لیلا مهدوی

لیلا مهدوی

پدیدآور بلاگر
@lMahdavi

35 دنبال شده

191 دنبال کننده

            در مسیر داستان و رمان
          
https://t.me/leilamahdavinevesht

یادداشت‌ها

نمایش همه
        « پی ‌او ‌وی قوجق »
 
همه نویسنده‌ها یا شاید بهتر باشد بگویم همه آدم‌ها در زندگی خود به دنبال خلق یک یا چندین اثرند و همه به دنبال یک نقطه شروع می‌گردند. سرزمین سرآغاز تمام نقطه شروع‌هاست. موطن آدمی خود یک نقطه شروع است برای یافتن شروع یک خلق تازه زیرا وطن یا به قول جامعه شناسان محیط پیرامون هر فرد در دل آداب و سنن و خاستگاهش، اعضایش را می‌سازد به افکار آن‌ها رنگ باور و تعلق و بعد فرهنگ می‌زند.
همه آدم‌ها پیوسته در حال روایت خویشند. روایت آدم‌ها از خودشان دلیل دارد. هر کسی به دلیلی که زندگی می‌کند خود را روایت می‌کند و آخر هر روایتی دلیل آن باید معلوم باشد. من فکر می‌کنم دلیل رج خوردن تار و پود داستانی در به وقت جنگ تارت را کوک کن چیزی فراتر از بیان یک واقعه تاریخی از حادثه یا جنگ باشد. من دلیل نویسنده را پرداختن به قومیتش و نمایاندن آن می‌دانم. یعنی نویسنده می‌خواسته از یک حرکت عظیم از یک جامعه خاص در برابر تهاجم بیگانه قصه بگوید. اتحاد اعضای جامعه در نگاه قوجق بسیار پررنگ‌تر از تهاجم و خطر روس‌های تحت لوای تزار است.
وقت جنگ دوتارت را کوک کن داستانی از خطه ترکمن صحراست که از چند و چون محافظت از مام وطن حکایت می‌کند. نگاه‌بانی از یک قلعه که شاید در نظر نویسنده این قلعه نشانی از ناموس یک خطه دارد. حرکتی که از سال‌های دور آغاز شده و رفته رفته با گذر عمر شخصیت اصلی داستان تکامل می‌یابد ولی ناگزیر به تن‌دادن به عهدنامه ننگین دیگری می‌شود. روایت زندگی در سایه جنگی که مردم ترکمن در قلعه گوک‌تپه در بابر روس‌های متجاوز ایستادگی کرده اما به سبب تکرار تاریخ -سرگذشت شاهان بی‌کفایت و به ستوه آمدن مردم- منجر به انعقاد عهدنامه خانمان‌سوز دیگری به نام «آخال» شد.
نویسنده از جنگی حرف می‌زند که سلاح آن ساز است. همان‌گونه که در عنوان نیز مشهود است نویسنده قصد دارد برای نمایاندن ایستادگی مردم ترکن صحرا در برابر تهاجم و تخاصم بیگانه، فرهنگ و ارزش‌های قومیتی را علم کند. برای جنگیدن همیشه باید آماده و سلیح بود اما سلاح می‌تواند اشکال متفاوتی داشته باشد. برای جنگیدن در کنار فردیت قوی و مصمم باید کار گروهی را هم آزموده و ماهر بود. قوجق به هم رسیدن یک جامعه را در رهبری قوی و همین‌طور کاریزماتیک کردن چهره فرماندهان آن ممکن نشان می‌دهد و حرکت افراد را در بهم رسانیدن یک هدف استوار در قالب یک حرکت منسجم اجتماعی تصویر می‌کند.
نویسنده که در سطور داستان می‌توان به تسلط او روی ساز پی‌برد، می‌خواهد ایستادگی را از دریچه دیگری تصویر کند و در داستان از یک جامعه تازه حرف بزند.
«یاش بخشی» شخصیت اصلی داستان از همان ابتدای داستان از همان خردی برای نبرد زخمه به تارهای دوتار می زند و همان‌گونه به دفاع از حریم می‌پردازد و هم‌نفیر با نوای دوتار او مردم ترکمن همراه او به پا می‌خیزند تا از گوهری به نام « حفظ تمامیت ارضی» دفاع کنند.
داستان از میانه قومی عبور می‌کند که دردمندانه اما غیور ایستاده در طی سال‌هایی نه چندان کوتاه در برابر هجوم روس‌ها دوام می‌آورد.
داستان را می‌توان به نوعی در مکتب رئالیسم اجتماعی دانست. زیرا داستان از پیدایش فردیت آغاز می‌شود و بعد به کنش‌های فرد در جامعه می‌پردازد و مجموعه این کنش‌هاست که پی‌رنگ داستانی را ترتیب می‌دهد. یعنی علاوه بر ماهیت تاریخی داستان به وقت جنگ دوتارت را کوک کن، باید به نمایاندن هویت یک سرزمین در قالب واقعیت‌های اجتماعی اشاره کرد. یوسف قوجق از برهه خاصی از تاریخ استفاده می‌کند تا از تمدن یک خطه از ایران حرف بزند. داستان او از ساخته شدن هویت اجتماعی یک سرزمین حرف می‌زند و ورای یک داستان تاریخی است. به وقت جنگ دوتارت را کوک کن با تکیه بر اشعار ترکمنی و ساز یعنی ادب و هنر به شکل نمادین نشان می‌دهد که برای حفظ حریم میهن تنها سلاح کافی نیست بلکه فرهنگ و قومیت‌های مختلف با تکیه بر باورها و آداب و رسومشان می‌توانند ایستادگی کنند. فرقی ندارد در ترکمن صحرا یا آذربایجان باشد یا در خوزستان و بلوچستان. حتی می‌توان از نمونه آثار به سووشون اثر مرحوم سمین دانشور یا ماتی‌خان نوشته عبدالرحمن اونق اشاره کرد که هر دو قومیتی هستند با درون‌مایه ظلم‌ستیزی، اتحاد، مطالبه‌گری و حق‌طلبی.
دوستانی که کتاب را خوانده‌اند حتما می‌دانند که یوسف قوجق از نقطه شروعی که برای داستان انتخاب می کند زمینه را اماده کرده تا از یک جنگ سخت و در واقع یک نسل‌کشی در داستان حرف بزند. مرگ عده زیادی از مردان ترکمن در دفاع از یک قلعه، یک حریم که در نهایت منجر به عهد نامه شرم‌آور دیگری در کارنامه چروک خورده شاهان قاجار رغم می‌زند. حال سوال این است که هدف نویسنده نوشتن تراژدی بوده یا تصویر کردن اتحاد حماسی قوم ترکمن؟  آیا زخمه زدن بر دوتار یاش بخشی و مرگ آخرین قهرمانِ محافظ قلعه رقم خوردن یک تراژدی است یا با تکیه بر این جمله از رمان که:« از مردن در این قلعه نترسید؛ از این بترسید که زنده از اینجا بیرون بروید» با  خلق یک حماسه یا داستان حماسی روبه‌رو هستیم؟ من به شخصه فکر می‌کنم نثر قوجق یک نثر حماسه و پی‌رنگ داستان حماسه‌ساز است زیرا عنصر ساز و نوای آن هیچگاه خاموش نمی‌شود و اگر ساز به مثابه سلاح باشد که هست، سلاح ترکمن  زمین گذاشته نمی‌شود از این رو مرگ در قلعه یعنی پیروزی. پیروزی با نواختن دوتار و نوای ترکمن. نوای که خاموش نشده است.
وقتی داستان را می‌خواندم به روزهایی از سال ۵۹ خودمان فکر می‌کردم وقتی  قدم‌های ناپاک دشمن بعثی بر خاک خرمشهر گذاشته شد و مقاومت مردم هر چند با جان‌فشانی‌ها همراه بود اما شهر به اشغال بیگانه درآمد. شاید قلعه داستان قوجق شما را به یاد مسجد جامع خرمشهر انداخته باشد. حس از دست رفتن حتی یک وجب از خاک کشور نفس را در سینه حبس می‌کند و این ماندگی و خفگی نفس را می‌توان در داستان وقت جنگ دوتارت را کوک کن حس کرد و هم‌نوا با صدای دوتار یا نوای« ممد نبودی ببینی» زمزمه کرد.
اما نکته‌ای که قوجق در ترسیم تصویر قوم ترکمن اما از یاد برده پرداختن به زن و عناصر زنانه است. بدون تردید وقتی جریان هر دفاع و مقاومتی در سرزمینمان گسترده می‌شود همیشه ردپای زنان در برقراری و تداوم آن مشهود است. حال هر سرزمین را می‌توان از حال زن‌های آن سرزمین دریافت. این که جایگاه زن در داستان و همین‌طور در فرهنگ بازنمایی شده ترکمن‌ها در داستان نادیده گرفته شده است از نکاتی‌است که جای دریغ دارد. یکی دیگر از نکاتی که به نظر من در داستان وجود دارد به نظر من تبدیل اشعار ترکی به اشعار فارسی است. اگر چه به ترکی ترکمن صحرا احاطه‌ای ندارم اما به عنوان یک آذربایجانی خوب است بگویم در فرهنگ و زبان ترکی واژگانی وجود دارد که تبدیلشان از اثر احساسی و ادبی شعر می‌کاهد و به جز آن نظم فارسی اشعار گوش نواز نیست. بهتر بود اشعار دست نمی‌خوردند و معنای آن‌ها پاورقی می‌شد.
با این همه داستان به وقت جنگ  دوتارت را کوک کن در ژانر جنگی بر ارزش‌هایی تاکید می‌کند که هم انسانی است و هم ملی و میهن‌دوستانه.
      

