بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

خرمگس

خرمگس

خرمگس

4.1
82 نفر |
29 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

10

خوانده‌ام

159

خواهم خواند

66

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

در رمان خرمگس، فعالیت سازمان «ایتالیای جوان» طی سالیان 30 تا 40 قرن نوزدهم ترسیم شده است. در آن عصر، پس از قلع و قمع ارتش ناپلئون، سراسر ایتالیا به هشت کشور جداگانه تقسیم شد و عملا در اشغال ارتش اتریش بود. رئیس کلیسای کاتولیک، پاپ رم، از اشغالگران اتریشی حمایت می کرد. ملت ایتالیا نیز در زیر این یوغ دوگانه رنج می برد و ستم می کشید. آغاز وقایع رمان، مربوط به سال 1833 است. ظاهرا همه توجه نویسنده به تصویر کاراکتر قهرمانی یک فرد انقلابی معطوف بوده است. وینیچ، با خلق سیمای یک قهرمان مبارز در عین حال با نیرویی شگرف، نقاب تقدس را از چهره خادمان کلیسا می درد. «آرتور» جوان گمان می برد که کلیسا راهنمای ملت است، اما در برخورد با واقعیات، پوچی این پندار را عمیقا درک می کند. چهره خرمگس درخشان ترین چهره یک مبارز واقعی در سراسر ادبیات جهان است. خرمگس تاکنون به اغلب زبان های زنده دنیا از جمله هلندی، آلمانی، لهستانی، عبری، روسی، فرانسوی، چینی، مجارستانی، ژاپنی و فارسی ترجمه شده است. اتل لیلیان وینیچ در خانواده «جرج بول» یکی از دانشمندان برجسته انگلیسی در 11 مه 1864 دیده به جهان گشود. پدر وی پروفسور ریاضیات بود، مادرش درباره مسائل اجتماعی مقالاتی می نوشت. «جرجی اورست» عموی مادر او، جغرافیدان مشهوری بود و مرتفع ترین قله جهان نیز، به پاس تحقیقات وی، در سلسله جبال هیمالیا، «اورست» نام گرفته است. در غروب 28 ژوئیه 1960، اتل لیلیان وینیچ در سن 96 سالگی چشم از جهان فروبست.

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

یادداشت‌های مرتبط به خرمگس

            الان یهو تو کتابخونه‌م این کتاب رو دیدم و یادم افتاد که ازش دو نسخه داشتم و یکیش دست دوستمه. با دختراش داشتن از کتابخونه سان میدیدن. گفتم من این کتاب رو ده سالگی خوندم. دختر دوستم با چشمهای برق زده گفت منم میتونم بخونم.
گفتم نخیر. به درد تو نمی‌خوره. ولی چرا پدرجان فکر کرده بود که این کتاب به درد من می‌خوره؟ 
خرمگس داستان یک عشق شکست خورده است.
داستان یک فریب بزرگ.
داستان مبارزه.
داستان رنج.
ده سالگی رو اگه بشه نوجوانی به حساب آورد در سالهای نوجوانی این کتاب رو بارها خوندم. داستان یک جوان مبارز ایتالیایی که متوجه یک فریب بزرگ میشه و همه چیز رو رها می‌کنه و میره.
اما سالها بعد در قامت یک مبارز رنج دیده برمیگرده و هیچ‌کس اونو نمی‌شناسه. گرچه مخاطب متوجه میشه که خرمگس همون آرتوره.
یه شخصیت دوست داشتنی.
این کتاب اولین رمانی بود که من خوندم.
برای سن و سالم سنگین بود ولی من  لذت میبردم ازش.
بچه‌های الان سطحشون بالا رفته. ولی بعید میدونم یه بچه ده ساله این کتاب رو درک کنه.
به نظرم این کتاب برای زیر شانزده سال مناسب نیست.
هم از لحاظ مضمون و هم از نظر غم و رنج نهفته در کتاب.
فکر می‌کنم از آخرین باری که کتاب رو خوندم بیست سالی گذشته باشه. باید دوباره بخونمش ببینم چقدرش یادم رفته.
          
