اگر به خودم برگردم: ده جستار درباره پرسه در شهر

اگر به خودم برگردم: ده جستار درباره پرسه در شهر

اگر به خودم برگردم: ده جستار درباره پرسه در شهر

والریا لوئیسلی و 2 نفر دیگر
3.7
50 نفر |
16 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

93

خواهم خواند

43

شابک
9786229922422
تعداد صفحات
136
تاریخ انتشار
1399/9/8

توضیحات

        ال2014 بنیاد ملی کتاب آمریکا والریا لوئیزلی را یکی از پنج نویسنده مهم زیر سی و پنج سال معرفی کرد. نویسنده ای که در مکزیک به دنیا آمده و در چهار قاره جهان زندگی کرده. عصاره همین زیست چگال فکری، ادبی و اقلیمی را می شود در جستارهای او دید. نوشته هایش در نگاه اول پرسه هایی بی هدف به نظر می آیند اما درواقع نقشه نگاری اند؛ جست وجو برای ترسیم ذهنی خیابان ها، زبان ها و زوایای بکر انسانی. لوئیزلی نمی خواهد ما همراه او شهری را بشناسیم، زبانی را یاد بگیریم یا به مقصدی برسیم. او مخاطب را به فضاهای خالی شهر و تجربه های انسانی مهمان می کند. جستارهای لوئیزلی ما را در فضاهای شهری گم می کند و به خودمان باز می گرداند.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به اگر به خودم برگردم: ده جستار درباره پرسه در شهر

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به اگر به خودم برگردم: ده جستار درباره پرسه در شهر

یادداشت‌ها

نعیمک

نعیمک

7 روز پیش

          این اولین کتابی بود که به عنوان «جستار» خریدم. روزهای اولی بود که چنین مفهومی داشت پررنگ می‌شد و برای جستاری که دربارۀ دوچرخه بود کتاب را خریدم. زبان والری سرسبز و باطراوت است. یک جور حس جوانی دارد دارد، سرزندگی، خامی و البته جستجوگر که اتفاقاً به خاطر دوران ما است و قدیم‌ندیم به دلیل نگاه دیگری که به نوشتن بود این شکل سرزندگی کمتر وجود داشت. اما کتاب یک ایراد دارد. متاسفانه وقتی کتاب‌ها را در ایران ترجمه می‌کنیم حس می‌کنیم که نیاز به توضیح و پاورقی ندارند. مثلاً نهایت پاورقی می‌شود «بودلر شاعری فرانسوی» که هیچ کمکی به درک من از کتاب نمی‌کند.
و این اتفاق خیلی بیشتر و بیشتر دارد می‌شود و کتاب‌ها تبدیل به فضایی تخت می‌شوند که فقط زبانشان فارسی است اما مترجم نخواسته مفهوم را هم برگرداند. برای همین کتاب را نصفه‌نصفه و به سختی تمام کردم. کتاب فصل‌های کوتاهی دارد و هر فصل هم به بخش‌های کوتاهی تبدیل می‌شود که آدم‌ها و مکان‌ها و مفاهیم خیلی مهم می‌شوند اما چون آن‌ها را نمی‌شناسم و درکی ندارم با کتاب فاصله می‌گیرم و قطع می‌شود. چون خیلی موجز و مختصر او مطلبی نوشته اما من هیچی‌اش را نمی‌فهمم. شاید فکر کنیم که در دنیای انگلیسی‌زبان هم توضیحی نداشته باشد اما خب، دنیای انگلیسی‌زبان و گستردگی‌اش با دنیای ما متفاوت است.
اما مشکل دیگری که با کتاب دارم تخت بودنش هست. مشکلی که بهش می‌گویم «اینستاگرامی‌ بودن». مسئله‌ای که آن هم به خاطر دنیای امروز ما است. یعنی ایده‌های جالبی که فقط جالب هستند و تنها برای خواندن سرسری و یک‌باره به‌درد می‌خورند و وقتی پشت‌هم، و تبدیل به کتاب می‌شوند خیلی خسته‌کننده و یک‌نواخت است. ماجراهایی که در چند خط اول در درخشش موضوع و ایده لذت می‌بری، و فقط همین و در ادامه تبدیل به صدها روایتی می‌شود که امروز هر کدام از ما در فضای مجازی و اشتراکی می‌نویسیم.
        

