یادداشت‌های زهرا زرین‌فر (88)

پسر عزیزم،ما اعتصاب کردیم
          کتاب «پسر عزیزم، ما اعتصاب کردیم» کتاب روان و سریع خوانی هست. ایده جالبی پشتش دارد که شاید خیلی از پدرمادرها وقتی از دست  فرزندانشان عاصی می‌شوند به آن فکر کنند: اینکه از نقش و وظایف پدر و مادری‌شان برای مدتی فاصله بگیرند که تو این کتاب با اعتصاب کردن آن را نشان داده بود. 
موقع خواندن این کتاب من احساسات متناقض داشتم مثل خود فلیپه نوجوان نقش اصلی کتاب با خودم می‌گفتم آیا واقعاً پدر و مادر حق دارند همچین کاری کنند؟ مخصوصاً آن جایی‌اش برایم جالب بود که فلیپه و دوستش آنخل در اینترنت حقوق کودک را جست‌وجو کردند و هزاران صفحه مرتبط آمد اما برای حقوق والدین نتایج زیادی عایدشان نشد. قشنگ مشخص بود نویسنده کتاب خودش والدی هست که این کتاب را برای پدر و مادرها نوشته است نه بچه‌ها. احساسات متناقضم از این بابت بود با اینکه می‌توانم بفهمم داشتن یک فرزند طلبکار تنبل چقدر می‌تواند سخت باشد؛ اما همین فرزند نتیجه فرزندپروری پدر و مادرست.حاصل افراط و تفریط در آسان‌گیری و سخت‌گیری است. دنبال مقصر نیستم و همیشه می‌شود روابط را از همان جایی که هست بهبود داد؛ ولی به‌نظرم کتاب واقعاً نقش پدر و مادر را در این سمت کمتر دیده بود و رفته بود سراغ یک ایده جنجالی که اگر ما هیچ کاری به کار فرزندمان نداشته باشیم آخر سر خودشان با ما وارد مذاکره می‌شوند تا اوضاع را تغییر دهند و می‌توانستم درک کنم که چقدر این وضعیت برای فلیپه ترسناک و اضطراب‌آور بود.  البته نکته مثبتش این بود که با وجود این اعتصاب پدر و مادر تأکید داشتند همچنان فرزندشان را دوست دارند از بوس‌های روزانه محرومش نکرده بودند.
بخشی هم که توی کتاب دوست داشتم نشان دادن مفاهیم مثل اعتصاب، مذاکره، مصالحه،  مطالبه حقوق و...  با مثال‌های ملموس و ساده بود.
        

2

من بد نیستم!
          عنوان اصلی کتاب من بد نیستم The bad seed که می‌توان آن را به تخمه بد ترجمه کرد، در واقع اصطلاحی برای آدم بدذات هم هست. توی کتاب با تخمه‌ای روبه‌رو هستیم که کارهایی خیلی بدی می‌کند و خودش هم به بد بودن خودش اقرار می‌کند در ادامه داستان می‌گوید که از ابتدا بد نبوده و چرا بد شده و در آخر تصمیم می‌گیرد که کارهایی خوب هم انجام بدهد و کم‌کم بهتر بشود با اینکه هنوز گاهی اوقات کارهای بد هم می‌کند.
 ناشر مخاطب کتاب را کودکان ۳ تا ۷ سال معرفی کرده است. من فکر نمی‌کنم بچه‌ها تو این سن خودشان اقرار به این موضوع کنند که بد هستند مگر اینکه دیگران بهشان این را گفته باشند و گفتن این موضوع به بچه‌ها کار درستی نیست و بدرفتاری بچه‌ها در این سن می‌تواند از سر ناآگاهی و مشکلات ارتباطی باشد و به‌نظرم مسئولیتش بیشتر به عهده بزرگ‌تر هست تا خود کودکان. برای همین فکر می‌کنم این کتاب برای مخاطب ۳ تا ۷ سال مناسب نیست.
شاید این کتاب برای بچه‌ها کمی بزرگ‌تر مناسب‌تر باشد و البته با تسهیل یک بزرگ‌تر. درباره این گفت‌وگو کرد که رفتار بد داریم و ولی بچه بد نداریم. چرا بعضی‌ها بدرفتاری می‌کنند و اگر کسی خودش هم بدرفتاری می‌کند و فکر می‌کند بچه بدی است، بداند می‌تواند که کارهای خوب هم انجام بدهد و تغییر کند و ذاتاً بد نیست.
        