6

        درد خویشاوند خود را می‌شناسد. ژن‌های درد در هر نقطه که باشند یکدیگر را پیدا و جذب می‌کنند و درد این هزار توی بی‌انتها مثل شاخه‌های ترد پیچک راه خود را می‌گیرد و بالا می‌آید و این روایت رنج است. رنج را تنها رنج می‌تواند بسراید!
لهجه‌های غزه‌ای مرثیه سرایی نمی‌کند. رسالتش این است که روایت کند. هر چه هست را روایت کند. نه کمتر نه بیشتر! راوی قابل اعتماد حتی پس یا پیش نمی‌گوید فقط هر چه هست را می‌گوید حالا اگر تو رنج را می‌خوانی، به‌خاطر اصالت رنج و درد است نه ملال.
لهجه‌های غزه ای مماس با واقعیت و بی‌پرده روایت شده است از زاویه و دوربین نگاه‌هایی که هنوز در بهت و تحیر مانده‌اند. از مردمک چشم‌هایی که هنوز تن‌شان از داغ گرم است و وقتی نداشتند تا هرم آتش افتاده در آبادی‌هایشان را خوب حس کنند. روایت‌هایی درست از دل حادثه. با فاصله‌ای نزدیک. روایت‌هایی زنده و در راستای واقعیتی که قدمتی بیش از هفتاد سال دارد.
لهجه‌های غزه‌ای زخم روباز مانده‌ای است که خون روی آن دلمه نمی‌زند... خون جوشان است. خون غزه، جبالیا، خان‌یونس و خون زمین...
مهم‌ترین نکته در این اثر خالص بودن آن است. راوی از چیزی روایت می‌کند که هم به چشم دیده و هم آن‌را چشیده است. یک گزارش تمام عیار جنگی که تحت‌ثاثیر زمان قرار نگرفته اما پای‌بند مکان است.
چیزی که در قلم یوسف‌القدره و فاتنه‌ الغره به چشم می‌خورد، «قدرت بیان مستقیم» است. مرزی میان جهان روایت با جهان واقعی در لهجه‌های غزه‌ای وجود ندارد. اثر واژه اضافه ندارد و صاعقه‌وار و در ایجاز کامل ایراد می‌شود و قبل از آن‌که تو بتوانی تجزیه و ترکیبش کنی به پایان می‌رسد. روایتی که اثرش به این راحتی‌ها از ذهن پاک نمی‌شود و مخاطب را در یک تفکر عمیق نسبت به جهان واقعی فرو می‌برد.
روایت‌ها در لهجه‌های غزه‌ای به‌گونه‌ایست که در هر ورق راوی یک لحظه از واقعیت را ثبت می‌کند ولی عمق کلمات به واسطه خلوص و البته فرم روایی در ذهن مخاطب ژرفا دارد و ما به عنوان مخاطب می‌توانیم خودمان در ذهن خودمان واقعیت بی‌کم و کاست گفته شده در بیان مستقیم و صریح نویسنده را بارها و بارها تصویر کنیم.
 نوشته: «آواره از درد خودم به درد دیگران، و در حالی که گریه‌ام را به تعویق انداخته‌ام، در گریه بزرگ‌تر و گسترده‌تری به اندازه کل باریکه غزه غرق می‌شوم» شاید اگر خوب دقت کنیم در ژرفای همین چند جمله معنای انسان نمایان است. انسانی کوچک به وسعت تمام زمین.
جان کتاب برخواسته از خبر است. بر اصل آنچه انسان از لحظه‌ای که تفکرش آغاز می‌شود در حال روایت خویش است و تشکیل لایه‌های شناختی‌اش قبل از شروع به فرآیند حل مسئله از خبر آغاز می‌شود. خبر در حقیقت یک رکن اساسی در برقرار ارتباط بین انسان‌هاست. رکن اصلی و بهتر است بگویم رسالت کتاب «خبر» است. شاید دلیلش این باشد که کتاب در نسبتی نزدیک به حادثه رسالت نخست خود را تبیین خبر درست در میان اخبار ریز و درشت واقعه در موقعیت جنگی می‌داند. این که راوی چه نسبتی با واقعه دارد و چه موقعیتی نسبت به زمان و مکان واقعه دارد، بر اصالت خبر تاثیر می‌گذارد.
در دنیایی که رسانه تاثیر گسترده‌ای بر واقعیت دارد و بنابر سیاست گاهی از شدت و حدت می‌کاهد یا به آن اضافه می‌کند، تمییز دادن روایت خالص از ناخالص سخت است اما اگر به ساختار  و فرم روایی کتاب برگردیم و در میان کلماتش غور کنیم درخواهیم یافت که با راویان قابل اعتمادی سر و کار داریم که به چیزی بالاتر روایت فکر می‌کنند. در لحظه‌ روایت، راویان به خاطر ایستادن در وسط معرکه به حاشیه‌ها فکر نمی‌کنند و کتاب محصول پی‌او‌وی‌های مختلف اما خالص از شرایط کنونی غزه است.
 
در جنگ و‌شرایط یکی از ابزارهای برای انتقال و هدایت کنش‌های جمعی روایت است. آن چیزی که روایت را در لهجه‌های غزه‌ای بارز می‌کند گوش شنوا و نیاز اکثریت جوامع به شنیدن گزارش و روایت از واقع هفتم اکتبر به بعد است.
این که جامعه تشنه شنیدن باشد و نویسنده دست بگذارد روی «برهه حساس کنونی» به معنای واقع در شرایطی که چشم همه جهان به نوار باریک غزه دوخته است، روایت‌های جمع شده در لهجه‌های غزه‌ای را بارز می‌کنداما اگر به ساختار و فرم کتاب برگردیم نویسنده‌ها از اجزایی روایت کرده‌اند که در راستای یک کل منسجم هستند. نویسنده‌هابرای بیان موقعیت خاص منطقه از زاویه نگاه‌ها و نقطه‌نظر‌های مختلف دست به روایت می‌زنند. و واقعه را از زوایای مختلف تصویر می‌کند. در کتاب لهجه‌های غزه‌ای ما شاهد جهان‌های روایی مختلفی هستیم که عقاید ساده و متنوعی دارند.شاید برای همین است که یوسف القدره و فاتنه‌الغره برای اثری که گردآوری کرده‌اند عنوان لهجه‌های غزه‌ای را انتخاب می‌کنند. زیرا در پس لهجه‌های مختلف یک اتحاد محکم به نام غزه یا وطن وجود دارد.
در روایت‌های غزه‌ای راویان از نیازها حرف می‌زنند. از نیازهای اولیه برای بقا، نیاز به «یک قرص نان»
در جریان روایت‌ها کم‌کم می‌بینیم که مردم غزه برای رسیدن به نیازهای بدیهیشان سخت می‌گذرانند و به این سختی خو گرفته‌اند. یاد گرفته‌اند که وقت باز کردن گره فقط به آن گره فکر کنند. یاد گرفته‌اند درکنار تهدید بزرگی به نام ترس و محنت از دست دادن داشته‌های فیزیکی و معنوی خود را از زیر آواره‌ها بیرون بکشند و زندگی کنند مثل ما که قریب یک سال است که به رنجی که آن‌ها می‌برند، عادت کرده‌ایم و خاموش ایستاده‌ایم و گاهی چند خطی بشر دوستانه برایشان می‌نویسیم و دست تکان می‌دهیم.
یکی دیگر از محورهایی که در این اثر مشاهده می‌شود، جان گرفتن کنش‌های جمعی در راستای فردیت‌های قوام‌گرفته است. کنش جمعی همیشه از محورهای اصلی زندگی و معیشت برمی‌خیزد اما در لهجه‌های غزه‌ای کنش جمعی قدمی فراتر و بالاتر از چیزی است و درباره جنگ و بقا حرف می‌زند. این که یک حرکت زیر‌جلدی در جامعه امروز باریکه غزه در حرکت است که همه را در راستای یک هدف مشترک قرار داده و به واسطه همین کنش جمعی  عنصر امید در اهالی جامعه خاموش نمی‌شود.
پایان هر روایتی خاصه روایت رنج، دلیل آن روایت باید معلوم باشد. شاید دلیل روایت از روزهای خونین غزه عنصری باشد به نام امید. لهجه‌های غزه‌ای از اصلی به نام اصل بقا حرف می‌زند، از نیاز حرف می‌زند نه از خواسته!
و تکان دهنده‌ترین نکته در باره این اثر این است که از روزمره مردم فلسطین حرف می‌زند.
روزمره‌ای که آماج کمانه تیرهای پس و پیش شر مطلق است و مردم گذشته از تاب‌آوری دارند روزمره خود را زندگی می‌کنند. چیزی فراتر از سیاست یا قدرت نظامی.
لهجه‌های غزه‌ای روایت مریم‌هایی‌ست که هر روز خون مسیح را از در و دیوار بیت‌المقدس پاک می‌کنند...
« طبق اعلام وزرات بهداشت ۱۲۵۰ بچه زیر آوارند: ۱۲۵۰ داستان درد و رنج و احساس انقراض دنیا با انقراض وحشیانه کودکان بی‌گناه به شکلی وحشیانه که تنهایی را در دل بازماندگام زنده مانده آن‌ها به ارث می‌‌گذارد.
« مادرجان، به‌خدا هیچ‌کس جز اونایی که رفتن پیش خدا نجات پیدا نکردن. خدا از این دنیای ظالم نسبت به اونا مهربون‌تره. مایی که زنده‌ایم هر روز هزاربار می‌میریم، هزار بار می‌میریم مادر!»»
      

4

        اگر نی ‌پرده‌ای دیگر بخواند
نیستان را به آتش می‌کشاند
نمی‌دانم وقتی محتشم کاشانی ترکیب‌بند معروف «باز این چه شورش‌ است» را به هم رج می‌زده، کشتی شور و شعور در کدام بحر معنا می‌رانده که این‌چنین طوفان به میان کلماتش افتاده و آتش به نیستان وجودش.
اما خوب می‌دانم که شاعر برای اینکه بعدها تمام کتیبه‌های شهر نشئۀ کلماتش شوند، شعر نگفته. چیزی بیشتر از این بوده که او توانسته یک گام از خویشتن بیرون بگذارد و خلوص به میانۀ کار بکشاند و بشود «باز این چه شورش است که در خلق آدم است» شاعر شور افتاده در جان‌ها را آینه‌وار می‌دیده و مگر نه اینکه همه‌چیز در نگاه ما جریان دارد؟
کربلا و واقعۀ عاشورا یک اتفاق تصادفی و تاریخی نیست؛ بلکه عاشورا در کربلا نقطۀ مبدأ و دوباره مقصد است. حرکت و هویت همۀ مظلومیت و تمام ایثار از این نقطه آغاز می‌‌شود و اربعین یعنی رجعت از خویشتن به این نقطه. یعنی از نقطه‌ای که هستی بلند شوی و به حرکت دربیایی تا به یک نقطۀ واحد برسی. گاهی می‌روی، اما نمی‌رسی و گاهی می‌مانی، اما می‌رسی.
با این‌همه، ما در ذهنمان تصویری از رفتن و نرفتن ساخته‌ایم که همیشه ما را در گذاری تکرارشونده نگاه می‌دارد. شاید به‌واسطۀ همین تصویر است که وقتی زمانش برسد، بی‌قرار می‌شویم و وجودمان آسیمه‌سر در جوش و تقلا می‌‌شود و حس رفتن و رسیدن از یک سو و حس ماندن و نچشیدن از جانب دیگر با هم سر به ستیز می‌گذارند.
سخن گزاف نکنم. اثر حاضر، حاصل کلمات از‌دل‌برخاستۀ جمعی ا‌ست که برای عشق و از عشق نوشتند. عشقی که حاصل تجربۀ زیستۀ نویسنده و حضور ‌حسین‌بن‌علی(ع) و شوق تاابدزنده‌اش در میان لحظات او بود و هر ورقی که رسید، چون نالۀ نی آتش به نیستان زد و همه هم‌نفیر و هم‌آواز «یاحسین» خواندیم. همان قصۀ به‌هم‌ساختن یاران و در‌انداختن طرحی نو، بلکه مقبول طبع حضرتش افتد!
امام‌حسین در تمام لحظات ما جاری ا‌ست و از یاران هم‌داستان تشکر می‌کنم که در اولین تجربۀ روایت‌های اربعینی، دست یاری‌خواهی‌مان را رد نکردند و این جریان جاوید را قلمی نو زدند.
و ممنونم از دوستانی که نامشان اگرچه در اثر ذکر نشده، حضورشان سبب‌ساز شکل‌گرفتن و بلوغش شد.
لیلا مهدوی
      

