بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

سلاخ خانه شماره 5

سلاخ خانه شماره 5

سلاخ خانه شماره 5

کورت ونه گات و 1 نفر دیگر
3.6
40 نفر |
15 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

67

خواهم خواند

39

پست‌های مرتبط به سلاخ خانه شماره 5

یادداشت‌های مرتبط به سلاخ خانه شماره 5

            سلاخ‌خانه‌ی شماره‌ی پنج  
Slaughterhouse-Five

1)
"سلاخ‌خانه‌ی شماره‌ی پنج" (Slaughterhouse-Five) نام داستان بلندی است از نویسنده‌ی آمریکایی؛ "کورت ونه‌گات جونیور" (Kurt Vonnegut Jr)؛ که در سال 1969 میلادی نگاشته شده است. عنوان فرعی کتاب عبارت است از: "جنگ صلیبی کودکان: رقص اجباری با مرگ" (The Children's Crusade: A Duty-Dance with Death).
این کتاب علاوه بر این‌که یکی از شاخص‌های ادبیات داستانی علمی با نگارش پسامدرن است، در زمره‌ی آثار سردمدار ادبیات آمریکایی ضد جنگ هم طبقه‌بندی می‌شود. در سال 1972 میلادی یک فیلم سینمایی با اقتباس از کتاب "سلاخ‌خانه‌ی شماره‌ی پنج" و با همین نام توسط کارگردان آمریکایی؛ "جرج روی هیل" (George Roy Hill)؛ ساخته شد. "هیل" به‌خوبی "جریان سیال ذهن" (Stream of Consciousness) در داستان را به قالب "پرش به عقب" (Falsh Back) و "پرش به جلو" (Falsh Forward) سینمایی درآورده است.

2)
"ونه‌گات" با زبان طنزآمیزش جمله‌ی شاهکاری دارد با مضمون زیر که خود به‌تنهایی بیان‌کننده نفرت او از جنگ و بانیان آن است:
"مي‌خواهم از شركت دخانيات براون و ويليام سون تولیدکنندگان سيگار پال مال، يك بيليارد دلار ادعاي خسارت كنم! دوازده سال بيشتر نداشتم كه سيگار را شروع كردم. سال‌هاي سال است كه اين شركت روي همين پاكت قول داده است كه مرا بكشد، اما حالا من 82 ساله‌ام! و واقعاً دستتان درد نكند اي حقه‌بازهاي پست با اين قول و قرارتان! هیچ‌وقت دلم نمي‌خواست زنده باشم و زماني را ببينم كه سه نفر از قدرتمندترین آدم‌هاي دنيا اسمشان باشد: بوش، ديك و كالين".
ظاهراً او داستان "سلاخ‌خانه‌ی شماره‌ی پنج" را تحت تأثیر خاطرات خود از جنگ جهانی دوم و زمانی که در شهر "درسدن" (Dresden) زندانی بوده است، نگاشته. شهر آلمانی زیبا و تاریخی "درسدن" که به‌هیچ‌وجه جزو اهداف جنگی طبقه‌بندی نمی‌گشت، در بمباران سال 1945 توسط متفقین با خاک یکسان شد. در این بمباران بیش از هزار هواپیمای آمریکایی و انگلیسی حدود 3900 تُن بمب بر این شهر ریختند و "ونه‌گات" که خود در همان زمان در "درسدن" اسیر بوده، تعداد کشته‌های شهر را در کتاب "سلاخ‌خانه‌ی شماره‌ی پنج"، صد و سی ‌و چهار هزار نفر اعلام کرده است. رقمی حتی افزون بر "هیروشیما" (Hiroshima). 
درنهایت "ونه‌گات" را که معتقد بود: "هميشه يك سر سيگار آتش است و يك سر ديگرش يك احمق"، سیگار نکشت، بلکه در سال 2007 و در سن هشتادوچهارسالگی در خانه‌ی خودش و براثر سقوط از ارتفاع درگذشت. 

