد؛ آدم‌های این کتاب یا «فقیر هستند و شریف» یا «ثروتمند هستند و کثیف»!
و این مسئله سیر داستان را برای مخاطب تا حدودی لو می‌دهد.
.
      

0

        وه که آدمی چه آرزو‌هایی در سر می‌پروراند!
وه که آدمی چه بی‌اساس انتظاراتی از زندگی دارد!
وه که آدمی چه حقایقی را نمی‌خواهد با چشمانش ببیند!
وه که زندگی چه رویی به آدمی نشان بدهد و چه حسابی از او بکشد!
.
«بیابان تاتار‌ها» کتاب عجیبی است. کسل می‌شوی از خواندن داستان، انگاری نویسنده افیونی را لابه‌لای صفحات کتاب پاشیده باشد، بعد با خودت می‌گویی شاید درست شود، شاید بهتر شود، شاید نتیجه بدهد؛ یک‌باره می‌بینی 230 صفحه خوانده‌ای و درست نشده است، بهتر نشده است، نتیجه نداده است. همان‌طور که برای «جووانی دروگو» هم نه درست شد، نه بهتر شد و نه نتیجه داد!
.
این‌طور که سایت سازمان اسناد و کتابخانه ملی می‌گوید، ترجمه این اثر در سال 1349 منتشر شده و احتمالاً جز اولین ترجمه‌های سروش حبیبی است. با این اوصاف خرده‌ای نیست اما استفاده بیش از حد از مصادر و حتی «مصدر سازی» در ترجمه‌های سروش حبیبی برایم سؤالم است؟! کلماتی مانند «قلعگیان»، «از‌شهر‌بازگشتگان»، «شادی‌انگیزان» و ...
      

6

        اگر بنا را بر این بگذاریم که با خواندن یک اثر از هر نویسنده او را ارزیابی کنیم؛ قطعاً «داستان دو شهر» از «چارلز دیکنز» نشان طلای نویسندگی را از آنِ خالقش می‌کند.
.
داستانی بی‌نهایت کِشنده و استخوان‌دار،تعلیقاتی به‌جا و توصیفاتی به‌اندازه، شخصیت‌هایی کاملاً پرداخته و ملموس، رفت و برگشت‌هایی صحیح و به‌قاعده، همه و همه بیانگر هنرمندی دیکنز در خلق این اثر است.
دیدم بیشتر دوستان از پایان‌بندی «بی‌نظیر» کتاب گفته‌اند -که در آن شکی نیست- ولی مگر این پایان‌بندی از خودِ داستان و اتفاقات و شخصیت‌ها و دیالوگ‌ها و خرده‌طنز‌های نویسنده جداست؟! می‌خواهم بگویم از «بی‌نظیری» این کتاب نمی‌توان چنین پایانی را انتظار نداشت!
.
من کتاب را با ترجمه مهرداد نبیلی خواندم و بسیار راضی‌ام. ترجمه‌ای که به گفته مترجم چهل و اندی سال طول کشیده و تلاش کرده با دنیای دیکنز یگانه و بعد ترجمه شود.
الحق و الانصاف که از عهده کار هم برآمده؛ کافی است همان شروع فصل اول کتاب یکم را از متن اصلی ببینید و بین دو ترجمه بزرگ این اثر مقایسه‌ای برقرار کنید...
      