16

        «از نظر ما متفکر بزرگ کسی است که اندیشه‌هایش برای مفید واقع شدن در زندگی امروز ما بیشترین اقبال را دارد.»
از متن کتاب:
«فلسفه را هم مشق مرگ دانستهاند (افلاطون) هم هنر زندگی (نیچه). فلسفه، از رهگذر معنا بخشیدن به مرگی که، از قرار معلوم، هر ارزش و هر معنایی در مواجهه با آن بیهوده و بیربط به نظر میرسد، کوشیده است بهشیوۀ خودش زندگی را از بیمعنایی نجات دهد. شیوۀ فلسفه بـرایغلبـهبـرمرگهمانا«خوبزیسـتن»اسـت:بهتریـنتمریِنخوبمردْنخوبزیسـتن است. زیرا بهقول آن فیلسوف، فقط کسی که بههنگام زیسته باشد میتواند بههنگام بمیرد - و بیحسـرت از جهان برود. ارسـطو نیز که در سـنت اسـلامی او را «معلم اول» لقب دادهاند، از دو مدعای مهم دفاع میکرد: یکی اینکه همۀ انسانها از روی طبع بهدنبال معرفت هستند، و دیگر اینکه همۀ انسانها در پی زندگی خوباند (ائودایمونیا). خود وی نیز به پیروی از استا ِد
استادش، سقراط، زندگی خوب را زندگی همراه با تأمل و معرفت َ و فضیلت میدانست.
      

13

        بدون اغراق فصل اول خشم و هیاهو  را دو بار کامل خواندم تا بفهمم برای « بنجی» مفهوم زمان قفل است و او درکی از آن ندارد.
ولیام فاکنر، داستان را سیال، آغاز می کند تا عنصر زمان را حذف شود و عنصر مکان را پررنگ. اما در قسمت دوم، زمان بارز می شود. خاصه ساعت با تصویر ساعت « کوئنتین»
در ادامه داستان، خانواده را در حال متلاشی شدن نشان می دهد که تنها با محوریت « دیلسی»، خدمتکار خانواده هنوز پا بر جاست. نقطه قوت این است که تنها فردی که هنوز از احساس خود حرف می زند « دیلسی» است.
برداشتم از خشم و هیاهو، نوعی هوشمندی گیج کننده است با یک شخصیت اصلی پیدا و پنهان به نام «کدی»
فاکنر، با واژه هایی ساده تصویری رمز آلود و فلسفی و بسیار پیچیده،  از زندگی تصویر می کند
داستان در ۴ فصل و با ۴ راوی ساخته و پرداخته می شود.
صفحه ی آخر که تمام شد انگار معادله سختی حل شده باشد، ذهن را با نشاط می کند. به چیده شدن پازل پنج هزار تکه می ماند. آخرین پازل را که سر جایش قرار دهی، آسوده می شوی و انگار مغز از شر وزنه ی سنگینی رها شده باشد. 
اما از  رنج حاصل از زوال خانواده کامپسون، با شخصیت های پیچیده و غیر قابل اعتمادش، در عجب می مانی و روزها افکارت را گرفتار خود می سازد.
خشم و هیاهو سخت خوان است و وقت گیر. اما در زمره کتاب هایی قرار می گیرد که باید مطالعه شود.
#سیال_ذهن
      

6

        زوربا شخصیت آزادی دارد و روحی به شدت مستقل. خود را ملزم به زمان و مکان نمی داند. هیچ چیز برای او ابدی نیست به جز سنتورش که برای زوربا وسعتی به اندازه ی تمام دنیا دارد.
راوی داستان جوانی اهل مطالعه و تفکر است. اما شخصیت اصلی داستان، زوربا ست. یک بی تفاوتی خاص به دنیا دارد، یک نوع شوریدگی دل انگیز و متفاوت. او‌در هر کاری حرف هایی برای گفتن دارد. در واقع توانمندی او به نوع نگرشش به زندگی آمیخته است. همان قدر که دنیا را در برابر خود ساده و حتی کوچک می بیند، به همان میزان به خویشتن خویش، ایمان دارد. 
زوربا به هر کاری که دست می زند به آن عشق می ورزد. و در آن غرق می شود. مثلا عسقش به سفالگری آن قدر زیاد است که انگشتی که فکر می کند در انجام کارش مانع است را با تبر قطع می کند.
با اینکه راوی در موضع قدرت و آگاهی قرار دارد اما به شدت تحت تاثیر شخصیت ساده ی زوربا قرار می گیرد. نمی خواهم بگویم مثل مولانا و شمس اما مثال جالبی است برای تعریف این ارتباط.
نقطه ی قوت نیکوس کازانتزاکیس در خلق شخصیت زوربا، پرداختن شیوه ی برخورد او با مسائل است. با هر پدیده ای که بر خورد می کند، نگاه متفاوتی دارد و این از همان روح آزاد و بی قید او نشأت می گیرد. خودش را بند تعریف های مشخص و مستعمل از پدیده ها نمی بیند و جهان را با نگاه جدید خودش کاووش می کند. پس هر لحظه از بودن او در دنیا با هیجان و نشاط خاصی توام است.
او در هیچ نقطه ای متوقف نمی شود و روح سیالی دارد.
بدون این که خودش بداند، نگاه فلسفی ویژه ای دارد که در پس پرده ی شخصیت ساده و بی آلایش او‌گم‌شده است. در یک کلام زوربا دنیا را پشت گوش می اندازد و بر مرکب لحظه ها سوار است. او در لحظه زیست می کند.
باید زوربای کازانتراکیس را هم در کنار راسکولینکف داستایفسکی و بازارف تورگنیف از شخصیت های محبوبم معرفی کنم.
      

13

        شکارچیان ماه
 
همه چیزمان از خط آن هشت سال جنگ می‌گذرد. بزنگاهی که هم به ما هویت داد و هم فردیت. هم جامعه‌مان را ساخت و خط مشی‌های مختلف را در درونش رشد داد. اگر خوب نگاه کنیم همه ما با هر خط فکری در گوشه ذهنمان آن هشت سال و البته سال‌های دور و برش روشن است. آن هشت سال و وقایع مهمی مثل ناآرامی‌های کردستان یا فتنه مجاهدین خلق و گروهک‌های تروریستی دیگردر کنارش فرصتی پدیدآورد که در این میان داستان نویس‌ها نیز به زعم خودشان از صحنه‌هایش خلق درام کنند. که مختص به یک جریان فکری مشخص هم نبود و هر کسی از این چشمه بهره خودش را می‌برد.
البته که جنگ یا موقعیت‌های اینچنینی در حیات تمام جوامع تاثیر گذار است اما هشت سال جنگ ما قصه‌اش فرق دارد. هشت سال جنگ ما مثل یک گذر ساده نیست. انسان ساز است. جنگ هم انساز ساز و هم رنج و محنتی بی‌پایان دارد اما نوع نگاه ما به جنگ تعیین کننده است.
اصلا این جنگ همان سرند سره از ناسره است اما سنجه رفتن یا نرفتن نیست. قرارمان را بگذاریم به دیدن یا ندیدن...
فرقی ندارد جنگ رفته باشی یا جنگ دیده باشی یا فقط شنیده باشی
طعم جنگ را همه چشیده‌اند. همه‌مان چشیده‌ایم
اما بعضی در جنگ زندگی‌ کردند و بعضی بعد از آن زندگی ساختند
بعضی هم لاله پر پر شدند بعد از جنگ و زندگی خواستند. یک جور سهم‌خواهی، زمین‌خواهی از همان زمین آبادی که حالا حالا‌ها آب داشت و قرار بود آباد بماند.
«گفته بود من برای خاکی جنگیدم که حتی یک وجبش هم مال من نبود»
 
جهان داستانی شکارچیان ماه بزرگ است نویسنده هم‌زمان دارد زمان‌های مختلفی را که تجربه کرده نگاه می‌کند و داستان را پیش می‌برد. کاری به فرم ندارم که به دریچه نگاه راوی سیالیت بخشیده است. قصه شکارچیان ماه قصه شکل گیری هویت و فردیت بسیاری از آدم‌های تاثیرگذار در جامعه ماست. نویسنده در شکارچیان ماه تاریخ نمی‌نویسد. به نظر من این رمان را نمی‌توان رمان تاریخی از رمان‌های دفاع مقدس دانست. نگاه من به رمان شکارچیان ماه، یک رمان جامعه‌شناسی است. حتی اگر بخواهیم به فرامتن نقب بزنیم می‌توانیم به تحلیل نوعی فلسفه سیاسی برسیم که مختص همان سال‌هایی بود که نویسنده قلاب داستانش را به آن بند کرده است. شاید به همین علت است که نویسنده هر فصل را با یک پیش‌درآمد کوچک از افکار خاص خودش شروع می‌کند.
«صابر»  در فضای مه آلود حال دارد گذشته خود را واکاوی می‌کند و این دقیقا شرح حال صابرهای زیادی است که آن سال‌ها را از سر گذارنده اند و حالا می‌خواهند خود را محاسبه کنند.
رفت و آمد مداوم بین زمان‌های مختلف داستان اگرچه آن را سخت‌خوان کرده و مخاطب آن را محدود به مخاطب جدی و اهل ادبیات. اما این فرم یک ویژگی خوب دارد و آن این‌که در یک نظر و بهتر بگویم در یک لانگ شات می‌توان به گره‌ها و سرنخ‌های بیشتری نگاه کرد و در واقع محمدرضا بایرامی وسعت نگاه مخاطب را افزایش داده است و حال مخاطب باید سر رشته‌های زیادی را نگه دارد که در نهایت به یک کل منسجم برسد.
شکارچیان ماه را می‌توان یک رمان مبتنی بر روایت و البته شخصیت محور و مدرن دانست. نویسنده با این‌که در روایت داستان از راوی سوم شخص هدف با نظر به صابر استفاده می‌کند اما همین انتخاب راوی به ما نشان می‌دهد منظور نویسنده یک فرد نیست بلکه یک نسل است که در شرایط دیروز و امروز حرکت می‌کند و این یکی از مولفه‌هایی است که قصه را به یک قصه مدرن تبدیل کرده است.
و نکته بعدی درباره فرم داستان مکان‌های متعدد آن است. نویسنده ضمن بیان در داستان می‌کوشد تاثیر جنگ را در زمان و مکان تببین نماید. نویسنده هم در مختصات زمان و هم مکان سیال است و این یعنی نگاه همه‌جانبه چه در جنگ و چه در موقعیت‌های پساجنگ.
نکته دیگری که دررابطه با این داستان و البته داستان‌های دیگر نویسنده باید گفت این است که آقای بایرامی از تجربه زیستی خود در بیان داستان بهره می‌برد. به دلیل این تجربه زیستی و نگاه هدف‌مند داستان رئالیستی و به دور از جانب‌داری‌های احساسی و گاها تیپیکال ساخته و پرداخته می‌شود.
حفظ تاریخ جنگ به بیان راویان مختلف البته واجب است اما به نظر من در حوزه تاریخ بیشتر جریان دارد تا ادبیات. نویسندگان اندکی در زمینه داستان دفاع مقدس و فلسفه جنگ، موفق عمل کرده‌لاند که در کنار این نام‌های مغتنم یکی از معروف‌ترین‌ها نام استاد محمدرضابایرامی است.
بی‌شک رمان یعنی نوشتن از جریان زندگی. زندگی در داستان و رمان جریان دارد پس رمان و داستان می‌توانند بر جریان زندگی تاثیر بیش‌تری ایجاد کنند.
رمان فرصت امتحان دوباره است و چه چالشی تاثیرگذار‌تر از جنگ هشت ساله که پر از موقعیت‌های خاص و دراماتیک برای داستان است.
ای کاش در جریان ادبیات دفاع مقدس و ادبیات پایداری به رمان‌هایی از این دست یا آثار استاد احمددهقان بهای بیش‌تری بدهیم زیرا در معرفی و تصویر انسان روزهای جنگ و نیز انسان روزگار پس از جنگ نقش مهمی دارند و بازتاب خوبی از جامعه ساخته‌اند.
      