3)
"بیلی پیل‌گریم" (Billy Pilgrim)؛ قهرمان داستان؛ که نام خانوادگی‌اش به معنی زائر و زیارت‌کننده است، دارای ذهنی است که می‌تواند در زمان سفر کند. او گذشته و آینده را مانند زمان حال درک می‌کند و از سیر داستان مشخص نیست که او واقعاً چنین توانایی منحصربه‌فردی را دارا است یا به‌واسطه‌ی آثار روانی جنگ دچار یک عارضه‌ی ذهنی توأم با توهم سفر در زمان شده است.
اما نکته‌ی جالب اینجا است که در ملاقاتی با ساکنان سیاره "ترالفامادور" (Tralfamador) می‌آموزد که چگونه با چنین قابلیتی کنار بیایید. او از ترالفامادوری‌ها یاد می‌گیرد که کلیت زمان را به‌عنوان یک خط‌راهه‌ی ثابت بپندارد که حتمی و نامنعطف است با این تبصره که همواره "رسم روزگار چنین است".

4)
شاید دستاورد خوانندگان  از داستان "سلاخ‌خانه‌ی‌ شماره‌ی پنج" درک این نکته باشد که تمام کشته‌شدگان فاجعه‌ی "درسدن" و از آن فراتر تمام انسان‌ها چه مرده و چه زنده، در مسیر تاریخ و در بازه‌ای از زمان همیشه حضور دارند و هیچ‌گاه نمی‌میرند. شاید نسخه‌ی "ترالفامادوری‌ها" بهترین درمان برای زندگی انسانی باشد:
“That's one thing Earthlings might learn to do, if they tried hard enough: Ignore the awful times and concentrate on the good ones.”
کتاب "سلاخ‌خانه‌ی شماره‌ی پنج" در سال ۱۳۸۳ توسط "علی‌اصغر بهرامی (ع. ا. بهرامی)" ترجمه شد و در انتشارات "روشنگران و مطالعات زنان" به چاپ رسید. این ترجمه تاکنون به چاپ دهم و بیشتر رسیده است.
          
سارا

1402/09/05

            به نظر من یکی از مهم‌ترین فاکتورها برای اینکه از این کتاب خوشتون بیاد یا نه اینه که با چه پیش‌زمینه فکری کتاب رو بخونید.

اگه فکر می‌کنید قراره یک داستان سیاه و وحشتناک و یک تجربه واقعی از جنگ جهانی رو بخونید، احتمالا ناامید می‌شید
اما اگه بدونید قراره یک کتابی بخونید که یک جاهایی به اتفاق‌های این جنگ و بمباران درسدن اشاره میکنه، اما به شیوه خاص خودش و حتی شاید گاهی تمام این قضایای با طنز بیامیزه
اون وقته که احتمالا می‌پذیرید  این کتاب واقعا می‌تونه کتاب جالبی باشه.

حقیقت اینه که من با پیش‌فرض  اول خوندم و به قدری از کتاب ناامید شدم که اول ۲ ستاره بهش دادم. اصلا باورم نمیشد این چند پاره شدن در زمان و ترالفامادورها چه معنایی دارند و چرا این کتاب اینجوریه؟
اما بعد از تمام شدن کتاب وقتی فیلمش رو دیدم باید بگم انگار زوایای دیگه‌ای از قضیه برام روشن شد
و حتی به نظرم اومد اینکه کسی بتونه همچین داستانی رو با این شیوه روایت کنه و اتفاقات تراژدی رو با طنز مخلوط کنه، اتفاقا کار خاص و به دور از کلیشه‌ایه و با این دید جدید به نظرم داستان جالبی اومد.

هر چند از بین هر دو ترجمه موجود هیچ کدوم به درد نمی‌خورند و پر از ایرادات نگارشی‌اند و توصیه اکید من خوندن زبان اصلی کتابه ولی اگر حتما به دنبال خوندن متن ترجمه هستید، ترجمه آقای بهرامی کمی بهتره.