28

        دهه اول محرم امسال را مهمان «حسینِ علی» اثر استاد م.مؤید بودم؛ و الحق که چه میزبانی!
کتاب سرتاسر متن پارسی است -به جز اسامی و اماکن- که در نوع خودش بی‌نظیر است، هم توانایی و هنر نویسنده را می‌رساند و هم جلوه‌ای است از انعطاف بی‌حد و مرز زبان شیرین پارسی. خود نویسنده در صفحه ۵ کتاب می‌گوید: «گفتار ایرانی برگزیدم و بدان کوشیدم بر این پندار که ایرانی بر خاندان بگریم که خاندان خود با ما پارسی گفتند و شنفتند ...چه، همه زبانها می‌دانند و ناخوانا چونان خوانا می‌خوانند.»
.
از لحاظ متن، کتاب تکه‌تکه و در حدود ۱۳۰ قطعه است که از مرگ معاویه لعنت الله علیه شروع می‌شود و تا ظهر عاشورا و شهادت حسینِ علی صلوات الله علیه ادامه پیدا می‌کند.
از لحاظ منابع و مآخذ، کتاب رویکرد تدوینی دارد و ماجرای هر قطعه را از چند منبع روایت می‌کند که اکثراً جزو منابع معتبر و دست‌ اول است.
البته ناگفته نماند، فارغ از متن دقیق تاریخی، نویسنده به قدری زیبا روایت کرده که خودش یک پا مجلس روضه است و گریه امان نمی‌دهد پیوسته خواندنش را...
.
حیف کتاب به این زیبایی و شیرینی که مهجور است، حیف!
.
یک‌جایی از کتاب، در پانوشتی از قول ملک الشعرای بهار نوشته است: «و جای افسوس است که باید جملات تمام‌پارسی را برای فهم عامه فارسی‌زبانان به عربی ترجمه کرد.»
این جمله خیلی غم داشت...


      

2

        کتاب حاصل یک ایده گفت‌وگو محور از چهار شخص است که هر کدام نمادی از جامعه هستند:
-دسته اول: افراد عامی که بیشتر درگیر خرافات و شبه‌علم هستند و به هیچ عنوان هم آبشان با منطق در یک جو نمی‌رود!
-دسته دوم: افراد نسبی‌گرایی که جرئت گفتن «درست» و «نادرست» یا «حق» و «باطل» را ندارند و معتقدند هر نظری می‌تواند صحیح باشد و به هیچ عنوان هم آبشان با منطق در یک جو نمی‌رود!
-دسته سوم: افرادی که به مبانی و روش علم تجربی بیش از هر چیز دیگری بها می‌دهند و معتقدند آنچه علم به آن می‌رسد و می‌گوید، نقطه پایان هر بحثی است و آنچه هم علم به آن نمی‌رسد و نمی‌گوید، اصلاً نقطه‌ای به حساب نمی‌آید!
-دسته چهارم: افرادی که سر و کارشان با منطق است و از سه دسته بالا حرصشان در می‌آید و تمام تلاششان را می‌کنند تا افراد را به راه «درست» هدایت کنند!
.
در کل کتاب جالبی است و به‌نظرم ارزش خواندن دارد (خوانش کاربردی‌اش حقیقتاً نیاز به صرف زمان و تأمل بیشتری است؛ یعنی کتاب در حین گفت‌وگو سرشار از نکته است.)
.
یک نکته‌ای هم به‌شدت اذیت‌کننده بود. متأسفانه متن از نظر ویرایشی یک‌دست نشده است، یعنی در حین یک جمله از زبان یک شخص هم واژه کتابی وجود دارد و هم واژه محاوره («نمی‌دانیم» و «نمی‌تونه»)! البته بنده چاپ سوم سال ۹۹ را دارم، امیدوارم در چاپ های جدید اصلاح شده باشد...

      