4

        قصه تاریک ماه صدای آواز بلوچ است که هم نفیر با باد، سرگردان «چون گردی ز میان بر می‌خیزد» و از سویی به سوی دیگر سرگردان، آواره و حیران است. . نویسنده در بیان روایت مردی می‌کوشد که هم در بند زمان است و هم در بند مکان اما روایتی لامکان و لا زمان دارد. مثل نمادی از یک قوم که به مختصات معینی، محدود نمی‌شود. بلکه همواره در جریان است و خود در درون خود، تازگی و جریان ایجاد می‌کند.  قصه تاریک ماه داستان یک فرهنگ و یک اقلیم است و میرجان نماد یک جامعه است در داستانی که قهرمان ندارد و به دنبال قهرمان پروری نرفته است.  
منصور علی‌مرادی در داستانی که روایت محور، ساخته و پرداخته کرده است از رنج انسان قصه می‌سازد.
نویسنده در بیان داستان خود از زبان تصویر خوب استفاده می‌کند و مخاطب می‌تواند از فرم برخاسته از داستان برای خود تصویر ذهنی بسازد اما نویسنده در زبان و نثر خود  برای این‌که آشنایی‌زدایی کرده و تعبیر خاص و جدیدی از یک موقعیت بسازد، کمی شاعرانگی می‌کند و این مطلب در سراسر داستان آن‌قدر زیاد می‌شود که ذهن خواننده را از مسیر اصلی دور کرده و در یک مسیر رفت و برگشت میان پیرنگ اصلی داستان و تشبیه‌ها می‌اندازد. آنطور که من احساس می‌کنم، نویسنده در شیوه روایت خودش مستغرق شده و از این تعابیر لذت می‌برد تا جایی‌که که گاهی مرز میان سانتی‌مانتالیسم و رئالیسم را کم رنگ می‌کند. برای مثال: « هر دوبار که دیدم‌اش دلم به تپش افتاد، مثل سنگی که بیفتد به برکه‌ای یکهو...» یا از این دست تصاویری که در داستان اگرچه دلنشین است اما آنقدر تعدادش زیاد می‌شود که در سادگی و روانی داستان دست‌انداز ایجاد می‌کند. البته قصد ندارم داستان را به وادی سانتی‌مانتالیسم بکشانم که دور از انصاف است زیرا داستان تمام ازحقیقتی به‌نام رنج انسان حرف می‌زد و خرده روایت‌هایی که نویسنده در مسیر داستان می‌سازد، برخاسته از نوع نگاه او هم به معیشت و اقلیم سرزمین بلوچستان است و هم رنجی که انسان می‌برد.
داستان حاکی از تجربه زیستی نویسنده در اقلیم مورد نظر است و نویسنده بر اساس فرهنگ منطقه مورد نظر توانسته است بی‌آنکه که شعاری و گل‌درشت حرف بزند، انتقال پیام داده باشد.
میرجان یاغی که نه اما جوان عاشق پیشه‌ای است که در بستر یک اقلیم حس‌های مختلفی را باز گو می‌کند. او در سرگردانی و آوارگی خود حس عشق و اضطراب را به خوبی باز نمایی می‌کند به سبب همین ملموس بودن این احساس، ذهن مخاطب، به‌ خوبی با داستان جفت و جور می‌شود و تا آخر پای این داستان می‌ماند.
نکته‌ مهمی که از همان آغاز مطالعه به ذهنم آمد استفاده از اسطوره یا کهن‌الگو در داستان بود. این داستان مرا به یاد سفر قهرمان جوزف کمپل و سفر اسطوره ای‌اش انداخت. میرجان و سرگردانی او نوعی جابه‌جایی و گاهی تکرار از سفر قهرمان در ذهن من ایجاد کرد که سبب شد به دنبال نشانه‌های اسطوره‌ای حل شده در داستان بگردم تا این‌که به ادیسه رسیدم. ادیسه قهرمان هومر یونانی که در کنار ایلیاد از افسانه‌های کهن جهان به شمار می‌روند.
نمی‌دانم وقتی علی‌منصور مرادی داستان ماه تاریک را طراحی می‌کرده است چه‌قدر به ادیسه ساخته هومر فکر کرده است اما میرجان را شاید بتوانیم ادیسه بدانیم هم‌معنی آوارگی و سرگردانی . همان قهرمانی که از جنگ تروآ باز می‌گردد و این بازگشت سال‌ها به طول می‌انجاند و در این مسیر که اصل جریان است، ادیسه یا ادیسیوس همچون میرجان ما حس‌های مختلفی از عشق و اضطرار و استیصال و ایثار و ... تصویر می‌کند.
نویسنده در داستان ماه تاریک میرجان را هم به سفر آشکار می‌برد و هم به سفر پنهانی در درون خودش و  تعارض‌های درونی او را آشکار و حل می‌کند به همین سبب این داستان را می‌توان نمونه موفقی از برداشت اسطوره‌ای در ادبیات کشورمان بدانیم. البته به جز ادیسه یونانی نمونه‌های دیگری در ادبیات می‌توان پیدا کرد که میرجان شبیه آن باشد خاصه این که قهرمان داستان تاریک ماه با پایانی تراژیک در ذهن ما تمام می‌شود.
اگر دوباره به فرم داستان برگردیم. نویسنده داستانی پر تعلیق نوشته است که نقطه قوت داستان به شمار می‌آید. زیرا مخاطب از پس تعلیق‌ها به تعادل ذهنی می‌رسد و باز ذهن او در پی تعلیق بعدی بهم می‌ریزد و همین داستان را در یک ریتم متعادل با تمپو‌های متناوب نگه می‌داشته و جذاب می‌کند. و گذشته از این زبان و لحن نویسنده در بیان داستان یکی از ویژگی‌های اصلی داستان محسوب می‌شود.
اما نکته‌ای که وجود دارد این است که در داستان تاریک ماه لحن خاص نویسنده ثابت است و همه شخصیت‌ها در لحنی که نویسنده انتخاب کرده غرق شده‌اند.
در پایان می‌خواهم داستان تاریک ماه را داستانی مدرن استوار بر مفهوم اسطوره بدانم که هم بر قهرمان تکیه ندارد و هم نوع بیانش در خط روایی و فرم از مولفه‌های داستان‌های مدرن است.
      

3

        روشنای خاطره‌ها « پراکندگی مجموع»
 
روشنای خاطره‌ها چهل خاطره از دفاع مقدس است که استاد مرتضی سرهنگی انتخاب کرده و به رشته تحریر درآورده است.
بر هیچ‌کس پوشیده نیست که نویسنده جنگ را در واقعی‌ترین شکل خود دیده و هر چه که می‌نویسد از تجربه زیستی او سرچشمه می‌گیرد.
سبک ادبی هر نویسنده متاثر از شرایط فرهنگی‌، معیشتی ، اجتماعی و سیاسی جامعه و طبق مطالبات مردم عامه شکل می‌گیرد. اگر نویسنده از مردم و حقیقت جامعه جدا شود شاید گفته‌هایش فراموش شود. مرتضی سرهنگی در سیر تفکر خود از مقوله دفاع مقدس فلسفه خود را تبیین می‌کند. او صاحب تفکر خاص و راه‌بر در حوزه دفاع مقدس است به همین دلیل وقتی دست به گرد‌آوری مجموعه روشنای خاطره‌ها می‌زند، می‌داند کدام بعد از ابعاد دفاع مقدس را انتخاب کند تا بتواند زوایای بیشتری برای نگاه مخاطب فراهم سازد.
روشنای خاطره‌ها چهل ناداستان است که هر کدام  راوی و نویسنده منحصر به آن بازگو کرده است.  در این اثر می‌توان به چهل شخصیت متفاوت با چهل نگاه متفاوت اشاره کرد که هر کدام دغدغه‌ها و طرز تلقی خود را از جنگ داشته اند  اما در در یک کل منسجم مثل دانه‌های تسبیح گرد هم آمده اند.
نگاه مرتضی سرهنگی به مقوله جنگ عمیق است با این همه او مفاهیم عمیق و بلند انسانی را با زبان روایی ساده، تصویر می‌کند. مرتضی سرهنگی در لوکشین جنگ هم از محنت جنگ حرف می‌زند  و هم از نعمت جنگ. او هم در بیان رئالیستی وقایع بی ‌کم و کاست می‌کوشد و هم رنج انسان را در مواجهه با محنت و دشواری‌های جنگ از قلم نمی‌اندازد. در روشنای خاطره‌ها رنج انسان متعال‌ی‌ست. نویسنده در روشنای ‌خاطره‌ها مقدس پروری نمی‌کند بلکه موقعیت‌هایی را بیان این چهل روایت مطرح می‌سازد که برای مخاطب امروز پرسش برانگیز است.
نویسنده موفق می‌شود ضمن رسالت خود در حفظ و نگه‌داری تاریخ جنگ، تعادل ذهنی مخاطب را به‌هم بزند تا او را با درسش‌های جدی در این مقوله روبه‌رو سازد. بعد از آن نویسنده سعی ‌می‌کند نقش راوی را در فرآیند حل مسئله مخاطب پر رنگ کند و به نفع اصل جریان و به نفع نقش تاثیرگذار راوی، کم‌رنگ شود. به همین دلیل است که واقعیت بی‌کم و کاست به ذهن مخاطب منتقل می‌شود. نویسنده که صاحب تجربه زیستی ارزشمندی در دفاع هشت ساله است، اجازه نمی‌دهد در بیان خاطرات راویان احساسات شخص‌اش مداخله‌گر شوند. او به جای مخاطب تصمیم نمی‌گیرد و به مخاطب اجازه مواجهه  و انتخاب می‌دهد به همین موفق به انتقال حس واقعی به مخاطب می‌گردد.
      

