یادداشت لیلا مهدوی
1403/8/20
3.8
7
درد خویشاوند خود را میشناسد. ژنهای درد در هر نقطه که باشند یکدیگر را پیدا و جذب میکنند و درد این هزار توی بیانتها مثل شاخههای ترد پیچک راه خود را میگیرد و بالا میآید و این روایت رنج است. رنج را تنها رنج میتواند بسراید! لهجههای غزهای مرثیه سرایی نمیکند. رسالتش این است که روایت کند. هر چه هست را روایت کند. نه کمتر نه بیشتر! راوی قابل اعتماد حتی پس یا پیش نمیگوید فقط هر چه هست را میگوید حالا اگر تو رنج را میخوانی، بهخاطر اصالت رنج و درد است نه ملال. لهجههای غزه ای مماس با واقعیت و بیپرده روایت شده است از زاویه و دوربین نگاههایی که هنوز در بهت و تحیر ماندهاند. از مردمک چشمهایی که هنوز تنشان از داغ گرم است و وقتی نداشتند تا هرم آتش افتاده در آبادیهایشان را خوب حس کنند. روایتهایی درست از دل حادثه. با فاصلهای نزدیک. روایتهایی زنده و در راستای واقعیتی که قدمتی بیش از هفتاد سال دارد. لهجههای غزهای زخم روباز ماندهای است که خون روی آن دلمه نمیزند... خون جوشان است. خون غزه، جبالیا، خانیونس و خون زمین... مهمترین نکته در این اثر خالص بودن آن است. راوی از چیزی روایت میکند که هم به چشم دیده و هم آنرا چشیده است. یک گزارش تمام عیار جنگی که تحتثاثیر زمان قرار نگرفته اما پایبند مکان است. چیزی که در قلم یوسفالقدره و فاتنه الغره به چشم میخورد، «قدرت بیان مستقیم» است. مرزی میان جهان روایت با جهان واقعی در لهجههای غزهای وجود ندارد. اثر واژه اضافه ندارد و صاعقهوار و در ایجاز کامل ایراد میشود و قبل از آنکه تو بتوانی تجزیه و ترکیبش کنی به پایان میرسد. روایتی که اثرش به این راحتیها از ذهن پاک نمیشود و مخاطب را در یک تفکر عمیق نسبت به جهان واقعی فرو میبرد. روایتها در لهجههای غزهای بهگونهایست که در هر ورق راوی یک لحظه از واقعیت را ثبت میکند ولی عمق کلمات به واسطه خلوص و البته فرم روایی در ذهن مخاطب ژرفا دارد و ما به عنوان مخاطب میتوانیم خودمان در ذهن خودمان واقعیت بیکم و کاست گفته شده در بیان مستقیم و صریح نویسنده را بارها و بارها تصویر کنیم. نوشته: «آواره از درد خودم به درد دیگران، و در حالی که گریهام را به تعویق انداختهام، در گریه بزرگتر و گستردهتری به اندازه کل باریکه غزه غرق میشوم» شاید اگر خوب دقت کنیم در ژرفای همین چند جمله معنای انسان نمایان است. انسانی کوچک به وسعت تمام زمین. جان کتاب برخواسته از خبر است. بر اصل آنچه انسان از لحظهای که تفکرش آغاز میشود در حال روایت خویش است و تشکیل لایههای شناختیاش قبل از شروع به فرآیند حل مسئله از خبر آغاز میشود. خبر در حقیقت یک رکن اساسی در برقرار ارتباط بین انسانهاست. رکن اصلی و بهتر است بگویم رسالت کتاب «خبر» است. شاید دلیلش این باشد که کتاب در نسبتی نزدیک به حادثه رسالت نخست خود را تبیین خبر درست در میان اخبار ریز و درشت واقعه در موقعیت جنگی میداند. این که راوی چه نسبتی با واقعه دارد و چه موقعیتی نسبت به زمان و مکان واقعه دارد، بر اصالت خبر تاثیر میگذارد. در دنیایی که رسانه تاثیر گستردهای بر واقعیت دارد و بنابر سیاست گاهی از شدت و حدت میکاهد یا به آن اضافه میکند، تمییز دادن روایت خالص از ناخالص سخت است اما اگر به ساختار و فرم روایی کتاب برگردیم و در میان کلماتش غور کنیم درخواهیم یافت که با راویان قابل اعتمادی سر و کار داریم که به چیزی بالاتر روایت فکر میکنند. در لحظه روایت، راویان به خاطر ایستادن در