13

        به زور جای پارک ماشین را پیدا کرده بودم که تازه فهمیدم چند ساعتی باید در صف دکتر بمانیم! چون کتابی همراهم نبود به اولین کتابفروشی سر زدم و بالاخره در آن جهنمِ بی‌کتابی، خواستم «مرگ وزیرمختار» خنکای قلبم باشد. شد؟! نشد؟!
.
همانطور که خود مرحوم سحابی در مقدمه مترجم هم اذعان می‌کند، کتاب در ابتدا ضرباهنگ بسیار کندی دارد بالاخص که یکدفعه‌ای وسط خانه‌ای همراه مادری و بعدش هم بین دوستانی در شهری که دیگر در کتاب تکرار نمی‌شوند، ما با جناب گریبایدوف آشنا می‌شویم!
انگاری سردی و رخوت سن‌پترزبورگ و مسکو را آقای نویسنده ریخته باشد لای سطرهای کتاب، هر کاری بکنیم این کتاب تا یک سوم ابتدایی گرم‌شدنی نیست که نیست!
همین که پای گریبایدوف به سمت شرق باز می‌شود و جغرافیای آشنای این تکه از قصه کم‌کم برای ما رنگ و بوی آشنایی می‌گیرد، نویسنده انگاری خودش هم دارد گرم می‌شود و کتابش جان می‌گیرد؛ پس دو سوم میانی کتاب تازه ما سر کیف می‌شویم و بر جد اندر جد این روس‌ها شروع می‌کنیم لعن و نفرین فرستادن!
و امان از «تبریز» و «تیران» -یا همان تهران خودمان به قول گریبایدوف-؛ نویسنده مثل اینکه فقط همین تکه از داستان را بلد بوده و بعد زوری بقیه قصه را برایش ساخته و پرداخته است، یکهو موتورش روشن می‌شود و لحظه به لحظه برای ما اتفاقات جدیدی رو می‌کند، آن‌قدر جدید که از دلش «میرزا مسیح مجتهد» و  «ظل‌السلطان» و «حمله به سفارت روسیه» و «مرگ وزیرمختارش» بیرون می‌آید و اعصاب آدم سر «الماسِ فتحعلی‌شاه» که حالا در مسکو است به هم می‌ریزد. در نهایت نویسنده کاری می‌کند که سه سوم انتهایی کتاب یک خاطره خوش از خواندش برایمان به ارمغان می‌گذارد و لعن و نفرینمان به روس‌ها و قاجار‌ها شدت بیشتری می‌گیرد!
.
خلاصه اینکه باید تحملش کنید تا خنکای کتابش را بچشید؛ یکدفعه‌ای شدنی نیست!
.
      

25

        اگر نویسندگان روس را خالق بی‌چون‌وچرای «روابط درونی» افراد بدانیم، بی‌شک نویسندگان فرانسوی خالق بی‌بروبَرگرد «روابط بیرونی» افراد‌ می‌شوند!
انتظار نابجایی است که از بالزاک و رولان و هوگو و پروست کتابی بخوانید و فکر کنید که نویسنده بی‌خیال ترسیم نقطه به نقطه زندگی سینوسی قهرمانانش شود و فقط به رسم بر مبنای نمونه‌برداری کفایت کند؛ پس برای خواندن هر کتاب قطور فرانسوی ابتدا چند روزی مراقبه کنید تا آمادگی آنالیز هزاران هزار جزئیات ریز و درشت -اما مؤثر- در روند داستان را داشته باشید...
.
بالزاک در «آرزو‌های بر باد رفته» ماجرای دو رفیق را روایت می‌کند، هر دو سرشار از هنر اما بدون ذره‌ای روحیه تحلیل: یکی «ساده» و دیگری «ساده‌تر». دستِ روزگار یک رفیق را از شهرستان به «پاریس» می‌کشاند و آنجا در زرق و برق پاریس دچار استحاله می‌کند و رفیق دیگر با اینکه در شهرستان مانده اما شهرستانی‌های «پاریس رفته» او را دچار استحاله می‌کنند؛ هر دو هم چوب یک چیز را می‌خورند: «سادگی». سادگی‌ای که برای «لوسین دوروبامپره»  با طمعِ شهرت پیوند خورده و برای «داوید سشار » با طمعِ ثروت!
.
خلاصه اینکه:
از امیرِ کلام (علیه السلام) منقول است که: «و لا أفسَدَ الرَّجُلَ مِثلُ الطَّمَعِ»، گمانم همه حرف بالزاک همین است؛ چه آرزوها و چه رؤیاها و چه جان‌ها و چه جهان‌هایی که به خاطر طمع از بین نرفته است...
      