2

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

بریده‌های کتاب

فعالیت‌ها

لیلا مهدوی پسندید.
شرح الف خمیده
شاعر سرود
چرا ز؟ چرا ه ؟ چرا ر؟ چرا ا ؟ شکسته؟!🥺😭
"شرح الف خمیده" 
کتابی بود در تفسیر همین یک مصرع.
کتابی که از زبان سه راوی خانم به قلم در آمد.
آنجا که خدیجه شروع کرد از گفتن 
از خاطراتش از زندگی‌اش از شیرینی ها از تلخی ها
و 
دیگر آنجا که سرور زنان جهانیان ، بانو زهرای مرضیه سلام الله علیها 
که از زندگانی اش روایت نمود 
او هم مهر وعشق و مادری‌اش را در فراق نبود مادر برای پدرش جبران کرد و آنسان که همچون یک سرباز فدایی وطن امامت به دفاع از مقام شامخ امامت و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام پسر عم و شوی خود روایت نمود 
و سه دیگر بار که اسماء بنت عمیس که روایتگری از رنج و محنت وارد شده بر خاندان رسالت گفت
از اواخر روایتگری های مادرم زهرا علیهاالسلام 
چشمه اشک در چشمانم جاری گشت و آرام‌نگرفت
تا روایت اسماء را شنیدم 
دلم سوخت دلم خیلی سوخت واژه به واژه به همراهی مادرم لعن و نفرین بر عاملین غصب و هتک بیت رسالت کردم 
کتاب در سطح خوبی از تکنیک نویسندگی گام برداشت
اما با روایت بخش دوم که شخصیت حضرت زهرا سلام الله علیها بود و خود حضرت روایت نمودند کمی مشکل داشتم
کمی با اصول نویسندگی متعهدانه فاصله دارد 
کاش همچون‌روایت خدیجه کبری و اسماء بنت عمیس 
بخش دوم را نیز فردی دیگر روایت می‌کرد.
از نویسنده محترم اول بابت خلق این اثر و دوم بابت اهداء این اثر به بنده تشکر و قدردانی میکنم.
          شاعر سرود
چرا ز؟ چرا ه ؟ چرا ر؟ چرا ا ؟ شکسته؟!🥺😭
"شرح الف خمیده" 
کتابی بود در تفسیر همین یک مصرع.
کتابی که از زبان سه راوی خانم به قلم در آمد.
آنجا که خدیجه شروع کرد از گفتن 
از خاطراتش از زندگی‌اش از شیرینی ها از تلخی ها
و 
دیگر آنجا که سرور زنان جهانیان ، بانو زهرای مرضیه سلام الله علیها 
که از زندگانی اش روایت نمود 
او هم مهر وعشق و مادری‌اش را در فراق نبود مادر برای پدرش جبران کرد و آنسان که همچون یک سرباز فدایی وطن امامت به دفاع از مقام شامخ امامت و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام پسر عم و شوی خود روایت نمود 
و سه دیگر بار که اسماء بنت عمیس که روایتگری از رنج و محنت وارد شده بر خاندان رسالت گفت
از اواخر روایتگری های مادرم زهرا علیهاالسلام 
چشمه اشک در چشمانم جاری گشت و آرام‌نگرفت
تا روایت اسماء را شنیدم 
دلم سوخت دلم خیلی سوخت واژه به واژه به همراهی مادرم لعن و نفرین بر عاملین غصب و هتک بیت رسالت کردم 
کتاب در سطح خوبی از تکنیک نویسندگی گام برداشت
اما با روایت بخش دوم که شخصیت حضرت زهرا سلام الله علیها بود و خود حضرت روایت نمودند کمی مشکل داشتم
کمی با اصول نویسندگی متعهدانه فاصله دارد 
کاش همچون‌روایت خدیجه کبری و اسماء بنت عمیس 
بخش دوم را نیز فردی دیگر روایت می‌کرد.
از نویسنده محترم اول بابت خلق این اثر و دوم بابت اهداء این اثر به بنده تشکر و قدردانی میکنم.
        

15

وقت جنگ، دوتارت را کوک کن!
          « پی ‌او ‌وی قوجق »
 
همه نویسنده‌ها یا شاید بهتر باشد بگویم همه آدم‌ها در زندگی خود به دنبال خلق یک یا چندین اثرند و همه به دنبال یک نقطه شروع می‌گردند. سرزمین سرآغاز تمام نقطه شروع‌هاست. موطن آدمی خود یک نقطه شروع است برای یافتن شروع یک خلق تازه زیرا وطن یا به قول جامعه شناسان محیط پیرامون هر فرد در دل آداب و سنن و خاستگاهش، اعضایش را می‌سازد به افکار آن‌ها رنگ باور و تعلق و بعد فرهنگ می‌زند.
همه آدم‌ها پیوسته در حال روایت خویشند. روایت آدم‌ها از خودشان دلیل دارد. هر کسی به دلیلی که زندگی می‌کند خود را روایت می‌کند و آخر هر روایتی دلیل آن باید معلوم باشد. من فکر می‌کنم دلیل رج خوردن تار و پود داستانی در به وقت جنگ تارت را کوک کن چیزی فراتر از بیان یک واقعه تاریخی از حادثه یا جنگ باشد. من دلیل نویسنده را پرداختن به قومیتش و نمایاندن آن می‌دانم. یعنی نویسنده می‌خواسته از یک حرکت عظیم از یک جامعه خاص در برابر تهاجم بیگانه قصه بگوید. اتحاد اعضای جامعه در نگاه قوجق بسیار پررنگ‌تر از تهاجم و خطر روس‌های تحت لوای تزار است.
وقت جنگ دوتارت را کوک کن داستانی از خطه ترکمن صحراست که از چند و چون محافظت از مام وطن حکایت می‌کند. نگاه‌بانی از یک قلعه که شاید در نظر نویسنده این قلعه نشانی از ناموس یک خطه دارد. حرکتی که از سال‌های دور آغاز شده و رفته رفته با گذر عمر شخصیت اصلی داستان تکامل می‌یابد ولی ناگزیر به تن‌دادن به عهدنامه ننگین دیگری می‌شود. روایت زندگی در سایه جنگی که مردم ترکمن در قلعه گوک‌تپه در بابر روس‌های متجاوز ایستادگی کرده اما به سبب تکرار تاریخ -سرگذشت شاهان بی‌کفایت و به ستوه آمدن مردم- منجر به انعقاد عهدنامه خانمان‌سوز دیگری به نام «آخال» شد.
نویسنده از جنگی حرف می‌زند که سلاح آن ساز است. همان‌گونه که در عنوان نیز مشهود است نویسنده قصد دارد برای نمایاندن ایستادگی مردم ترکن صحرا در برابر تهاجم و تخاصم بیگانه، فرهنگ و ارزش‌های قومیتی را علم کند. برای جنگیدن همیشه باید آماده و سلیح بود اما سلاح می‌تواند اشکال متفاوتی داشته باشد. برای جنگیدن در کنار فردیت قوی و مصمم باید کار گروهی را هم آزموده و ماهر بود. قوجق به هم رسیدن یک جامعه را در رهبری قوی و همین‌طور کاریزماتیک کردن چهره فرماندهان آن ممکن نشان می‌دهد و حرکت افراد را در بهم رسانیدن یک هدف استوار در قالب یک حرکت منسجم اجتماعی تصویر می‌کند.
نویسنده که در سطور داستان می‌توان به تسلط او روی ساز پی‌برد، می‌خواهد ایستادگی را از دریچه دیگری تصویر کند و در داستان از یک جامعه تازه حرف بزند.
«یاش بخشی» شخصیت اصلی داستان از همان ابتدای داستان از همان خردی برای نبرد زخمه به تارهای دوتار می زند و همان‌گونه به دفاع از حریم می‌پردازد و هم‌نفیر با نوای دوتار او مردم ترکمن همراه او به پا می‌خیزند تا از گوهری به نام « حفظ تمامیت ارضی» دفاع کنند.
داستان از میانه قومی عبور می‌کند که دردمندانه اما غیور ایستاده در طی سال‌هایی نه چندان کوتاه در برابر هجوم روس‌ها دوام می‌آورد.
داستان را می‌توان به نوعی در مکتب رئالیسم اجتماعی دانست. زیرا داستان از پیدایش فردیت آغاز می‌شود و بعد به کنش‌های فرد در جامعه می‌پردازد و مجموعه این کنش‌هاست که پی‌رنگ داستانی را ترتیب می‌دهد. یعنی علاوه بر ماهیت تاریخی داستان به وقت جنگ دوتارت را کوک کن، باید به نمایاندن هویت یک سرزمین در قالب واقعیت‌های اجتماعی اشاره کرد. یوسف قوجق از برهه خاصی از تاریخ استفاده می‌کند تا از تمدن یک خطه از ایران حرف بزند. داستان او از ساخته شدن هویت اجتماعی یک سرزمین حرف می‌زند و ورای یک داستان تاریخی است. به وقت جنگ دوتارت را کوک کن با تکیه بر اشعار ترکمنی و ساز یعنی ادب و هنر به شکل نمادین نشان می‌دهد که برای حفظ حریم میهن تنها سلاح کافی نیست بلکه فرهنگ و قومیت‌های مختلف با تکیه بر باورها و آداب و رسومشان می‌توانند ایستادگی کنند. فرقی ندارد در ترکمن صحرا یا آذربایجان باشد یا در خوزستان و بلوچستان. حتی می‌توان از نمونه آثار به سووشون اثر مرحوم سمین دانشور یا ماتی‌خان نوشته عبدالرحمن اونق اشاره کرد که هر دو قومیتی هستند با درون‌مایه ظلم‌ستیزی، اتحاد، مطالبه‌گری و حق‌طلبی.
دوستانی که کتاب را خوانده‌اند حتما می‌دانند که یوسف قوجق از نقطه شروعی که برای داستان انتخاب می کند زمینه را اماده کرده تا از یک جنگ سخت و در واقع یک نسل‌کشی در داستان حرف بزند. مرگ عده زیادی از مردان ترکمن در دفاع از یک قلعه، یک حریم که در نهایت منجر به عهد نامه شرم‌آور دیگری در کارنامه چروک خورده شاهان قاجار رغم می‌زند. حال سوال این است که هدف نویسنده نوشتن تراژدی بوده یا تصویر کردن اتحاد حماسی قوم ترکمن؟  آیا زخمه زدن بر دوتار یاش بخشی و مرگ آخرین قهرمانِ محافظ قلعه رقم خوردن یک تراژدی است یا با تکیه بر این جمله از رمان که:« از مردن در این قلعه نترسید؛ از این بترسید که زنده از اینجا بیرون بروید» با  خلق یک حماسه یا داستان حماسی روبه‌رو هستیم؟ من به شخصه فکر می‌کنم نثر قوجق یک نثر حماسه و پی‌رنگ داستان حماسه‌ساز است زیرا عنصر ساز و نوای آن هیچگاه خاموش نمی‌شود و اگر ساز به مثابه سلاح باشد که هست، سلاح ترکمن  زمین گذاشته نمی‌شود از این رو مرگ در قلعه یعنی پیروزی. پیروزی با نواختن دوتار و نوای ترکمن. نوای که خاموش نشده است.
وقتی داستان را می‌خواندم به روزهایی از سال ۵۹ خودمان فکر می‌کردم وقتی  قدم‌های ناپاک دشمن بعثی بر خاک خرمشهر گذاشته شد و مقاومت مردم هر چند با جان‌فشانی‌ها همراه بود اما شهر به اشغال بیگانه درآمد. شاید قلعه داستان قوجق شما را به یاد مسجد جامع خرمشهر انداخته باشد. حس از دست رفتن حتی یک وجب از خاک کشور نفس را در سینه حبس می‌کند و این ماندگی و خفگی نفس را می‌توان در داستان وقت جنگ دوتارت را کوک کن حس کرد و هم‌نوا با صدای دوتار یا نوای« ممد نبودی ببینی» زمزمه کرد.
اما نکته‌ای که قوجق در ترسیم تصویر قوم ترکمن اما از یاد برده پرداختن به زن و عناصر زنانه است. بدون تردید وقتی جریان هر دفاع و مقاومتی در سرزمینمان گسترده می‌شود همیشه ردپای زنان در برقراری و تداوم آن مشهود است. حال هر سرزمین را می‌توان از حال زن‌های آن سرزمین دریافت. این که جایگاه زن در داستان و همین‌طور در فرهنگ بازنمایی شده ترکمن‌ها در داستان نادیده گرفته شده است از نکاتی‌است که جای دریغ دارد. یکی دیگر از نکاتی که به نظر من در داستان وجود دارد به نظر من تبدیل اشعار ترکی به اشعار فارسی است. اگر چه به ترکی ترکمن صحرا احاطه‌ای ندارم اما به عنوان یک آذربایجانی خوب است بگویم در فرهنگ و زبان ترکی واژگانی وجود دارد که تبدیلشان از اثر احساسی و ادبی شعر می‌کاهد و به جز آن نظم فارسی اشعار گوش نواز نیست. بهتر بود اشعار دست نمی‌خوردند و معنای آن‌ها پاورقی می‌شد.
با این همه داستان به وقت جنگ  دوتارت را کوک کن در ژانر جنگی بر ارزش‌هایی تاکید می‌کند که هم انسانی است و هم ملی و میهن‌دوستانه.
        