0

          اگر به خودم برگردم را دوبار شنیدم.بار اول شلوغ و بی دقت، بار دوم آرام و متمرکز.
کتاب پر است از  درددل‌‌های نویسنده جوانی  که هم خیلی کتاب خوانده و هم خیلی هم سفر رفته. وقتهای زیادی را در خیابان گذرانده و جهانِ شهرها را از از زاویه دید یک دوچرخه سوار زیر و رو کرده. نویسنده داستانش را از قبرستان شروع می کند و بعد از ده جستار ماجرا را باز هم در قبرستان به پایان میبرد.
اینکه بگویم بعد از خواندن کتاب دچار شهود جدیدی می شویم، حتما بسیار غلو آمیز است. کتاب پر از ارجاعات است به نویسنده ها و کتاب ها، پر از تصاویر جذاب است از خیابان‌ها و شهرها، پر از تجربه های حس دار است از آدم ها و رابطه‌ها. اما همه اینها آنقدر پراکنده است که نمی گذارد تو به یک شهود جدید به یک نتیجه عمیق و یا حتی یک تجربه جذاب برسی. و نویسنده هم شاید به این موضوع آگاه است، بخصوص آنجا که اعتراف می کند درست وقتی که از کشف یک مفهوم جدید هیجان زده می شود و می خواهد آن را به دیگران بگوید به شکل مایوس کننده متوجه می شود یک چیز بدیهی را کشف کرده که مدتیست ذهنش به آن مشغول است...
و خدا می داند که چقدر من در این حس با نویسنده مشترکم. تا جایی که گاهی فکر می کنم برای چه می نویسیم،وقتی که همه چیزهای خوب را قبلاً مردمانی دیگر گفته‌اند و نوشته‌اند.
        

22

از قبرستان
          از قبرستان سن میکله تا قبرستان سن فرناندو

نقطه شروع همیشه خودش است. از خودش بیرون می آید و در جهان اطراف پرسه میرند. زمان میگذراند و وقتی به خودش برمیگردد میبیند با کسی که شروع کرده فرق دارد. همین است که جستارهایش پایان ندارد دایره هایی هستند که دور محوری مشخص می چرخند: رابطه ی نویسنده و شهری که اطرافش را گرفته.
این سخن مترجم است درباره ی والریا لوئیزلی نویسنده ی مکزیکی. 
ده جستار روایی نوشته از پرسه زدن در شهر. شاید بعضی هاش محصور بین دیوارهای اتاق باشد. 

شروع از قبرستان سن میکله است. در ونیز. به دنبال  جوزف برودسکی نویسنده و جستار نویس روس.
پایان قبرستان سن فرناندو  است. در مکزیک. در جستجوی ذهنی قبر خودش.
اینکه نویسنده چه تغییری کرده از نظر من فقط افسردگی بیشتر است. نا امیدی پوچی.
متن کتاب خیلی روان نیست. مقصر مترجم نیست. اطلاعات عجیب و غریب و  فراوانی که نویسنده سرریز می کند و مترجم را از حجم مطالعاتش شکفت زده کرده. برای خواننده گیج کننده و سوال برانگیز است.
این شعر
این اشاره
این گوشه چشم به فلان قائده فلسفی لازم بود؟
هر چه به آخر کتاب نزدیک میشویم این اطلاعات کمتر میشود. و بیان احساسات بیشتر.
از خواندن کتاب لذت بردم. و با واژه‌ی جالبی به نام فلانور آشنا شدم.
شهرگردی. پرسه زدن در شهر جوری که خودت تحربه اش کنی.

        

10

سارا

سارا

1403/6/10

          «برگشتن به کتاب مثل برگشتن به شهرهایی است که فکر می‌کنیم شهر ما هستند ولی درواقع فراموششان کرده‌ایم و فراموشمان کرده‌اند.»

یه ماجرایی باعث شد دوباره برگردم سراغ این کتاب. وقتی که می‌آم سراغ کتاب‌هایی که از خوندنشون خیلی گذشته، حس سردرگمی عجیبی رو تجربه می‌کنم؛ انگار وسط یه کاسه‌ماست غوطه‌ور باشی: همه‌جا سفیده و تو می‌شناسی اون فضا رو، چون تا تهش رو قبلاً دیده‌ی، ولی همه‌چیز برات مبهمه. داری می‌گردی دنبال یه جمله‌ی خاص و می‌دونی توی ۵۰ صفحه‌ی اول کتاب بوده ولی دقیق نمی‌دونی کجاش. وقتی که پیداش می‌کنی هم می‌بینی با چیزی که توی ذهنت بوده زمین تا آسمون فرق داشته و جور دیگه‌ای می‌فهمی‌ش این‌بار: «محال است برگردیم به جایی و همان‌طوری بیابیمش که آخرین‌بار ترکش کرده بودیم. محال است در کتابی دقیقاً همان چیزی را کشف کنیم که اولین‌بار بین خطوطش خوانده بودیم.»