            «خرمگس» شاهکار اتل لیلیان وینچ، ستوده ترین اثر این نویسنده است.
شروع داستان به هنرمندی هرچه تمام تر با ترسیم فضای ایتالیای قدیم و مبارزات سیاسی بر ضد سربازان اتریش مخاطب را در آن فضا زمان جای می دهد.
توام شدن این فضای سیاسی با شبهات اعتقادی و البته اکسیر عشق در شخصیت جوان داستان همان چیزی است که از نویسنده انتظار می رود و او به خوبی از عهده این کار بر می آید.
فصل دوم با وجودی که داستان از زاویه ی دیگری پی گرفته می شود ولی کم کم با نشانی دادن از شخصیت اول داستان هرچه در این سال ها بر سرش آمده است را به خوبی از زبان دیگری ملموس میابیم.
جملات عاطفی کتاب در اوج هستند و جنبه تراژیک و درام داستان گاهی تا حد بغض مخاطب پیش می روند.
پایان بندی خوب و معنا دار و انقلابی اثر و طعنه های سیاسی مذهبی آن به جریان معاصر کلیسا و دین در ایتالیای آن دوران یادآور قضایای انقلاب خودمان هم هست.
مطالعه این اثر زیبا را به همه کتاب دوستان توصیه می کنم.
If I wanna mention one christian love story it would definitely “The GadFly”!
A dramatic story about revolution in old Italy where a boy who left his father when he figured out how he had betrayed him.
While I was reading it, I couldn’t put it away.
Besides father and son and holy spirit stuff That it never makes sense to me, I could brightly see the dilemma that father had to choose. Read it!
          
            رمان خرمگس رو میشه درخشان‌ترین نمونه‌ی رمان سیاسی دونست. در کنار این سیاسی بودن، رویارویی و گفت‌وگوی مسیحی و ضدمسیحی هم در تمام داستان دیده میشه. مهم‌ترین ویژگیش اینه که در این بخش کاملا بی‌طرفانه است. هر دو طرف گفت‌وگو رو بدون پیش داوری یا خوب و بد نشون دادن یکی نمایش داده. یک عاشقانه‌ی کمرنگ اما اثرگذار هم در پس زمینه‌ی داستان جریان داره. توصیف صحنه‌ها، حالت چهره، حرکات بدن و نوع گفتار شخصیت‌ها بسیار گویا و زیباست و خواننده همه‌ی اون‌ها رو مثل فیلم در برابر خودش می‌بینه.
داستان در ایتالیای سده‌ی نوزدهم میلادی رخ میده. ناپلئون شکست خورده. ایتالیا به هشت کشور تقسیم شده و در اصل در اشغال اتریشه و پاپ و کلیسا در حال مذاکره و سازش با دشمن هستند. گروه ایتالیای جوان به رهبری ژوزف مازینی تلاش می‌کنه کشور رو متحد و متجاوزان رو بیرون کنه. آرتور؛ یکی از اعضای این گروهه که رابطه‌ی خوبی با کشیش مونتانلی داره اما درگیر ماجراهایی میشه، به دام جاسوسان اتریش میافته و... .
کتاب بیشتر از این که روی شورش یا قیام مسلحانه تمرکز داشته باشه، پیرامون قهرمان داستان یا همون خرمگس می‌گرده. ماجراهایی که بر این فرد گذشته و اون رو به یک انقلابی، به یک خرمگس تبدیل کرده به خوبی در داستان شرح داده شدند. ویژگی جذابش اینه که گذشته‌ی این شخص خطی روایت نمیشه. خواننده در صفحات آخر پی به این موضوع می‌بره و مدام از خودش می‌پرسه چی شد که این آدم اینجوری شد.

رمان خرمگس اسم جذابی نداره. خود من هرگز اونقدری جذب نام و طرح جلدش نشده بودم که خودجوش به سمتش برم. به پیشنهاد یکی از آشنایان خوندم و حالا میگم اگر طرفدار داستان‌های سیاسی، تاریخ اروپا، تقابل دین و ضددین، عاشقانه‌های یواش و کلا طرفدار کتاب هستید، از دستش ندید.

از این کتاب یک نسخه‌ی صوتی با صدای آرمان سلطان‌زاده هم موجوده که اصلا وااای!