6

لیلا مهدوی پسندید.
لهجه های غزه ای
شعاری و سیاسی و پروپاگاندا! همین! تعارف که نداریم! همین است! از چه حرف می‌زنیم؟! از نسبتی که رسانه‌ها در ایران با موضوع فلسطین برقرار می‌کنند. ما در ایران در حکم یک انسان ایرانیِ مسلمان، نسبتی که با فلسطین، غزه و مفاهیم مرتبط با آن داریم در محدوده همین سه چهار کلمه ابتدای متن است: شعاری و سیاسی و پروپاگاندا و گاهی هم مثل مورد اخیر روی مود مظلومیت. اینها پایه‌های اصلی تصویری هستند که نظام رسانه‌ای در ایران از مفهوم فلسطین یا مقاومت می‌سازند. خوب است یا بد؟! خب اجازه بدهید فعلا وارد قضاوت در فقره خوب یا بد بودن این موضوع نشویم که موضوع سخن، بحث دیگری است. 
مقاومت یک احساس کورِ تعصب‌آمیز ایدئولوژیک نیست که در مقیاس میلیتاریستی‌اش یک ماشین جنگی صرف راه بیندازد. مقاومت سرریز یک زیست است و یک حیات و یک زندگی. زندگی و حیات وقتی که غنی شد و اشباع، سرریز می‌شود و فرهنگ را می‌سازد... و مقاومت دقیقا در همین نقطه است که زاده می‌شود. ایضا دقیقا در همین نقطه است که راه مقاومت از راه دیگر نحله‌های آدمکش مسلحانه ایدئولوژیک و تکفیری جدا می‌شود. ایضا از مسیر ماشین کشتارهایی که نمونه‌اش را در ارتش‌ها و تفنگداران کلاسیک و آدمکش‌های پروژه‌ای غربی و شرقی می‌بینیم. همه این آسمان و ریسمان‌ها را بافتم که این را بگویم: مقاومت، سرریز زندگی است. 
نسبت رسانه و فرهنگ با مقاومت را اگر در سطح شعار و سیاست و پروپاگاندا و حتی مظلومیت باقی بماند لاجرم ناتوان خواهد ماند از تشریح هسته سختی که زندگی را ساخته و در ادامه هم مقاومت از آن سرریز شده. ماندن در این سطح نه‌تنها انسان و جامعه انسانی را از فهم ریشه‌های مقاومت ناتوان می‌سازد بلکه اصولا آن را با دیگر نحله‌های سیاسی و نظامی مشابه شبیه می‌بیند از تکفیری‌های جهان سومی که الله‌اکبر گویان، خون زن و بچه و کودک می‌ریزند تا آدمکش‌های مجهز جهان‌اولی که اصولا انسان‌ها برایشان پروژه محسوب می‌شوند برای حذف شدن و کشتن. پس نقب زدن به هسته سختی که مقاومت را ساخته اوجب واجبات است. هسته سختی است که از قضا از جنس زندگی است. 
«لهجه‌های غزه‌ای» در همین نقطه ایستاده و مجموعه‌ای از یادداشت‌های روزانه دو شاعر است؛ یک زن و دیگری مرد. زن فلسطینی از قضا حدود یک دهه است که از غزه خارج شده و مقیم یکی از کشورهای اروپای غربی است که برای دیدار خانواده‌اش راهی نوار غزه شده و در ادامه وسط دعوا گیر می‌افتد. دیگری هم شاعری مقیم خان‌یونس. یادداشت‌ها عموما ناظر به وقایع زندگی روزمره مردمی است که زیر واقعیت سنگین جنگ و هجوم قرار گرفته‌ و دردسرها و مشکلاتی که برای زندگی و زیست روزانه با آن روبه‌رو شده‌اند. چرخ زندگی باید بچرخد ولو اینکه واقعیت سنگین جنگ بر آن تحمیل شده باشد و لهجه‌های غزه‌ای روایت چرخاندن زندگی به‌دست اهالی غزه است. 
بعضی روایت‌ها آن‌قدر در چرخ زندگی غور می‌کند که تا مرز شناساندن تفاوت‌ لهجه‌های زنان و دختران غزه هم پیش می‌رود. عنوان کتاب برگرفته از یکی از همین روایت‌های زندگی‌ساز است. این هسته سخت زندگی هرچند ممکن است در ظاهر با بعضی شعارهای سیاسی مقاومت همراهی نداشته باشد اما سرریز آن مقاومت را می‌سازد. نکته آنکه زن شاعر راوی کتاب در زمره شخصیت‌هایی است که همراهی چندان با وجه سیاسی و نظامی مقاومت هم نداشته و اتفاقا یکی از دلایل خروجش از غزه در حوالی یک دهه قبل، فشارهایی بوده که به او وارد شده است. 
با این حال حجم سنگین واقعیتی که جنگ بر او آوار کرده به‌حدی است که ادبیات و جهت‌گیری و مواضع چنین شخصیتی را هم رادیکال کرده و به یک شخصیت ضدصیهونیستی بدل می‌کند؛ شخصیتی که از هنگام خروج غزه تلاش داشته تا خود را به‌عنوان یک شاعر که روایت لذت زندگی و زیبایی است به جهان بشناساند نه یک فلسطینی که متحمل خشونت شده است. حال اما طوفان سنگین صهیونیسم چنان او را تغییر می‌دهد که گویی یک شخصیت سیاسی است که در کف خیابان‌های واشنگتن پرچم‌دار یک مبارزه ضداسرائیلی شده تا فریاد بزند آپارتاید صهیونیسم ضدزندگی است. لهجه‌های غزه‌ای اثر یوسف القدره و فاتنه الغره به ترجمه محمدرضا ابوالحسنی و سعی انتشارات سوره مهر در ۱۳۶صفحه رقعی و قیمت ۹۸هزار تومان منتشر شده است.
        شعاری و سیاسی و پروپاگاندا! همین! تعارف که نداریم! همین است! از چه حرف می‌زنیم؟! از نسبتی که رسانه‌ها در ایران با موضوع فلسطین برقرار می‌کنند. ما در ایران در حکم یک انسان ایرانیِ مسلمان، نسبتی که با فلسطین، غزه و مفاهیم مرتبط با آن داریم در محدوده همین سه چهار کلمه ابتدای متن است: شعاری و سیاسی و پروپاگاندا و گاهی هم مثل مورد اخیر روی مود مظلومیت. اینها پایه‌های اصلی تصویری هستند که نظام رسانه‌ای در ایران از مفهوم فلسطین یا مقاومت می‌سازند. خوب است یا بد؟! خب اجازه بدهید فعلا وارد قضاوت در فقره خوب یا بد بودن این موضوع نشویم که موضوع سخن، بحث دیگری است. 
مقاومت یک احساس کورِ تعصب‌آمیز ایدئولوژیک نیست که در مقیاس میلیتاریستی‌اش یک ماشین جنگی صرف راه بیندازد. مقاومت سرریز یک زیست است و یک حیات و یک زندگی. زندگی و حیات وقتی که غنی شد و اشباع، سرریز می‌شود و فرهنگ را می‌سازد... و مقاومت دقیقا در همین نقطه است که زاده می‌شود. ایضا دقیقا در همین نقطه است که راه مقاومت از راه دیگر نحله‌های آدمکش مسلحانه ایدئولوژیک و تکفیری جدا می‌شود. ایضا از مسیر ماشین کشتارهایی که نمونه‌اش را در ارتش‌ها و تفنگداران کلاسیک و آدمکش‌های پروژه‌ای غربی و شرقی می‌بینیم. همه این آسمان و ریسمان‌ها را بافتم که این را بگویم: مقاومت، سرریز زندگی است. 
نسبت رسانه و فرهنگ با مقاومت را اگر در سطح شعار و سیاست و پروپاگاندا و حتی مظلومیت باقی بماند لاجرم ناتوان خواهد ماند از تشریح هسته سختی که زندگی را ساخته و در ادامه هم مقاومت از آن سرریز شده. ماندن در این سطح نه‌تنها انسان و جامعه انسانی را از فهم ریشه‌های مقاومت ناتوان می‌سازد بلکه اصولا آن را با دیگر نحله‌های سیاسی و نظامی مشابه شبیه می‌بیند از تکفیری‌های جهان سومی که الله‌اکبر گویان، خون زن و بچه و کودک می‌ریزند تا آدمکش‌های مجهز جهان‌اولی که اصولا انسان‌ها برایشان پروژه محسوب می‌شوند برای حذف شدن و کشتن. پس نقب زدن به هسته سختی که مقاومت را ساخته اوجب واجبات است. هسته سختی است که از قضا از جنس زندگی است. 
«لهجه‌های غزه‌ای» در همین نقطه ایستاده و مجموعه‌ای از یادداشت‌های روزانه دو شاعر است؛ یک زن و دیگری مرد. زن فلسطینی از قضا حدود یک دهه است که از غزه خارج شده و مقیم یکی از کشورهای اروپای غربی است که برای دیدار خانواده‌اش راهی نوار غزه شده و در ادامه وسط دعوا گیر می‌افتد. دیگری هم شاعری مقیم خان‌یونس. یادداشت‌ها عموما ناظر به وقایع زندگی روزمره مردمی است که زیر واقعیت سنگین جنگ و هجوم قرار گرفته‌ و دردسرها و مشکلاتی که برای زندگی و زیست روزانه با آن روبه‌رو شده‌اند. چرخ زندگی باید بچرخد ولو اینکه واقعیت سنگین جنگ بر آن تحمیل شده باشد و لهجه‌های غزه‌ای روایت چرخاندن زندگی به‌دست اهالی غزه است. 
بعضی روایت‌ها آن‌قدر در چرخ زندگی غور می‌کند که تا مرز شناساندن تفاوت‌ لهجه‌های زنان و دختران غزه هم پیش می‌رود. عنوان کتاب برگرفته از یکی از همین روایت‌های زندگی‌ساز است. این هسته سخت زندگی هرچند ممکن است در ظاهر با بعضی شعارهای سیاسی مقاومت همراهی نداشته باشد اما سرریز آن مقاومت را می‌سازد. نکته آنکه زن شاعر راوی کتاب در زمره شخصیت‌هایی است که همراهی چندان با وجه سیاسی و نظامی مقاومت هم نداشته و اتفاقا یکی از دلایل خروجش از غزه در حوالی یک دهه قبل، فشارهایی بوده که به او وارد شده است. 
با این حال حجم سنگین واقعیتی که جنگ بر او آوار کرده به‌حدی است که ادبیات و جهت‌گیری و مواضع چنین شخصیتی را هم رادیکال کرده و به یک شخصیت ضدصیهونیستی بدل می‌کند؛ شخصیتی که از هنگام خروج غزه تلاش داشته تا خود را به‌عنوان یک شاعر که روایت لذت زندگی و زیبایی است به جهان بشناساند نه یک فلسطینی که متحمل خشونت شده است. حال اما طوفان سنگین صهیونیسم چنان او را تغییر می‌دهد که گویی یک شخصیت سیاسی است که در کف خیابان‌های واشنگتن پرچم‌دار یک مبارزه ضداسرائیلی شده تا فریاد بزند آپارتاید صهیونیسم ضدزندگی است. لهجه‌های غزه‌ای اثر یوسف القدره و فاتنه الغره به ترجمه محمدرضا ابوالحسنی و سعی انتشارات سوره مهر در ۱۳۶صفحه رقعی و قیمت ۹۸هزار تومان منتشر شده است.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