2

3

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

موش ها و آدم ها

37

معنای زندگی

1

پیامبری و قرارداد (نظریه ای درباره سیره حکمرانی)
          بعد مدّت‌ها سلام :)
چند ماهی بود از بهخوان دور بودم. البته کتاب خوندن تعطیل نشده بود، اما کم‌رنگ شده بود چون سرم یکم شلوغ بود.
تصمیم گرفتم دوباره ریویو نوشتن رو تو فراغتم جدی بگیرم و از این کتاب شروع کنم.
وقتی این کتاب رو خوندم، با یه بازخوانی بسیار جذاب درمورد سیره سیاسی پیامبر اکرم (ص) مواجه شدم. ما معمولا شناخت دقیقی از مدل سیاست‌ورزی پیامبر نداریم؛ بیشتر شنیده‌هامون حول حکمرانی امیرالمؤمنین (ع) می‌گرده. اما مرحوم فیرحی دقیقاً دست گذاشته روی نقطه‌ای که پژوهش‌هامون توش خلأ داره.
بحث اصلی، نسبت حکومت پیامبر اسلام با نظریات سیاسی مثل سلطنت، خلافت و دموکراسی در تاریخ سیاسی اسلامه. جالبه بدونید که قبل از این، جان لاک در سنت مسیحیت این ایده رو پیگیری کرده و به این نتیجه رسیده که تنها راه تضمینی برای تحقق دموکراسی، خود دینه. فیرحی هم این ایده رو تو سنت اسلامی امتداد داده و بازخوانی کرده.
فرضیه‌ای که تو این بحث مطرح می‌شه اینه که حکومت پیامبر مبتنی بر قرارداد اجتماعی بوده. پیامبر اکرم با قرارداد مدینه – که روابط بین مسلمانان، یهودیان و قبایل مختلف رو تنظیم می‌کرده – حکومتی قراردادی رو پایه‌ریزی می‌کنه. نکته مهم اینه که این قرارداد، فرمان پیامبر نبوده؛ پیامبر صرفاً پیش‌نویس این قرارداد رو ارائه داده. بنابراین نگاه مولوی به این قرارداد وجود نداره و پایه‌اش کاملاً دموکراتیک و مبتنی بر آرای قبایل مختلفه.
این قرارداد، هویت‌های مستقل قومی و مذهبی رو حفظ کرده و به شکل‌گیری یک دولت‌شهر با مرزهای مشخص کمک نموده. مدینه در این قرارداد به‌عنوان حرم اعلام می‌شه و نتیجه‌اش صلح و امنیت اجتماعی در سطح شهره. این قرارداد فرآیند هجرت رو هم برای مسلمانان تسهیل می‌کنه و در نهایت یک امت واحده در مدینه می‌سازه.
به‌عقیده فیرحی، این قراردادها متضمن نوعی پلورالیسم اخلاقی– حقوقی بودند و به قوانین قبیله‌ای و آزادی اون¬ها بها می‌دادند. تمرکز اصلی فیرحی و لبّ ایده‌ش رو می‌شه با تحلیلش از قرارداد مدینه فهمید. با اینکه فیرحی نکات دیگه‌ای مثل تحلیل قرارداد حدیبیه یا قرارداد طائف رو مطرح می‌کنه، اما این مباحث تقریباً تو یه مسیر فکری پیش می‌رن.
به تعبیر فیرحی، تحلیل‌های این کتاب یه جور بازخوانی دقیق سنت و ظرفیت اون برای حل معضلات امروزیه. فیرحی مثل نصر حامد ابوزید تلاش کرده سنت رو از حاشیه‌ها و خوانش‌های اقتدارگرایانه دور کنه و به یه جمع‌بندی دقیق درباره رابطه دموکراسی و اسلام برسه.
البته کتاب چند تا ایراد اساسی هم داره:
1- ارجاعات تاریخی ضعیف: این ضعف، از قوت علمی کتاب کم کرده و اثر رو شبیه به خطابه نموده. در حالی که این کتاب ظرفیت تبدیل شدن به یک پژوهش جدی رو داره و لازمه که پشتوانه و ارجاعاتش تقویت بشه.
2- مطالب تکراری: کتاب بر اساس سیر تاریخی درس‌های مرحوم فیرحی تنظیم شده و همین باعث شده خیلی از مباحث تکراری باشه. به‌نظرم می‌شد این کتاب رو در ۲۰۰ صفحه جمع کرد.
3- عدم پاسخگویی کامل به تبیین‌های مقابل: به‌دلیل عمر کوتاه مرحوم فیرحی، این پروژه ناتموم و بعضی از اشکالاتش بدون پاسخ باقی مونده. مهم‌ترین اشکال این نظریه (علاوه بر موارد جزئی)، فقدان تحلیل قوی در مسئله غدیره. تو نگاه شیعه، غدیر یه خط قرمزه و فیرحی باید توضیح بده که تو نظام قراردادی پیامبر، معرفی امیرالمؤمنین به عنوان حاکم چه جایگاهی داشته. البته ایشون اشاره کوتاهی به این موضوع کرده اما به‌نظرم این بخش هنوز خام مونده و به نتیجه نریده.
با همه این‌ها، این کتاب یکی از جذاب‌ترین آثاریه که تو چند ماه اخیر با صبر و حوصله خوندم. کتابم به‌خاطر حواشی و تعلیقه‌هایی که نوشتم تقریباً سیاه شده. حس میکنم فارغ از محتوا، با مدل تحلیلی جدیدی در مسئله مواجه شدم که بسیار سازوار و دقیقه.
        