همچنین اگر ذهنیتتون رو از قضیه جنگ و اتفاقاتش دور کنید، کتاب می‌تونه جنبه‌های خیلی جالبی رو مطرح کنه 
خصوصاً قسمت‌هایی که در ترالفامادورها و نگاه موازی‌شون به زمان و بقیه چیزهاست...
          
            قیمت پشت جلد این کتابی که من دارم ۶۵۰۰ تومنه!
بله درست خوندید.
این کتاب رو خیلی سال پیش خریدم. اما تنبلی و دوره‌ای هم بی‌علاقگی به ادبیات آمریکا باعث شد تازه بعد بیش از ده سال و به خاطر در طرح کتابخوانی‌ام: هر روز ۱۰۰ صفحه، دست بگیرمش.

برای من عجیب جذاب بود خوندنش لذت‌بخش. به شخصه ادبیلت و کلام ونه‌گات رو از ادبیات و نوشته‌های سلینجر بیشتر دوست دارم. هر چند هر دو درباره جنگ نوشتن و به نوعی ضد جنگ هستن اما ونه‌گات درگیرکننده‌تر بود برای من. تو کارهای سلینجر سرما و خشکی غیرقابل تحملی موج می‌زنه. 

فصل اول کتاب شرح حال و توضیحات خود ونه‌گات از تجربیاتش و سروکله‌زدن هاش با نوشته‌هاش بود. این فصل در اصل خودش جزئی از رمانه و نه پیشگفتار. این حضور نویسنده در بخش اول داستان و البته در طول رمان انگار یه یادآوریه که اگر چه دارین داستان می‌خونین ولی کم از یه واقعیت تلخ نداره.
در واقع متن کتاب چیزی بین رمان و گزارش/زندگی‌نامه است.

از فصل دوم ونه‌گات ماجرای بیلی پیلگریم رو شروع می‌کنه که کهنه‌سربازی بی‌زبون و سربه‌زیره و خودش رو در همه طول حیاتش به دست جریان زندگی سپرده. چندان سختگیر و ایده‌آلیست نیست و به راحتی با شرایط خودش رو وفق میده. ونه‌گات به بهانه داستان بیلی و ماجراهاش، به نقطه مرکزی داستان که بمباران عظیم شهر درسدن بود، می‌رسه. تا اینجا هر از گاهی ونه‌گات خودش رو تو داستان با شیطنت گنجونده بود اما اینجا تو درسدن حضورش پررنگ‌تره. کنار یا پشت سر پیلگرامه در حالی که پیلگرام خودش نمی‌دونه مورد توجه و تحت نظر نویسنده و به تبعش خواننده‌هاست. اون فقط در نهایت سکوت و شاید کمی بی‌اختیاری، در یک زمان به خواب میره و در زمان دیگه بیدار میشه. از هیچ‌کدوم این تغییرات هم تعجب نمی‌کنه و براش عادیه. انگار همزمان و موازی هم داره این لحظات رو پیش می‌بره. 

و این "انگار لحظه‌ها موازی هم هستن" دقیقا رویکرد بیلی زائر (پیلگرام) نسبت به زندگیه. رویکردی که بعد ربوده شدنش به ترالفامادور و مصاحبت با موجودات فضایی یاد گرفته و پیشه خودش کرده. 

به خاطر محصور نبودن این موجودات تو خط افقی و تک‌جهتی زمان، اتفاقات و لحظات زندگی می‌تونه همزمان و همیشه براشون رخ بده. بیلی هم با این سبک عقیده سازگار شده و همزمان که می‌میره، به زمانی دیگه سفر می‌کنه. برای همین میگه کمی می‌میرم و بعد زندگی می‌کنم.

این یک جهتی نبودن زندگی باعث شده مرگ برای ترالفامادوری‌ها سخت و غمبار نباشه و باهاش به مثابه یه اتفاق مثل بقیه رخدادها رفتار کنن. برای همین به راحتی میگن: بله، رسم روزگار چنین است...

جالبه که انقدر این جمله رو خوندم، هر جای کتاب کسی یا چیزی می‌مرد، مثل یه ذکر ناخودآگاه تکرارش می‌کردم. 