2

کاروان امید: سرگذشت تری فاکس
          چگونه یک نفر به تنهایی می‌تواند مظهر امید و عزم و اراده باشد؟

تری فاکس پسر باپشتکار ورزشکاری بود که در ۱۹ سالگی به‌خاطر سرطان یک پایش را از دست داد و در مدتی که مشغول شیمی‌درمانی بود و دیگر بیماران سرطانی را می‌دید، با خودش گفت باید به‌گونه‌ای جلوی این عذاب را گرفت؛ پس تصمیم گرفت با یک پا عرض کانادا را بدود و برای تحقیقات سرطان پول جمع کند.

این کتاب سرگذشت تری است. حقیقتاً من مجذوب شخصیت و عزم و ارادۀ این آدم شدم. هر چند همین ویژگی‌هایش باعث شد که در مدت دویدنش، هدفش را بالاتر از سلامتش قرار دهد و دوباره در چنگال سرطان گیر بیفتد. با این حال کاری که آغاز کرد الهام‌بخش هزاران نفر بود.
این برای من جذاب بود که تری آدم معمولی بود با همه خوبی‌ها و نقص‌هایش. توی این کتاب سعی نشده بود ازش فرشته بسازد. تری بداخلاق بود. زود جوش می‌آورد. یکدنده و کله‌شق بود؛ ولی در عین حال صادق و بااراده و از خودگذشته بود وقتی دختر کوچک ۱۳ ساله‌ای که ۱۰ سال بود درگیر سرطان بود به او گلی هدیه داد و درهم شکست و گریه کرد.

با اینکه تری نتوانست تا آخر مسیرش بدود ولی به هدفش رسید. حتی بعد از مرگش بنیادی که به نام زده شد میلیون‌ها دلار  برای تحقیقات سرطان جمع‌آوری کرده.
بخشی از صحبت‌های تری در واکنش به حرف برادرش که چرا دوباره؟
او و پدرم حرف‌های این‌جوری می‌زنند. اما نظر من دربارۀ آن بیماری اصلاً این‌طور نبود. من نمی‌توانستم زانوی غم بغل کنم یا مثل کسانی بشوم که می‌گفتند این غیرعادلانه است. آیا فقط وقتی هزاران نفر دیگر به این بیماری مبتلا باشند، عادلانه است؟ من چطور می‌توانستم برای خودم دل بسوزانم درحالی که کریگ خردسال یا هر کس دیگری در همان لحظه در بیمارستانی در نقطه‌ای از این دنیای بزرگ از سرطان در حال مرگ بود؟ حس می‌کردم مردم سراسر کانادا در حال تماشای منند. خیر، من تبدیل به گلولۀ اشک نمی‌شدم و برای خودم غصه نمی‌خوردم و نمی‌گفتم چرا من.

اگر خودتون به هر شکلی با سرطان درگیری داشتید یا دوست دارید داستانی الهام‌بخش از تٲثیرگذاری یک فرد بخوانید، این کتاب به‌شدت پیشنهاد می‌شود.
        

29

موقعیت های ترسناک: رهنمودهایی برای خلاص شدن از شر ترس در شرایط سخت
          یادمه چندین ماه پیش به یکی از کوت‌های نویسنده‌ی این کتاب برخوردم که می‌گفت:«تو آسمانی و باقی چیزها فقط آب و هوا هستند.» و خیلی به دلم نشست سرچ کردم دیدم یه خانم پیر بودیست هستند که یه چندتایی کتاب هم نوشتند.  وقتی هم که این دوران قرنطینه شروع شد تصمیم گرفتم که این کتاب رو بخونم.

تو این کتاب درباره‌ی این می‌گه که چرا ما به امنیتمون دو دستی چسبیدیم و چطور این ناحیه‌ی امن به اضافه‌ی خیلی از باورهامون باعث رنج کشیدن ما می‌شه.

بخشای موردعلاقه‌ی من از کتاب فصلایی بود که درباره‌ی چهار کیفیت نامحدود و دشمنان دور و نزدیکش و این که چطور با تمرین‌های مدیتیشن این کیفیت‌ها رو در خودمون پرورش بدیم بود. 
و بخشی که پذیرشش برای من خیلی سخت بود و حتی نمی‌دونم چه قدر قابل اعتماده این بود که هیچ زمین سفتی زیر پای ما نیست.