وسط معرکه به حاشیهها فکر نمیکنند و کتاب محصول پیاوویهای مختلف اما خالص از شرایط کنونی غزه است. در جنگ وشرایط یکی از ابزارهای برای انتقال و هدایت کنشهای جمعی روایت است. آن چیزی که روایت را در لهجههای غزهای بارز میکند گوش شنوا و نیاز اکثریت جوامع به شنیدن گزارش و روایت از واقع هفتم اکتبر به بعد است. این که جامعه تشنه شنیدن باشد و نویسنده دست بگذارد روی «برهه حساس کنونی» به معنای واقع در شرایطی که چشم همه جهان به نوار باریک غزه دوخته است، روایتهای جمع شده در لهجههای غزهای را بارز میکنداما اگر به ساختار و فرم کتاب برگردیم نویسندهها از اجزایی روایت کردهاند که در راستای یک کل منسجم هستند. نویسندههابرای بیان موقعیت خاص منطقه از زاویه نگاهها و نقطهنظرهای مختلف دست به روایت میزنند. و واقعه را از زوایای مختلف تصویر میکند. در کتاب لهجههای غزهای ما شاهد جهانهای روایی مختلفی هستیم که عقاید ساده و متنوعی دارند.شاید برای همین است که یوسف القدره و فاتنهالغره برای اثری که گردآوری کردهاند عنوان لهجههای غزهای را انتخاب میکنند. زیرا در پس لهجههای مختلف یک اتحاد محکم به نام غزه یا وطن وجود دارد. در روایتهای غزهای راویان از نیازها حرف میزنند. از نیازهای اولیه برای بقا، نیاز به «یک قرص نان» در جریان روایتها کمکم میبینیم که مردم غزه برای رسیدن به نیازهای بدیهیشان سخت میگذرانند و به این سختی خو گرفتهاند. یاد گرفتهاند که وقت باز کردن گره فقط به آن گره فکر کنند. یاد گرفتهاند درکنار تهدید بزرگی به نام ترس و محنت از دست دادن داشتههای فیزیکی و معنوی خود را از زیر آوارهها بیرون بکشند و زندگی کنند مثل ما که قریب یک سال است که به رنجی که آنها میبرند، عادت کردهایم و خاموش ایستادهایم و گاهی چند خطی بشر دوستانه برایشان مینویسیم و دست تکان میدهیم. یکی دیگر از محورهایی که در این اثر مشاهده میشود، جان گرفتن کنشهای جمعی در راستای فردیتهای قوامگرفته است. کنش جمعی همیشه از محورهای اصلی زندگی و معیشت برمیخیزد اما در لهجههای غزهای کنش جمعی قدمی فراتر و بالاتر از چیزی است و درباره جنگ و بقا حرف میزند. این که یک حرکت زیرجلدی در جامعه امروز باریکه غزه در حرکت است که همه را در راستای یک هدف مشترک قرار داده و به واسطه همین کنش جمعی عنصر امید در اهالی جامعه خاموش نمیشود. پایان هر روایتی خاصه روایت رنج، دلیل آن روایت باید معلوم باشد. شاید دلیل روایت از روزهای خونین غزه عنصری باشد به نام امید. لهجههای غزهای از اصلی به نام اصل بقا حرف میزند، از نیاز حرف میزند نه از خواسته! و تکان دهندهترین نکته در باره این اثر این است که از روزمره مردم فلسطین حرف میزند. روزمرهای که آماج کمانه تیرهای پس و پیش شر مطلق است و مردم گذشته از تابآوری دارند روزمره خود را زندگی میکنند. چیزی فراتر از سیاست یا قدرت نظامی. لهجههای غزهای روایت مریمهاییست که هر روز خون مسیح را از در و دیوار بیتالمقدس پاک میکنند... « طبق اعلام وزرات بهداشت ۱۲۵۰ بچه زیر آوارند: ۱۲۵۰ داستان درد و رنج و احساس انقراض دنیا با انقراض وحشیانه کودکان بیگناه به شکلی وحشیانه که تنهایی را در دل بازماندگام زنده مانده آنها به ارث میگذارد. « مادرجان، بهخدا هیچکس جز اونایی که رفتن پیش خدا نجات پیدا نکردن. خدا از این دنیای ظالم نسبت به اونا مهربونتره. مایی که زندهایم هر روز هزاربار میمیریم، هزار بار میمیریم مادر!»»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.