5

رنج کشیدگان و خوارشدگان
          طبق معمول و مطابق انتظار از جناب داستایفسکی، داستانی لایه لایه و پرکشش با شخصیت پردازی‌هایی کامل و جامع و در نهایت بیان این عقیده که زندگی آدمی همیشه هم بر وفق مرادش نمی‌چرخد.
البته به نسبت سایر آثار بزرگ این نویسنده به نظر من چندان جلب توجه نمی‌کند مگر اینکه بخشی از رنج و خواری نقل شده در کتاب، برای کسی در زندگی‌اش رخ داده باشد...
.
ترجمه با اینکه از نسخه نگلیسی صورت گرفته اما بسیار روان و به زبان اصیل نویسنده نزدیک می‌آید؛ تنها مشکلش «ویرگول»‌های سرشاری است که نمیدانم از کجا نشأت گرفته، از نویسنده، از مترجم یا از حروفچین؟! مثلاً در صفحه ۸۸ کتاب نقل شده است: «در چنین مواقعی، و خاصه وقتی برمی‌گشت، همیشه خیلی بدخلق و خشن، و حتی خرده‌گیر، می‌شد، هم با من و هم با آنا آندری‌یونا، تو گویی...»!!
این حجم ویرگول از کجا آمده خدا می‌داند؟!
.
در آخر اینکه شخصیت‌های این کتاب صفر و صدی‌اند، سیاه و سفید، به ندرت می‌توان آدمی نرمال و بینابینی پیدا کرد؛ آدم‌های این کتاب یا «فقیر هستند و شریف» یا «ثروتمند هستند و کثیف»!
و این مسئله سیر داستان را برای مخاطب تا حدودی لو می‌دهد.
.
        

0

دیار اجدادی
          #دیار_اجدادی 

کتابی ۸۰۰ صفحه‌ای از فرناندو آرامبورو نویسنده‌ی اسپانیایی و استاد زبان و ادبیات اسپانیا.
کتاب برای اولین بار در سال ۲۰۱۶ منتشر می‌شود و تبدیل به سکوی پرتابی می‌شود برای شهرت نویسنده‌اش، به طوری‌که ۱۵ جایزه‌ی ملی و بین‌المللی را از آن خود می‌کند.
ظاهرا دیار اجدادی اولین اثر این نویسنده است که به فارسی ترجمه شده است‌ آن‌هم توسط علیرضا شفیعی‌نسب که انصافا زیبا و روان ترجمه کرده است.

از کارهای خوبی که مترجم انجام داده بود یکی مقدمه‌اش بود که خواننده را برای سبک جدید کتاب آماده می‌کرد و مانع ایجاد گره‌های ذهنی برای خواننده می‌شد و دیگری استفاده از برخی عبارات متن اصلی در ترجمه بود؛ مثلا کلمه‌ی پدر را به همان زبان اصلی در کتاب آورده بود یعنی "آیتا"؛ و بر این اساس مادر "آما" بود و پدربزرگ "آیتونا" و مادربزرگ "آمونا" و دایی "اوسابا" و ...