The Four Limitless Ones Chant

  May all sentient beings enjoy happiness and the root of happiness.
  May they be free from suffering and the root of suffering.
  May they not be separated from the great happiness devoid of suffering.
  May they dwell in the great equanimity free from passion, aggression, and prejudice.
        

13

لطفا از این طرف: اگر می خواهید بچه ها از ارتباط با شما لذت ببرند
          زمانی بود که خیلی MBTI را دنبال می‌کردم و برام معنی داشت؛ ولی زمان‌هایی می‌شد که بین تیپ‌ها به شک می‌افتادم. به‌نظرم بین دوگانه‌های ممکن جفتش بودم یا بینشان نوسان داشتم. همۀ این‌ها باعث شد که کلاً با آن زاویه‌دار بشوم. نقدهای زیادی هم تو فضای آکادمیک وجود دارد و خیلی تست معتبری شمرده نمی‌شود. 
تا این شد که چندسال پیش متوجه شدم یونگ که دربارۀ تیپ‌های روان‌شناختی مختلف صحبت می‌کرد، چنین دو‌گانه‌هایی  را به کار نبرده بود و از کارکردهای شناختی (cognitive functions) استفاده کرده بود. دو عزیز بزرگواری که تست MBTI را طراحی کردند، در واقع کاری تقلیل‌گرایانه از آموزه‌های یونگ دربارۀ شخصیت ارائه دادند و فکر کنم همین سطحی بودنش باعث شده این‌قدر جهانی بشود. 
حالا ربط دو بند قبل به این کتاب چیست؟ این کتاب MBTI برای ارتباط و آموزش کودکان است. و منی که سعی کردم آن را یادگیری‌زدایی کنم و کارکردها را جایگزین دوگانه‌ها کنم، خواندن آن را آزاردهنده یافتم. 
این ویدئوی یوتیوب کمی اشکالات این دوگانه‌ها را بهتر توضیح می‌دهد: https://youtu.be/B_0enevGeHE
پ.ن: منظور از دوگانه‌ها این حروف هستند: I/E, N/S, F/T, P/J
        

11

مردی که زنش را با کلاه اشتباه می گرفت
          بالاخره بعد چند ماه تمام شد. این طول کشیدنش هم به خاطر عدم جذابیتش نبود من خودم خیلی فاصله انداختم بین خوندن فصل‌ها و بخش‌های کتاب
اگر که تا حدی به علوم اعصاب و بیماری‌های اعصاب و روان علاقه دارید و دوست دارید جای این که یه توصیف صرفا علمی بخونید توصیف انسانی و همدلانه بخونید، این کتاب شدیدا توصیه می‌شه.
و من این رویکرد نویسنده رو که سعی می‌کرد جای تمرکز رو نقص و آسیب‌ها، دنیای بیمار رو درک کنه و روی استعداد‌ها و ویژگی‌های فوق‌العاده‌ای که به خاطر نقص‌ها ایجاد شده تمرکز کنه به شدت دوست داشتم.
یه فصل‌هایی از کتاب هم آدم رو به فکر وا می‌انداخت که ما در صورت نداشتن یک سری از توانایی‌های شناختیمون چه جور انسانی هستیم ؟هویت ما در گرو چیست؟
بخش اول کتاب کیس‌های خیلی جالبی داشت که آدم رو یاد داستان‌های علمی تخیلی می‌انداخت ولی بخش مورد علاقم بخش چهار بود «دنیای ساده‌ها» که دنیای اوتیستیک و عقب‌مانده‌ها رو به تصویر کشیده بود.
این نقل‌قول هم از از همین بخش دنیای ساده‌ها انتخاب کردم.

او را تماشا کردم که روی نیمکت نشسته بود و غرق تماشای مناظر طبیعت بود، مناظری که هم ساده بودند و هم مقدس. پیش خودم فکر کردم که آزمایش‌های ما، نگرش‌های ما، ارزیابی‌های ما به طرز مسخره‌ای ناکافی‌اند. آن‌ها فقط نقص‌ها را نشان می‌دهند، و قدرت‌ها را معلوم نمی‌کنند؛ جایی که نیاز داریم موسیقی و روایت و نمایش را ببینیم، که شخص خود را چه‌طور به شیوه‌ی طبیعی‌اش هدایت می‌کند، فقط معماها و طرح‌واره‌ها را نشان می‌دهند.
        

4