یکلیا و تنهایی او

 یکلیا و تنهایی او

یکلیا و تنهایی او

3.2
15 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

20

خواهم خواند

12

این رمان از مهمترین رمان های ایرانی به شمار می رود و نویسندگانی چون زهرا خوان زاده و وحید یوسف پور و مرضیه موسومی شجاعی درباره‌ی آن کتاب مستقل به رشته تحریر درآورده‌اند. همچنین مقالات زیادی درباره این رمان نوشته شده است، از جمله به دست احمد شاملو و همچنین پیتر ایوری. تاریخ بشری همواره بر مبنای فضیلت‌هایی‌ شکل گرفته که در وضعیتی دوگانه، آدمی را میان خودشان قرار داده و یکی هردو را فضیلت می‌داند و دیگران یکی را تقبیح کرده و دیگری را پرستش. آنتیگونه نیز میان اطاعت از ولی و پادشاه و اطاعت از سنت نیاکان و به خاک سپردن برادر مرده‌‎اش مانده بود و این هردو فضیلت بودند و او باید یکی را برابر دیگری می‌گذاشت، همان‌گونه که تاریخ انسان، تاریخ برشدن یکی برابر دیگری‌ست! در این میان همیشه آن‌که می‌ایستد و بر ندای درون‌اش، حقیقتی متفاوت از دیگران گوش می‌سپارد و راه دیگری برمی‌گزیند، محکوم به تبعید، زندان، نبودن و مرگ است، یا به زبانی بهتر، محکوم به تنهایی و زیستن با خویشتن خویش. از «آنتیگونه» تا «یکلیا» همین بوده‌است. «یکلیا و تنهایی او» حدیث همین ایستادن بر سر فضیلتی‌ست که تو می‌دانی اساس وجود توست که همانا عشق در معنای امر نامتعین، پیش‌بینی‌ناپذیر و سرشار از مخاطره است و آن یکی فضیلت که پیروی از پدر، شاه، سنت و جامعه است. تقی مدرسی با نثر یگانه‌اش نقبی به دل کهن‌ترین قصه‌های بین‌النهرینی زده و حدیث عاشقی دختر حاکم اورشلیم به چوپانی آزاده را روایت کرده که کم‌ترین جزایش برای دختر، رانده شدن و تبعید است. داستانی که از اعماق اسطوره‌ها آمده ولی در بنیان روشنگرانه‌ و مدرن‌اش، حدیثی امروزی و معاصر است و از همین روی خواندن یکلیا و تنهایی او از واجبات دوران ماست.

یادداشت‌های مرتبط به یکلیا و تنهایی او

            یکلیا و تنهایی او
رمانی از تقی مدرسی (1311-1376) که در سال 1335 جایزه ادبی مجله‌ی سخن را برد، و به عنوان اثر شاخصی از جریان رمان اسطوره‌گرای فارسی شناخته شد و آثاری همچون ملکوت ِ بهرام صادقی را در پی آورد. چنان که نادر نادرپور می‌گوید، این اثر در زمان انتشار غوغایی برانگیخت، زیرا فضایی متفاوت با فضای دیگر داستان های زمانه داشت و، به قول گلشیری، «هنوز هم یکی از سنگ بناهای ادب معاصر ما» شمرده می‌شود.
نثر شبه کلاسیک و خوش‌آهنگ رمان، با قطعه‌های تابلومانندش، خوانندگانی را جلب کرد که می‌خواستند یاس سال‌های پس از کودتای 28 مرداد را با خواندن صحنه‌های عاشقانه‌ی آن به فراموشی بسپرند. مدرسی، در جستجوی فرمی مناسبِ مضمون اسطوره‌ای اثر، به نثری غریب نیاز داشت و مطلوب خود را در روال روایتی ِ تورات و عهد عتیق یافت. البته گاه در مکالمه‌ی شخصیت‌ها، با کاربرد زبان محاوره‌ای ِ ناسازگار با سبک متن، از سیاق انشای متون مقدس تخطی کرد.
در جو روحی و فرهنگی ِ آن روزگار، مدرسی زیبایی و شور از کف رفته‌ی زمانه را در حال‌و‌هوایی عتیق جستجو می‌کند و به فنای عشق و سایه گستردن ترس و انزوا، خصلتی فرازمانی می‌دهد. درواقع، عصیان خود را متوجه راز خلقت می‌کند و بیهودگیِ مطرح شده در کتاب جامعه را با پوچی ِ اجتماعی پیوند می‌زند.