داستان بیلی به خاطر سفرهای زمانیش ترتیب زمانی خطی نداره. ماجراهای بیلی از یک سوم آخر زندگیش شروع میشه و در نیمه اول زندگیش تموم میشه. یه بهانه رفت و آمدهای این زائر بی‌صدا و مطیع، نظرات ضدجنگی ونه‌گات رو می‌خونیم که با رندی همه دوستداران و سیاستمداران طرفدار جنگ رو مسخره کرده و زیر سوال برده. همین ظرافت کلامش و البته ترجمه خوب علی اصغر  بهرامیه که خوندن این کتاب رو لذتبخش کرده. 

بدون دلیل خاصی می‌دونم که اگه همون ده سال پیش که کتاب رو ۶۵۰۰ تومن خریده بودم، خونده بودمش، انقدر لذت نمی‌بردم و حتی شاید می‌گفتم چه متن بیخودی. شاید لازم بود ده سال یه گوشه منتظر باشه. 
          
Parisa

1402/03/14

            از ابتدای حضور ادم روی زمین تا همین الان موضوع جنگ یکی از پرچالش ترین هاست،همیشه دوست داشتم بدونم اولین بار چه کسی به مرزبندی ها فکر کرد،به برتری های قومی و نژادی،اصلا استانداردهایی که باهاسون ارزش گذاری میشه رو چه کسی ثبت کرد،کتاب اشاره به جنگ و تبعات بلندمدت جبران ناپذیر اون داره،کاراکتر اصلی (خود نویسنده)تو جنگ جهانی حضور داشته،از هزاران حمله و تنش جون سالم به در میبره، اما بعد برگشت به خونش درحالیکه به نظر انسان نرمالی میاد،دچار جنون شده، طوریکه میتونه تو زمان سفرکنه،با ادم فضایی ها ارتباط بگیره و حتی توسط اونا مورد آزمایش قرار بگیره،تمام هدف نويسنده القای این نگرش بود که بشر موجود عجیبیه و اصلا نمیشه بهش امیدوار بود،فرد حتی با دارا بودن ثروت و جایگاه  اجتماعی مناسب ،خانواده و اعتبار هم نمیتونه آرامش داشته باشه،چون اساسا به قدری ناتوانه که نمیتونه تنها مقابل این حجم از فشار های مختلف مقاومت کنه،نویسنده معتقده که زمین سیاره ای هست که خود موجوداتش بیشتر تلاش برای نابودی هم دارن، که من هم در این مورد کاملا باهاش موافقم، درمورد اصل( زمان )مطالبی گفته شده بود که به نظر خیلی منطقی بود،به نظر من کتاب جالب بود و ارزش خوندن داره هرچند نیاز به یکم دقت و تحلیل داره که شاید بعضی خواننده هارو خسته کنه.
          
            در سال ۱۹۴۵ میلادی یعنی آخرین سال جنگ جهانی دوم، شهر درسدن آلمان در یک بمباران وسیع توسط آمریکایی‌ها با خاک یکسان می‌شود و ۱۳۰ هزار نفر می‌میرند. این شهر، مهد هنر گذشتگان بوده و تجهیزات نظامی نداشته است، طوری که آوارگان جنگی به آن پناه می‌آورده‌اند. این اتفاق در همان سالی روی می‌دهد که آمریکا بمب اتم بر سر مردم هیروشیما می‌اندازد.

نویسنده در این فاجعه حضور داشته و از زبان یک بازمانده تقریبا دیوانه جنگی، صحنه‌هایی از آن را روایت می‌کند؛ روایتی بامزه و تلخ. فلاکت و بدبختی طوری در این کتاب به همراه طنز بیان شده که وقتی یک سرباز آمریکایی، ۹ روز از کمترین امکانات زندگی محروم می‌ماند و از گرسنگی ‌می‌میرد، خواننده ناراحت نمی‌شود. سربازهای آمریکایی اسیر شده در این کتاب به صورت آدم‌هایی بی‌ارزش روایت شده‌اند و اصلا قهرمان نیستند.