9

لهجه های غزه ای
          درد خویشاوند خود را می‌شناسد. ژن‌های درد در هر نقطه که باشند یکدیگر را پیدا و جذب می‌کنند و درد این هزار توی بی‌انتها مثل شاخه‌های ترد پیچک راه خود را می‌گیرد و بالا می‌آید و این روایت رنج است. رنج را تنها رنج می‌تواند بسراید!
لهجه‌های غزه‌ای مرثیه سرایی نمی‌کند. رسالتش این است که روایت کند. هر چه هست را روایت کند. نه کمتر نه بیشتر! راوی قابل اعتماد حتی پس یا پیش نمی‌گوید فقط هر چه هست را می‌گوید حالا اگر تو رنج را می‌خوانی، به‌خاطر اصالت رنج و درد است نه ملال.
لهجه‌های غزه ای مماس با واقعیت و بی‌پرده روایت شده است از زاویه و دوربین نگاه‌هایی که هنوز در بهت و تحیر مانده‌اند. از مردمک چشم‌هایی که هنوز تن‌شان از داغ گرم است و وقتی نداشتند تا هرم آتش افتاده در آبادی‌هایشان را خوب حس کنند. روایت‌هایی درست از دل حادثه. با فاصله‌ای نزدیک. روایت‌هایی زنده و در راستای واقعیتی که قدمتی بیش از هفتاد سال دارد.
لهجه‌های غزه‌ای زخم روباز مانده‌ای است که خون روی آن دلمه نمی‌زند... خون جوشان است. خون غزه، جبالیا، خان‌یونس و خون زمین...
مهم‌ترین نکته در این اثر خالص بودن آن است. راوی از چیزی روایت می‌کند که هم به چشم دیده و هم آن‌را چشیده است. یک گزارش تمام عیار جنگی که تحت‌ثاثیر زمان قرار نگرفته اما پای‌بند مکان است.
چیزی که در قلم یوسف‌القدره و فاتنه‌ الغره به چشم می‌خورد، «قدرت بیان مستقیم» است. مرزی میان جهان روایت با جهان واقعی در لهجه‌های غزه‌ای وجود ندارد. اثر واژه اضافه ندارد و صاعقه‌وار و در ایجاز کامل ایراد می‌شود و قبل از آن‌که تو بتوانی تجزیه و ترکیبش کنی به پایان می‌رسد. روایتی که اثرش به این راحتی‌ها از ذهن پاک نمی‌شود و مخاطب را در یک تفکر عمیق نسبت به جهان واقعی فرو می‌برد.
روایت‌ها در لهجه‌های غزه‌ای به‌گونه‌ایست که در هر ورق راوی یک لحظه از واقعیت را ثبت می‌کند ولی عمق کلمات به واسطه خلوص و البته فرم روایی در ذهن مخاطب ژرفا دارد و ما به عنوان مخاطب می‌توانیم خودمان در ذهن خودمان واقعیت بی‌کم و کاست گفته شده در بیان مستقیم و صریح نویسنده را بارها و بارها تصویر کنیم.
 نوشته: «آواره از درد خودم به درد دیگران، و در حالی که گریه‌ام را به تعویق انداخته‌ام، در گریه بزرگ‌تر و گسترده‌تری به اندازه کل باریکه غزه غرق می‌شوم» شاید اگر خوب دقت کنیم در ژرفای همین چند جمله معنای انسان نمایان است. انسانی کوچک به وسعت تمام زمین.
جان کتاب برخواسته از خبر است. بر اصل آنچه انسان از لحظه‌ای که تفکرش آغاز می‌شود در حال روایت خویش است و تشکیل لایه‌های شناختی‌اش قبل از شروع به فرآیند حل مسئله از خبر آغاز می‌شود. خبر در حقیقت یک رکن اساسی در برقرار ارتباط بین انسان‌هاست. رکن اصلی و بهتر است بگویم رسالت کتاب «خبر» است. شاید دلیلش این باشد که کتاب در نسبتی نزدیک به حادثه رسالت نخست خود را تبیین خبر درست در میان اخبار ریز و درشت واقعه در موقعیت جنگی می‌داند. این که راوی چه نسبتی با واقعه دارد و چه موقعیتی نسبت به زمان و مکان واقعه دارد، بر اصالت خبر تاثیر می‌گذارد.
در دنیایی که رسانه تاثیر گسترده‌ای بر واقعیت دارد و بنابر سیاست گاهی از شدت و حدت می‌کاهد یا به آن اضافه می‌کند، تمییز دادن روایت خالص از ناخالص سخت است اما اگر به ساختار  و فرم روایی کتاب برگردیم و در میان کلماتش غور کنیم درخواهیم یافت که با راویان قابل اعتمادی سر و کار داریم که به چیزی بالاتر روایت فکر می‌کنند. در لحظه‌ روایت، راویان به خاطر ایستادن در وسط معرکه به حاشیه‌ها فکر نمی‌کنند و کتاب محصول پی‌او‌وی‌های مختلف اما خالص از شرایط کنونی غزه است.
 
در جنگ و‌شرایط یکی از ابزارهای برای انتقال و هدایت کنش‌های جمعی روایت است. آن چیزی که روایت را در لهجه‌های غزه‌ای بارز می‌کند گوش شنوا و نیاز اکثریت جوامع به شنیدن گزارش و روایت از واقع هفتم اکتبر به بعد است.
این که جامعه تشنه شنیدن باشد و نویسنده دست بگذارد روی «برهه حساس کنونی» به معنای واقع در شرایطی که چشم همه جهان به نوار باریک غزه دوخته است، روایت‌های جمع شده در لهجه‌های غزه‌ای را بارز می‌کنداما اگر به ساختار و فرم کتاب برگردیم نویسنده‌ها از اجزایی روایت کرده‌اند که در راستای یک کل منسجم هستند. نویسنده‌هابرای بیان موقعیت خاص منطقه از زاویه نگاه‌ها و نقطه‌نظر‌های مختلف دست به روایت می‌زنند. و واقعه را از زوایای مختلف تصویر می‌کند. در کتاب لهجه‌های غزه‌ای ما شاهد جهان‌های روایی مختلفی هستیم که عقاید ساده و متنوعی دارند.شاید برای همین است که یوسف القدره و فاتنه‌الغره برای اثری که گردآوری کرده‌اند عنوان لهجه‌های غزه‌ای را انتخاب می‌کنند. زیرا در پس لهجه‌های مختلف یک اتحاد محکم به نام غزه یا وطن وجود دارد.
در روایت‌های غزه‌ای راویان از نیازها حرف می‌زنند. از نیازهای اولیه برای بقا، نیاز به «یک قرص نان»
در جریان روایت‌ها کم‌کم می‌بینیم که مردم غزه برای رسیدن به نیازهای بدیهیشان سخت می‌گذرانند و به این سختی خو گرفته‌اند. یاد گرفته‌اند که وقت باز کردن گره فقط به آن گره فکر کنند. یاد گرفته‌اند درکنار تهدید بزرگی به نام ترس و محنت از دست دادن داشته‌های فیزیکی و معنوی خود را از زیر آواره‌ها بیرون بکشند و زندگی کنند مثل ما که قریب یک سال است که به رنجی که آن‌ها می‌برند، عادت کرده‌ایم و خاموش ایستاده‌ایم و گاهی چند خطی بشر دوستانه برایشان می‌نویسیم و دست تکان می‌دهیم.
یکی دیگر از محورهایی که در این اثر مشاهده می‌شود، جان گرفتن کنش‌های جمعی در راستای فردیت‌های قوام‌گرفته است. کنش جمعی همیشه از محورهای اصلی زندگی و معیشت برمی‌خیزد اما در لهجه‌های غزه‌ای کنش جمعی قدمی فراتر و بالاتر از چیزی است و درباره جنگ و بقا حرف می‌زند. این که یک حرکت زیر‌جلدی در جامعه امروز باریکه غزه در حرکت است که همه را در راستای یک هدف مشترک قرار داده و به واسطه همین کنش جمعی  عنصر امید در اهالی جامعه خاموش نمی‌شود.
پایان هر روایتی خاصه روایت رنج، دلیل آن روایت باید معلوم باشد. شاید دلیل روایت از روزهای خونین غزه عنصری باشد به نام امید. لهجه‌های غزه‌ای از اصلی به نام اصل بقا حرف می‌زند، از نیاز حرف می‌زند نه از خواسته!
و تکان دهنده‌ترین نکته در باره این اثر این است که از روزمره مردم فلسطین حرف می‌زند.
روزمره‌ای که آماج کمانه تیرهای پس و پیش شر مطلق است و مردم گذشته از تاب‌آوری دارند روزمره خود را زندگی می‌کنند. چیزی فراتر از سیاست یا قدرت نظامی.
لهجه‌های غزه‌ای روایت مریم‌هایی‌ست که هر روز خون مسیح را از در و دیوار بیت‌المقدس پاک می‌کنند...
« طبق اعلام وزرات بهداشت ۱۲۵۰ بچه زیر آوارند: ۱۲۵۰ داستان درد و رنج و احساس انقراض دنیا با انقراض وحشیانه کودکان بی‌گناه به شکلی وحشیانه که تنهایی را در دل بازماندگام زنده مانده آن‌ها به ارث می‌‌گذارد.
« مادرجان، به‌خدا هیچ‌کس جز اونایی که رفتن پیش خدا نجات پیدا نکردن. خدا از این دنیای ظالم نسبت به اونا مهربون‌تره. مایی که زنده‌ایم هر روز هزاربار می‌میریم، هزار بار می‌میریم مادر!»»
        