به قلم حسن میرعابدینی، مجله‌ی فرهنگی و هنری بخارا، شماره‌ی ۱50، خرداد و تیر 1401.
          
نرگس

1402/08/01

            کتابِ اول تقی مدرسی که متن روانی داره و خوندنش قطعاً خالی از لطف نیست.. فیلسوفان و‌نویسندگان بسیاری درباره‌ی تنهایی انسان نوشتن و صحبت کردن؛ مدرسی هم تو این کتاب به بیان مسئله‌ی تنهایی می‌پردازه؛ به طوری‌که ‌حتی شیطان هم، از تنهایی میگه‌..
 
نگارش داستان در سال ۳۳ (بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲) بوده.
بعد از این کودتا اکثر نویسنده ها به بیان نمادین و‌ مبهم روی می‌آرن.. مثلا تو این کتاب شب نماد ترس و گمراهی، یکلیا و میکاشاه نماد تنهایی بشر که به عشق پناه بردن..
محتوای کتاب، این اجازه رو میده که بتونیم از نقایص نگارشی چشم‌پوشی کنیم :).


⚠️خطر اسپویل 

☘️از متن کتاب :
{  آن روز من و «او» با هم پنجه در انداختیم و او مرا از آسمان‌ها به زیر انداخت. اما چه کسی شما را سرشت؟ مگر من و او با هم نبودیم؟ «او» از رازی که‌من در شما بجای نهادم چیزی نمی‌دانست که در زمین پسر انسان چه می‌خواهد. چرا شما را از من رم می‌دهد؟ گو اینکه من اسیری هستم و‌در اینجا تنها، تنهای تنها، مثل تو یکلیا، گذشت زمان را تماشا می‌کنم. یکلیا آیا می‌توانی بگوئی چرا عشق تو با تمام لطافتش با راستی سازگار نیست؟ چرا با تمام اصراری که در صداقت داشتی نتوانستی راستگو باشی؟ آه چه راز سر‌به مهر و مظطربی! من با «او» از جهانی صحبت کردم که من و «او» در پشتش پنهان باشیم و انسان، در آن مطمئن و‌بی‌تزلزل زندگی کند.اما «او» عوض هر چیز به تماشاچی احتیاج داشت.«او» مثل یک سنگ‌تراش، سنگی تراشید، به این سنگ زبان داد تا اسم‌او را بیاموزد و تلفظ کند. اوه! تلفظ، فقط تلفظ. اما زبان در راه دیگری به کار افتاد که فقط تلفظ نبود.راز سربستهٔ جنب و جوش داشت. انسان موجودی نبود که لب رود سیاه تشنه باشد. زیرا با تشنگی‌می‌مرد. «او» وقتی که این‌را فهمید قطره‌ای آب سیاه  در حلقومش چکاند تا انسان نمیرد. آن‌وقت انسان به پستی خو‌ گرفت. در مقابل هر تهدیدی از زمین به سوی «او» برمی‌خاست، مرا نشان می‌دادو تهدیدی می‌کرد. تمام آن چیزهائی را که انسان آزادانه می‌خواست و‌ «او» معنی آن را نمی‌فهمید، خرد میکرد و‌ روی دهان انسان سنگ می‌گذاشت. 
آه یکلیا، عشق تو چه می‌توانست به او بفهماند؟ تو هنگام غروب بین کبودی و سرخی به گردن کوشی آویزان می‌شدی و او ترا به صحرا می‌برد.. آه... آه...  }
(از زبان شیطان)

پ.ن: شیطان سعی میکنه تا حقیقت خودش رو عریان‌تر نشون بده..در ظاهر شیطان در برابر یهوه (او) شکست می‌خوره ولی در نهایت پیروزی برایِ شیطانست چون در قلب آدمی از جمله یکلیا و میکاشاه نفوذ ‌کرده، عشق مسحورشان کرده و تنهایی در جهان را نصیب انسان می‌کند.