«اگر به خودم برگردم» والریا لوییزلی، اون کتاب تاریخیه که تاریخ رو روایت نمی‌کنه و کتاب جغرافی‌ایه که نقشه‌ای نداره. درباره‌ی شهر و توی شهر بودن و شهر رو دیدن و شهر رو چشیدنه؛ شهر به معنی آدم‌هاش، به معنی زنده‌ها و مرده‌هاش، به معنی زبانش، به معنی نه یک شهر خاص که شهرهای مختلف و مکان‌های مختلف، خیابون‌های مختلف و تفاوت‌هاشون و مهم‌تر از اون تفاوتی که درون خودمون احساس می‌کنیم توی هر کدوم از این مکان‌ها و زمان‌ها. 
عنوان کتاب هم ماجرای جالبی داره و این تعلیق و غوطه‌وری توی محیطی که شناختی نسبت بهش نداریم، تأثیرش رو روی اون هم گذاشته انگار: «این کتاب اولین‌بار سال ۲۰۱۲ در مکزیک با عنوان Papeles Falsos (اصطلاحی ایتالیایی به معنی برگه‌های جعلی) منتشر شد و یک‌ سال بعد در ترجمه‌ی انگلیسی عنوان Sidewalks (پیاده‌روها) را به خود گرفت.» امروز روز هم با اسم «اگر به خودم برگردم» از نشر اطراف و با ترجمه‌ی خوب کیوان سررشته می‌تونیم بخونیمش و بعد از قدم زدن‌های طولانی توی شهر و گم شدن میون صدای آدم‌ها و صداهایی که توی سرمون‌ان، به نقطه‌ی شروع برگردیم، نقطه‌ی شروعی که «همیشه خودش است. از خودش بیرون می‌آید و در جهان اطراف پرسه می‌زند. زمان می‌گذراند و وقتی به خودش برمی‌گردد، می‌بیند با کسی که شروع کرده فرق دارد. پس دوباره از اول شروع می‌کند.»
        

32

          هیچ‌نگران نباش! فقط‌ کافیه محکم دستِ"لوئیزلی" بگیری و همراهش باشی! نگران نباش، اون‌قدرها دور نمیشی! برمی‌گردی به‌خودت!
....
دوسال پیش: بعد از اینکه با چشم‌عقابی روی میزِ فلان کَسِ‌محبوبم دیدمش، رفتم و کتاب رو خریدم. مسیرهای هرروزه و دوسه‌کافه‌ی اطرافِ‌خانه از دستم نمی‌افتاد. هی‌برگرد دوباره بخون، اما بی‌خودی داشتم زور می‌زدم!
یک‌سال پیش بازهم نصفه تا جستار دوم و تکرارِ زور‌زدن و در‌آخر کنارگذاشتن کتاب!.
اما امسال می‌دونستم که وقتش رسیده. بعضی کتاب‌ها یا نویسنده‌ها را نمی‌شود رام کرد. باید خودشان چراغ‌سبز را نشان بدهند!
....
"لوئیزلی" شبیه هیچ‌جستارنویسی که تا الان از "اطراف" خوانده‌ام نبوده. 
زنی جسور در خلاقیت، پرسه‌زن و پیاده‌رو، از بین قبرستان‌ها گرفته تا هواپیما و آپارتمان‌نشینی و ونیزِمصنوعی و هویتی مکزیکی که مدام ازش حرف می‌زند.
سبک‌روایت "والریا" مثل صحبت‌کردن با دوستان در خیابان‌هاست: از این شاخه به آن‌شاخه اما همه‌شان را می‌شود از یک موضوع شمرد. همین‌قدر آزاد و رها... .
....
این مدت از هیچ‌چیزی جز هم‌سفری با"لوئیزلی"، پرسه‌زن قهارخیابان‌ها، خیالباف و ریزبین، خلاق و خاص، به این اندازه لذت نبرده بودم. از نظرم "والریا" خاص‌ترینِ جستارِ این مجموعه از نشراطراف بود. اگر متوجه نشدید، خب تنها راهکار عملی، همان مراحلِ سیر‌و‌سلوکی بنده‌اس!(انقدری شرابِ‌نابی هست که برای لب‌زدنش ارزش صبر را داشته باشد!)
نگران نباشید! تنها‌کار اعتماد است. قواعد و تئوری‌جات و ادویه‌جاتش را بگذارید کنار، هم‌قدم بادغدغه‌هاش بشید و گوشِ‌خوبی باشید، بعد از اینکه کلی رفتید این‌ور و آن‌ور برمی‌گردید. به خودتان و چیزهایی که فراموش کرده بودید!... .
        

32