4

لهجه های غزه ای
          درد خویشاوند خود را می‌شناسد. ژن‌های درد در هر نقطه که باشند یکدیگر را پیدا و جذب می‌کنند و درد این هزار توی بی‌انتها مثل شاخه‌های ترد پیچک راه خود را می‌گیرد و بالا می‌آید و این روایت رنج است. رنج را تنها رنج می‌تواند بسراید!
لهجه‌های غزه‌ای مرثیه سرایی نمی‌کند. رسالتش این است که روایت کند. هر چه هست را روایت کند. نه کمتر نه بیشتر! راوی قابل اعتماد حتی پس یا پیش نمی‌گوید فقط هر چه هست را می‌گوید حالا اگر تو رنج را می‌خوانی، به‌خاطر اصالت رنج و درد است نه ملال.
لهجه‌های غزه ای مماس با واقعیت و بی‌پرده روایت شده است از زاویه و دوربین نگاه‌هایی که هنوز در بهت و تحیر مانده‌اند. از مردمک چشم‌هایی که هنوز تن‌شان از داغ گرم است و وقتی نداشتند تا هرم آتش افتاده در آبادی‌هایشان را خوب حس کنند. روایت‌هایی درست از دل حادثه. با فاصله‌ای نزدیک. روایت‌هایی زنده و در راستای واقعیتی که قدمتی بیش از هفتاد سال دارد.
لهجه‌های غزه‌ای زخم روباز مانده‌ای است که خون روی آن دلمه نمی‌زند... خون جوشان است. خون غزه، جبالیا، خان‌یونس و خون زمین...
مهم‌ترین نکته در این اثر خالص بودن آن است. راوی از چیزی روایت می‌کند که هم به چشم دیده و هم آن‌را چشیده است. یک گزارش تمام عیار جنگی که تحت‌ثاثیر زمان قرار نگرفته اما پای‌بند مکان است.
چیزی که در قلم یوسف‌القدره و فاتنه‌ الغره به چشم می‌خورد، «قدرت بیان مستقیم» است. مرزی میان جهان روایت با جهان واقعی در لهجه‌های غزه‌ای وجود ندارد. اثر واژه اضافه ندارد و صاعقه‌وار و در ایجاز کامل ایراد می‌شود و قبل از آن‌که تو بتوانی تجزیه و ترکیبش کنی به پایان می‌رسد. روایتی که اثرش به این راحتی‌ها از ذهن پاک نمی‌شود و مخاطب را در یک تفکر عمیق نسبت به جهان واقعی فرو می‌برد.
روایت‌ها در لهجه‌های غزه‌ای به‌گونه‌ایست که در هر ورق راوی یک لحظه از واقعیت را ثبت می‌کند ولی عمق کلمات به واسطه خلوص و البته فرم روایی در ذهن مخاطب ژرفا دارد و ما به عنوان مخاطب می‌توانیم خودمان در ذهن خودمان واقعیت بی‌کم و کاست گفته شده در بیان مستقیم و صریح نویسنده را بارها و بارها تصویر کنیم.
 نوشته: «آواره از درد خودم به درد دیگران، و در حالی که گریه‌ام را به تعویق انداخته‌ام، در گریه بزرگ‌تر و گسترده‌تری به اندازه کل باریکه غزه غرق می‌شوم» شاید اگر خوب دقت کنیم در ژرفای همین چند جمله معنای انسان نمایان است. انسانی کوچک به وسعت تمام زمین.
جان کتاب برخواسته از خبر است. بر اصل آنچه انسان از لحظه‌ای که تفکرش آغاز می‌شود در حال روایت خویش است و تشکیل لایه‌های شناختی‌اش قبل از شروع به فرآیند حل مسئله از خبر آغاز می‌شود. خبر در حقیقت یک رکن اساسی در برقرار ارتباط بین انسان‌هاست. رکن اصلی و بهتر است بگویم رسالت کتاب «خبر» است. شاید دلیلش این باشد که کتاب در نسبتی نزدیک به حادثه رسالت نخست خود را تبیین خبر درست در میان اخبار ریز و درشت واقعه در موقعیت جنگی می‌داند. این که راوی چه نسبتی با واقعه دارد و چه موقعیتی نسبت به زمان و مکان واقعه دارد، بر اصالت خبر تاثیر می‌گذارد.
در دنیایی که رسانه تاثیر گسترده‌ای بر واقعیت دارد و بنابر سیاست گاهی از شدت و حدت می‌کاهد یا به آن اضافه می‌کند، تمییز دادن روایت خالص از ناخالص سخت است اما اگر به ساختار  و فرم روایی کتاب برگردیم و در میان کلماتش غور کنیم درخواهیم یافت که با راویان قابل اعتمادی سر و کار داریم که به چیزی بالاتر روایت فکر می‌کنند. در لحظه‌ روایت، راویان به خاطر ایستادن در وسط معرکه به حاشیه‌ها فکر نمی‌کنند و کتاب محصول پی‌او‌وی‌های مختلف اما خالص از شرایط کنونی غزه است.
 
در جنگ و‌شرایط یکی از ابزارهای برای انتقال و هدایت کنش‌های جمعی روایت است. آن چیزی که روایت را در لهجه‌های غزه‌ای بارز می‌کند گوش شنوا و نیاز اکثریت جوامع به شنیدن گزارش و روایت از واقع هفتم اکتبر به بعد است.
این که جامعه تشنه شنیدن باشد و نویسنده دست بگذارد روی «برهه حساس کنونی» به معنای واقع در شرایطی که چشم همه جهان به نوار باریک غزه دوخته است، روایت‌های جمع شده در لهجه‌های غزه‌ای را بارز می‌کنداما اگر به ساختار و فرم کتاب برگردیم نویسنده‌ها از اجزایی روایت کرده‌اند که در راستای یک کل منسجم هستند. نویسنده‌هابرای بیان موقعیت خاص منطقه از زاویه نگاه‌ها و نقطه‌نظر‌های مختلف دست به روایت می‌زنند. و واقعه را از زوایای مختلف تصویر می‌کند. در کتاب لهجه‌های غزه‌ای ما شاهد جهان‌های روایی مختلفی هستیم که عقاید ساده و متنوعی دارند.شاید برای همین است که یوسف القدره و فاتنه‌الغره برای اثری که گردآوری کرده‌اند عنوان لهجه‌های غزه‌ای را انتخاب می‌کنند. زیرا در پس لهجه‌های مختلف یک اتحاد محکم به نام غزه یا وطن وجود دارد.
در روایت‌های غزه‌ای راویان از نیازها حرف می‌زنند. از نیازهای اولیه برای بقا، نیاز به «یک قرص نان»
در جریان روایت‌ها کم‌کم می‌بینیم که مردم غزه برای رسیدن به نیازهای بدیهیشان سخت می‌گذرانند و به این سختی خو گرفته‌اند. یاد گرفته‌اند که وقت باز کردن گره فقط به آن گره فکر کنند. یاد گرفته‌اند درکنار تهدید بزرگی به نام ترس و محنت از دست دادن داشته‌های فیزیکی و معنوی خود را از زیر آواره‌ها بیرون بکشند و زندگی کنند مثل ما که قریب یک سال است که به رنجی که آن‌ها می‌برند، عادت کرده‌ایم و خاموش ایستاده‌ایم و گاهی چند خطی بشر دوستانه برایشان می‌نویسیم و دست تکان می‌دهیم.
یکی دیگر از محورهایی که در این اثر مشاهده می‌شود، جان گرفتن کنش‌های جمعی در راستای فردیت‌های قوام‌گرفته است. کنش جمعی همیشه از محورهای اصلی زندگی و معیشت برمی‌خیزد اما در لهجه‌های غزه‌ای کنش جمعی قدمی فراتر و بالاتر از چیزی است و درباره جنگ و بقا حرف می‌زند. این که یک حرکت زیر‌جلدی در جامعه امروز باریکه غزه در حرکت است که همه را در راستای یک هدف مشترک قرار داده و به واسطه همین کنش جمعی  عنصر امید در اهالی جامعه خاموش نمی‌شود.
پایان هر روایتی خاصه روایت رنج، دلیل آن روایت باید معلوم باشد. شاید دلیل روایت از روزهای خونین غزه عنصری باشد به نام امید. لهجه‌های غزه‌ای از اصلی به نام اصل بقا حرف می‌زند، از نیاز حرف می‌زند نه از خواسته!
و تکان دهنده‌ترین نکته در باره این اثر این است که از روزمره مردم فلسطین حرف می‌زند.
روزمره‌ای که آماج کمانه تیرهای پس و پیش شر مطلق است و مردم گذشته از تاب‌آوری دارند روزمره خود را زندگی می‌کنند. چیزی فراتر از سیاست یا قدرت نظامی.
لهجه‌های غزه‌ای روایت مریم‌هایی‌ست که هر روز خون مسیح را از در و دیوار بیت‌المقدس پاک می‌کنند...
« طبق اعلام وزرات بهداشت ۱۲۵۰ بچه زیر آوارند: ۱۲۵۰ داستان درد و رنج و احساس انقراض دنیا با انقراض وحشیانه کودکان بی‌گناه به شکلی وحشیانه که تنهایی را در دل بازماندگام زنده مانده آن‌ها به ارث می‌‌گذارد.
« مادرجان، به‌خدا هیچ‌کس جز اونایی که رفتن پیش خدا نجات پیدا نکردن. خدا از این دنیای ظالم نسبت به اونا مهربون‌تره. مایی که زنده‌ایم هر روز هزاربار می‌میریم، هزار بار می‌میریم مادر!»»
        

4

لیلا مهدوی پسندید.
جاذبه و لطف

43

سلاخ خانه شماره 5

6

لیلا مهدوی پسندید.
سقوط سلطنت: جنگ بزرگ و پایان امپراتوری عثمانی

4