داستان کتاب در مورد سازمان تروریستی اِتاست که در قسمت جدایی‌طلب اسپانیا یعنی باسک فعالیت می‌کند.

شروع کتاب با معرفی مختصر دو خانواده است که در همسایگی هم در روستایی در باسک زندگی می‌کنند، دو خانواده‌ای که ارتباط خانوادگی و دوستانه و صمیمانه‌ای با هم دارند.
اما یکی از دو خانواده طرفدار اتا می‌شود و یکی قربانی ترورهای اتا و طبیعتا روابط دو خانواده به‌ هم می‌خورد.
چیزی که در کتاب برای من عجیب و البته تاسف‌برانگیز بود عدم وجود احساسات خانوادگی و به طور خاص احساسات مادر-فرزندی در کتاب بود!

کتاب پر از فلش‌بک است اما با وجود این به هیچ عنوان گیج‌کننده نیست
جزء معدود کتاب‌هایی است که حرف‌زدن و فکرکردن شخصیت‌ با خودش را هم نوشته است آن‌هم وسط مکالمه با دیگری!
و این همیشه برای من جالب بوده اما هیچ‌گاه با این سبک در هیچ کتابی ندیده بودم، کلمات دوگانه در یک جمله هم از ابداعات جالب نویسنده است که البته مترجم هم با مهارت مثال‌زدنی در کتاب آورده است؛ هر کدام از کلمات به تنهایی مفهوم دارند اما در کنار هم به فهم بهتر موقعیت کمک می‌کنند.
 
نکته‌ی مثبت دیگر در رابطه با کتاب، فصل‌های کوتاه کتاب است که هر فصلی از زبان یکی از شخصیت‌های کتاب است و مربوط به یک بازه‌ی زمانی خاص؛ اما به هیچ‌کدام از این موارد به طور مستقیم اشاره نشده است بلکه با خواندن چند سطر اول هر فصل‌، خواننده خود به این موارد پی می‌برد.
البته که فصل آخر کتاب استثنائا از زبان دو شخصیت است که به طور همزمان گفته می‌شود. 

هیچ‌وقت فکرنمی‌کردم کتابی با این حجم را بخوانم که از اول تا آخر با شیبی ملایم و تقریبا یکنواخت پیش برود و نه تنها خسته‌ام نکند و از خواندنش پشیمان نشوم بلکه از خواندنش لذت هم ببرم.

احساس هم‌ذات پنداری زیادی با کتاب داشتم چون فکرمی‌کنم داستان اتا و جدایی‌طلبی باسک شباهت زیادی به قائله‌ی کردستان ما دارد.

جایی از کتاب "اجاره‌نشین خیابان الامین" شخصیت اصلی داستان که خود، ایلامی است از شرایط عجیب کردها در اوایل انقلاب می‌گوید! این‌که کردها در اوایل انقلاب اگر طرفدار انقلاب می‌بودند توسط احزاب کوموله و دموکرات و ... خائن شناخته می‌شدند و آزار و اذیت می‌دیدند و اگر طرفدار این احزاب می‌شدند توسط حکومت مرکزی و دولت جمهوری اسلامی خائن و وطن‌فروش شناخته می‌شدند و ...

کتاب را الکترونیکی و از فیدیبو خواندم و همین باعث شد تقریبا یک ماه بعد از پایان همخوانی‌اش بتوانم تمامش کنم.
خواندن کتاب‌های حجیم به صورت الکترونیکی چشم عقاب می‌خواهد و صبر ایوب :(

سال ۲۰۲۰ نیز سریالی ۸ قسمتی از کتاب ساخته شده است که باید در اولین فرصت ببینمش!


#معرفی_کتاب
#فرناندو_آرامبورو 
#علیرضا_شفیعی‌نسب 
#یادداشت
        

32

دولت و جامعه در ایران: انقراض قاجار و استقرار پهلوی

21