نکته‌ی آخر:
چرا خرمگس؟! افلاطون میگه سقراط خرمگسی بود که اسب بی‌حس آتن رو آزار می‌داد و تلاش می‌کرد بیدارش کنه. 
در این تشبیه خرمگس کسیه که دیدگاه‌های عموم جامعه و شیوه‌ی اداره‌ی کارها رو به چالش می‌کشه. خرمگس، تلنگری برای همه است. او همه رو تحت تاثیر قرار میده حتی اگر در عمیق‌ترین خواب‌ها باشند.

برش‌هایی از متن:
***
ما مرتدین بر این عقیده‌ایم که اگر مردی ناگزیر از تحمل چیزی است، باید آن را به بهترین وجهی تحمل کند؛ و اگر در زیر آن پشت دو تا نماید، وای بر احوال او. اما یک مرد مسیحی، مویه‌کنان، به خدا یا مقدسین خود روی می‌آورد؛ و اگر آنان یاری‌اش ندادند، متوجه دشمنان خود می‌شود؛ او همیشه قادر به یافتن پشتی است که بار خود را بر آن انتقال دهد.
***
برای انسان، عشقی والاتر از آن نیست که به‌خاطر یارانش دست از زندگی خود بشوید.
***
آیا هرگز از خاطرتان نگذشته است که شاید آن لوده‌ی تیره بخت نیز روحی داسته باشد-روحی زنده در تلاش انسانی- که در جثه‌ی بد منظری به نام جسم مقید شده و ناگزیر به بندگی است؟ به روحی فکر کنید که از سرما می‌لرزد و از شرم و تیره روزی در برابر همه‌ی آن مردم دم فرو می‌بندد- روحی که نیشخند‌های مردم را که همچون تازیانه‌ای چاک می‌دهد، احساس می‌کند.
***
در مبتذل گوئی‌های تند خرمگس نکته‌ی چنان غیر قابل مقاومتی وجود داشت که حتا آنان که از وی نفرت داشتند و ملامتش می‌کردند، همچون پرحرارت ترین هواخواهانش از همه‌ی هجو‌های او شدیداً به خنده می‌افتادند.
          
            به جز «پرفسور» شارلوت برونته یا مثلاً «رابینسون کروزو» و «سفرهای گالیور»، این جز اولین داستان‌هایی بود در ادبیات انگلیس که اتفاقاتش در سرزمین دیگری می‌افتادند. ماجرا مربوط به زمانی است که سازمان «ایتالیای جوان» تلاش می‌کند تا برای حفظ استقلال ملت ایتالیا در برابر اتریش و هم‌پیمانانش در واتیکان، مبارزه کند. همین موضوع سیاسی و اجتماعی داشتن کتاب هم تا به اینجای ادبیات انگلیس برایم تازگی داشت و لذتم از این موضوع با دانستن اینکه یک نویسندهٔ زن آن را نگاشته بیشتر هم شد. 
«خرمگس» یک اصطلاح است، به کسانی اطلاق می‌شود که «موی دماغ وضع موجود» می‌شوند. شاید بشود گفت مشهورترین خرمگس تاریخ، سقراط است که بدجور موی دماغ آتنی‌ها شده بود. داستان این کتاب هم در مورد پسری انگلیسی است که با پیش رفتن زندگی‌‌اش در مسیری عجیب، بدل به خرمگسی در برابر کلیسا می‌شود. اندیشه‌های پیش‌روی مطرح در کتاب، نقدش بر مذهب، ستایش شجاعت و پای حرف حق ماندن و در نهایت توصیفی که از وضع زندان و شکنجه در آن زمان ارائه می‌داد بسیار زیبا و روشنگر بود. گرچه به‌شخصه ترجیح می‌دادم اطلاعات سیاسی و اجتماعی آن دوره با جزئیات بیشتری در داستان نمود پیدا کنند، چون خودم هیچ اطلاعاتی از قبل دربارهٔ این سازمان و فعالیت‌هایشان در قرن نوزدهم نداشتم. چالش‌های اخلاقی پیش روی شخصیت خرمگس و کاردینال‌ مونتانلی هم نه‌تنها بسیار چشمگیر و مهم بودند، بلکه در جامعهٔ فعلی ما بسیار ملموس و قابل‌درک. همین مسئله کتاب را خواندنی و نزدیک به تجربه‌هایمان می‌کرد.
در نهایت به‌نظرم کتاب به ویرایش مجددی نیاز دارد.
          