به نظرم بهترین بخش کتاب، مقدمه آن است که توضیح می‌دهد نویسنده چرا کتاب را این‌طور نوشته است. اینکه جنگ‌‌ها را معمولا در دنیا جوان‌های کم سن و سال انجام می‌دهند و نام این کتاب هم «جهاد بچه‌ها» گذاشته شده است.
          
            این کتاب صحنه‌هایی از جنگ جهانی دوم رو از دید یه اسیر جنگی آمریکایی روایت می‌کنه.
ولی اینجا اصلا با یه روایت عادی طرف نیستیم!
اسیر مذکور یه جوون بی‌عرضه‌ست که کلا اشتباهیه :)
از طرفی داستان یه سیر خطی ندارم و دائما در حال پرش بین زمان‌های مختلفه.
و در آخر اینکه سبک کار اصولا طنزه، و نویسنده وقایع وحشتناک رو به صورت طنزآلود تعریف می‌کنه.
کتاب البته یه رگه‌های علمی-تخیلی هم داره! اینجا با موجودات عجیبی مواجه میشیم که هیچ شباهتی به انسان ندارن!

چنین توصیفی از یه کتاب جدا منو ترغیب می‌کنه که برم سراغش! خصوصا اینکه یه بریده‌های فلسفی‌طور از همین کتاب رو تو معرفی یکی از دوستام دیده بودم. و مثلا تو صفحه معرفی کتاب تو گودریدز نوشته: 
one of the world’s great antiwar books!
 به اضافه کلی تعریف دیگه :))) همچنین اینو نوشته بود نویسنده خودش یه اسیر جنگی بوده و بیست و سه سال تلاش کرده که بتونه چیزای که دیده رو در قالب یه کتاب بنویسه....

دیگه مجموع این موارد باعث شد شروع کنم به خوندن کتاب.
ولی خب اونقدرا خوشم نیومد ازش...

اول اینکه حس می‌کردم خیلی جاها نکته طنزآلود ماجرا رو نمی‌تونم درک کنم.
اول فکر کردم شاید مشکل از این باشه که دارم زبان اصلی می‌خونم، برای همین رفتم ترجمه‌ش رو هم از طاقچه خریدم (البته من اصولا نصف کتابایی که می‌خونم انگلیسیه و این زبون رسما برام فرقی با فارسی نداره 😄)، متاسفانه بازم چندان فرقی نکرد :( یعنی مترجم هم اصولا همون چیزی رو نوشته بود که خودم فهمیده بودم 😅 البته یه خوبی‌هایی داشت، مثل وقتی که حروف مخفف رو تو زیرنویس توضیح میداد 😄 ولی همچنان تیکه‌هایی بود که حس می‌کردم اون نکتهٔ لطیف پنهان در متن از دسترس من دوره! مثلا یه چند تا تیکه بود مربوط به مسیح و خدا و اینا که خب واقعا نفهمیدم منظورش چیه 😅
البته بود تیکه‌هایی که واقعا به نظرم خنده‌دار بیاد :) 
به هر حال با وجود اینکه اونقدری که من انتظار داشتم طنز نبود (یا شاید بهتره بگیم من منظور جوک‌هاش رو نمی‌فهمیدم 😅)، بازم زهر صحنه‌های حال‌بهم‌زن و خشن رو با لحن طنزآلودش گرفته بود.

نوع برخوردش با مسائل جنسی و ازدواج و کلا بحث عفت عمومی 😅 رو هم دوست نداشتم، دیگه اینو بیشتر از این نمی‌تونم باز کنم 😄

در مورد بحث بخش‌های تفکربرانگیز و فلسفی‌طور هم یه چند تا تیکه بود که واقعا دوست داشتم ولی اینا تعدادشون کم بود به نظرم! در واقع انتظار بیشتری داشتم :) نگاه جبرگرایانه‌ش رو هم کلا نپسندیدم....