یادداشت‌های مهتاب صانعی (14)

سیرک شبانه
          خب 
اول بگم این ها همه احساس و سلیقه من در مورد کتابه و ممکنه برای شما صادق نباشه:
 قبل از اینکه بخوام در مورد کتاب و نظرم در موردش حرف بزنم میخوام در مورد ترجمه های کتاب صحبت کنم (چون یکی از دغدغه های اصلی همیشگی خودم هستش). نمی دونم در کل چند تا انتشارات این کتاب رو منتشرکردن و چند ترجمه داره، طاقچه سه تا از ترجمه هاشو منشتر کرده که من اصلا اطلاعی از ترجمه خانم طیبه شیخی و انتشارات آوای منجی ندارم ولی در مورد مقایسه ترجمه نشر میلیکان با ترجمه آقای محمدرضا شفاهی و نشر ایران بان با ترجمه خانم رفیعی صحبت کنم. 
من هردو کتاب رو در طاقچه داشتم و بعضی قسمت ها رو از هر دو کتاب و بعضی از قسمت هارو از یکی از کتاب ها میخوندم.
ترجمه خانم مریم رفیعی در بعضی قسمت ها ممکنه مفهوم تر از ترجمه آقای شفاهی باشه که البته بعضی جاهایی در ترجمه وجود داشت که من متوجه ترجمه خانم رفیعی نشدم و بعد از خوندن ترجمه آقای شفاهی برام روشن شد.
ولی در مورد حذفیات وای نگم براتون. ترجمه خانم رفیعی خیلی از قسمت های مختلف  داستان کاسته و بعضی جاها رو تغییر داده که من اعصابم خورد میشد و این قسمت ها رو از ترجمه آقای شفاهی میخوندم.خلاصه بگم من ترجمه آقای شفاهی نشر میلیکان رو ترجیح دادم. روان بودنش بد نبود و حذفیات واقعا خیلی کمتری داشت. 
راستش نمی دونم اینا به مترجم برمیگرده یا انتشارات (فکر کنم به هردو) ولی من قبلا دوتا کتاب از خانم رفیعی خونده بودم و سر همین اول خواستم با ترجمه خانم رفیعی کتاب رو بخونم ولی بعد از مقایسه این دو تا ترجمه دارم فکر می کنم برم اون کتاب های قبلی که با ترجمه خانم رفیعی خونده بودم رو هم دوباره با یک ترجمه دیگه بخونم.

خب در مورد داستان. من تا لحظه آخر میخواستم به کتاب 5 ستاره بدم و لحظه آخر احساس کردن حسم نسبت بهش 4 ستاره است( آخر یاداشت اشاره می کنم که چرا 4 ستاره دادم، نمی خوام اسپویل بشه). 
فضای داستان خیلی کلاسیکه یه حس کلاسیک خیلی قشنگ داره. منو یاد فیلمای قدیمی مثل بربادرفته و کازابلانکا و حتی شهرزاد  میندازه ( حس همون تیکه هایی که از فیلم ها  دیدم با حس کتاب یکی بود تقریبا). 
توصیفات خیلی زیاده و فکر میکنم نویسنده سعی کرده خواننده رو واقعا وارد فضای داستان کنه. من این رو حسن کتاب میدونم گرچه شاید یه جاهایی خسته کننده بشه ولی اینکه واقعا خودت رو در محیط احساس کنی مزیتیه که این کتاب داشته و به نظرم با توجه به داستان کتاب لازم بوده. خلاصه اگر حس می کنید خیلی حوصله توضیحات زیاد رو ندارید شاید براتون خسته کننده باشه.
اوایل کتاب روند داستان یکم ملو و کند پیش میره یعنی از همون اول کتاب نوید یک بازی و رقابت به شما داده میشه ها ولی انگار هرچی پیش میری نمی رسی و برای من حس کنجکاوی در مورد نتیجه همین رقابته که باعث میشد کتاب رو زمین نزارم با اینکه داستان خیلی آروم پیش میرفت.
داستان هیجان زیادی نداره اگر دنبال فانتزی پرهیجان هستید بهتون توصیه نمی کنم ولی اگر مثل من گاهی تنها چیزی که نیاز دارین یه ملودارمه پر احساسه کتاب گزینه خوبی براتون خواهد بود. (گرچه واقعیش من انتظارم از کتاب بیشتر بود.)
خب در مورد اینکه چرا 4 ستاره دادم و 5 ندادم (شاید اگر نمی خواین اسپویل بشه داستان براتون بهتر باشه این قسمت رو نخونید).
گفتگوی آخر ویجت و مرد خاکستری پوش و همچنین پاپت و شاندریش بعد از مشخص شدن نتیجه بازی خیلی طولانی شد یه جورایی خسته کننده و من خیلی هم در مورد ویجت و مرد خاکستری پوش نفهیدم چی شد. یه جورایی حس کتاب رو برای من کم کرد. خلاصه بگم که بعد از خوندن کتاب اون حس جادویی که انتظار داشتم رو نگرفتم.

ممنون اگر تا آخر یادداشت من رو همراهی کردین.
        