            کمونیست‌ها در جریان مبارزات تشکیلاتی خود، به بحث کتاب خوانی هم توجه می‌کردند. کتاب‌هایی مشخص می‌کردند که نیروهای تشکیلاتی باید می‌خواندند و در مسیر مبارزه، آگاه می شدند. حزب توده هم به تبع اصل خود، چنین برنامه‌ای در تیم‌های مبارزاتی خود داشت. در میان آن کتب، رمان‌هایی هم قرار داشت که با هدف آگاهی بخشی مبارزاتی در دستور کار قرار می گرفت و غنای ادبی یا سرگرمی، چندان جایی در انتخاب آن‌ها نداشتند. یکی از این آثار، خرمگس نوشته اتل لیلیان وینیچ بود. 
هرچند پیام‌های این کتاب کاملاً در جهتِ برانگیزانندگی مبارزاتی کمونیست‌ها قرار داشت، و حتی باید اذعان کرد که در بسیاری از عناصر چون صحنه‌پردازی و فصل‌بندی و توصیف و شخصیت‌پردازی، انتظاری را که از یک رمان عالی مد نظر است را برآورده نمی‌کند، اما جوهره رمان را داراست و با پیرنگِ تا حدی مناسبش، لحظات پرتنش و احساسات نابی را ایجاد می‌کند. به خصوص بهره خوب نویسنده از نگارش دیالوگ‌های درخشان پیش‌برنده و ساخت صحنه‌های ملاقات شخصیت‌ها با هم، در عین افزایش کشش و تعلیق، توانسته برش عمیقی از زندگی را پیش چشم مخاطب قرار بدهد و دریافت‌های عمیقی از انسان و سرنوشتش در اختیار خواننده بگذارد. 
اگر این کتاب با کمی اغماض در پردازش برخی از عناصر داستان، و بیشتر معطوف به صحنه‌ها و دیالوگ‌های خوبش در مواجهه با مسأله دین و اثر سیاسی نهاد روحانیت بر جامعه خوانده شود، هم لحظات جذابی برای خواننده خلق خواهد شد و هم تلنگر مهمی در نسبت دیانت و سیاست به او خواهد زد.
          
            کتاب اینطوری شروع میشه که آرتور جوانی که به تازگی مادر خود رو از دست داده داره با کشیشی که عهده‌دار آموزش اون بوده صحبت می‌کنه و طی این صحبت ما با دو تا از شخصیت های اصلی کتاب آشنا میشیم. آرتور که تربیت مذهبی کاتولیکی داره و فرزند همسر دوم پدرش هست با توجه به پروتستان بودن خانواده (برادران ناتنی و همسرانشون) بیشتر شیفته‌ی کشیش مونتانلی شده و اعتقاد شدیدی به مسیحیت داره. اخیراً آرتور به جلسات حزبی گروه ایتالیای جوان می‌ره که آرمان اونها آزادی ایتالیایی هست که در اشغال اتریشه. در ادامه آرتور دستگیر و پس از آزادی متهم به خیانت به گروه میشه و با برملا شدن حقایقی در مورد زندگی شخصی‌ش داستان زندگیش به جاهایی می‌کشه که در خواب هم نمی‌دید. همه‌جا کتاب به عنوان یک کتاب سیاسی شناخته شده و با توجه به داستان و روح مبارزه برای آزادی دور از ذهن نیست اما یک تم عاشقانه‌ی آروم هم توی کتاب به چشم میاد ضمن اینکه با وجود اینکه نویسنده تلاش کرده همیشه عادلانه دیالوگ ها رو بنویسه اما یک دیدگاه ضد مسیحیت (و شاید بیشتر ضد کلیسا و کشیش‌ها) در داستان دیده میشه. در مجموع کتاب روان خوبیه هر چند شما ممکنه بعضی وقتها با بعضی حرفها احساس نزدیکی نکنید و مخالف باشید.ه