20

ماده تاریک
          خب قطعا توصیه میکنم کتاب رو بخونید.
من وقتی حدودا ٣٠ درصد کتاب رو خوندم وسوسه شدم سریالش رو هم شروع کنم حدود نصف قسمت اول سریال رو هم دیدم و با نظرم اومد اگر اول سریال رو میدیدم شاید جذاب تر بود گرچه کتاب رو ادامه دادم به خوندن و سریال رو گذاشتم بعد از کتاب ببینم. دلیلش هم اینه که توی این ژانر داستان ها یه چیزایی میتونه مخفی بمونه ولی متاسفانه در نوشته هایی که اتفاقا از زبون شخص هم هستند امکان مخفی کردن وجود نداره یعنی به طور کلی منظورم اینه که دیدن سریال قطعا هیجان انگیز تره به نظر من. گرچه من با توجه به شناختی که از خودم دارم اگر اول سریال رو میدیدم دیگه کتاب رو نمی خوندم.
و اما چرا ٤ ستاره؟ کتاب خوبی بود خیلی جالب بود من کلا به مباحث کوانتوم و دنیاهای موازی خیلی علاقه دارم فیلم و سریال های زیادی هم در این مورد دیدم ولی چیزی که توی این ژانر وجود داره اینه که انقدر پیچیدست و انقدر ذهن ما از توانایی درک بعضی چیزا عاجزه که همیشه یکسری سوال این وسط برای من بی جواب میمونه. یعنی در حین خوندن ذهن من یکسری سوال میسازه که داستان اون هارو پوشش نمیده و این باگ ایجاد میکنه. گرچه به نظر من این داستان خیلی باگ های کمتری داشت نسبت به بعضی داستان های دیگه.
یه قسمتی از کتاب یه جمله ای بود که خیلی برای من جالب بود مفهومش این بود که وقتی ذهن ما قدرت تحلیل بعضی چیز هارو نداشته باشه اون رو به شکلی در میاره که قابل لمس باشه.
در کل پیشنهاد میشه
        

0

عقاید یک دلقک
          خب اول بگم که خیلی پر کشش نبود و با اینکه از اول کتاب دوست داشتم زودتر به پایانش برسم ولی وقتی آخرین جمله رو خوندم قبل از اینکه برم صفحه بعد توی دلم آرزو میکردم آخرش نباشه.
از اول کتاب بدون که بدونم من رو یاد فیلم سنتوری انداخت و بعد که تو اینترنت درباره سنتوری سرچ کردم فهمیدم این فیلم برداشت آزادی از عقاید یک دلقکه.
این کتاب رو برای اولین بار هشت سال پیش یکی معرفی کرد و من از همون موقع تصمیم به خوندش گرفتم ولی نمی دونم چرا دست و دلم به خریدن و خوندنش نمی رفت. چهارسال پیش یک نفر کتاب چاپی عقاید یک دلقک رو به عنوان هدیه برام خرید و باز هم نتونستم بخونم. حتی نمی تونستم شروعش کنم و قبل از کرونا دادم به یکی از بچه های خوابگاه دانشگاه که میخواست کتاب رو بخونه و بعد کرونا اومد و دیگه اون دوست رو ندیدم و گفتم این کتاب هدیه باشه از طرف من.
سه چهار روز پیش تو یکی از کانال های تلگرام یکی نوشته بود پیشنهاد میکنم حتما کتاب عقاید یک دلقک رو بخونید(فقط همین) و همین باعث شد این کتاب رو بخونم. و با اینکه خیلی پرکشش نبود سه چهار روزه تمومش کنم.
دوسش داشتم؟ آره واقعا دوستش داشتم و حتی باهاش گریه هم کردم. کل کتاب شاید سه چهار ساعت رو بیشتر توصیف نکنه و بیشتر فقط عقاید و افکار و احساسات اون دلقک و توصیف کننده شرایط در دهه ۵۰ آلمان باشه ولی به نظرم نویسنده به این موضوع به طرز هنرمندانه پرداخته. خوشحالم که این کتاب رو خوندم.
به طور کلی داستان من رو یاد شعر مست و هوشیار پروین اعتصامی انداخت
محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
گفت: میباید تو را تا خانهٔ قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانهٔ خمار نیست
گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست
گفت: از بهر غرامت، جامه‌ات بیرون کنم
گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست
گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی
گفت: ای بیهوده‌گو، حرف کم و بسیار نیست
گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را
گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست
        

0

مزایای منزوی  بودن
          The Perks of Being a Wallflower 
At the begining of this book i said to my self "wow, such a amazing book" becouse in my idea it's very intersting and good way to write everything that you can't say to anybody to somebody. 
Actually i wished that "this" would be possible for me, too. From email, instagram or Blog or... 
Befor i read this book i tried to take a letter to somebody that she or he dont know me, but i dont know who is she or he and i dont know how i can find her or him. 
Instagram is bad way becouse most of my folower know me; and Blog is old and today in iran i cant find anybody to read my writhing in the Blog. 
Anyway this was the reason that i like so much this book at the "begining"
 the more i went ahead it seems to me its not my favorite novel becouse dont have very good story and have many writhing defects in translation into persian. 
The more i went ahead i've got used to writhing defects and (( the Charm of story is Back)). 
And at the end i said to myself again "wow, such a amazing book"
"Charlie" is a smart, Kind and little Words boy, he dont have any friend and he is "Wallflower" 
In the first year of the highschool he Find some friend that they gave chance to Charlie to feel that he belongs somewere. 
I think Charlie is very lucy to met "Sam" & "patrik" & then "mery elizabet" and other friend. 
Patrik is the person who is always joking and Sam is the Pretty & Kind girl who prefer if someone love her, he Will love her real self
They had continually Party and racywill and the show and bigboy and... 
For this i think Charlie is really Lucky boy becouse i dont experience any of this entertament. 
After reading this book i found out probably i'm a "wallfolwer" 
I love the end of book and i love to stand in the Back of the truck and Open my hands While playing the best song and be With my best friends and go to the light from dark tunnel. 
It is very long writhing that is more about me instead of book that name i " the perks of being a Wallflower" 
I'm sorry for this and for my bad engilish writhing becouse my Mother language is persian.
        

0