یادداشتهای فآطمه هسم :)✨️🍃 (6)
1404/3/24

در اوایل داستان بسیار جذب کتاب شدم و از زبان یک فرد نابینا توصیفات بسیار دقیق و متفاوت بود و چه زیبا رنگ هارو از زبان یک نابینا نقش بسته بود، رنگ شور قرمز! دختر تصوری از دنیای بیرون نداشت و حتی بعد از به وجود آمدن حس کنجکاوی با چمدانی که درب خانه بسته شده بود بازهم نمیتوانست نقطه امن خودش را ترک کند مثالی بارز برای نرسیدن های آدمی بود... رفته رفته که به پایان کتاب نزدیک شدیم سکوت خانه هنگام مریض بودن مادر داشت مرا میخورد! اینکه از دانشمندی مثل بوعلی در این کتاب استفاده شده بود و در تخیلات دختر نیز همراه بود،اسطوره پردازی به حساب می آمد که در کتاب های امروزی ایرانی کمتر استفاده میشود. در اخر با وجود نابینایی با کمک بوعلی مادر خود را تشریح و تبدیل به جسدی تجزیه ناپذیر کرد در پایان داستان حس انزجار و رغبت را تشدید میکرد! چقدر دقیق و جالب اسم کتاب انتخاب شده بود و شخصیت اصلی نیز در انتظار پدر و بوی کتان به همین پایان دچار شد...
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/3/20

قلم این کتاب بسیار عمیق بود و آدم و به تفکر وا میداشت.. توصیفات بسیااار ریز بینانه و دقیق بود، طوری که تونسته بود به خوبی دهکده و اتفاقاتو رو تو ذهن خاننده نقش ببنده اینکه این حد از انزجار و وحشت و طبیعی و عادی جلوه داده بود و درد کشیدنو عادی تر از هرچیزی میدیدند داستانو عجیب و متفاوت کرده بود... هیچوقت هیچکس اعتراضی از انزجار داخل دهکده نداشت و به راحتی انسانی را میکشتند ولی تنها برای دزدی بود که فردی را تبدیل به زندانی میکردند و تا مرحله مسخ و مرگ اون رو میکشاندند... در بعضی قسمت های داستان اتفاقاتی میافتاد که بخش لطیف روحو خطشه دار میکرد مثل قسمتی که دختر شخصیت اصلی کشته شد و بعد آن کسی به دنبال دلیل اتفاق نبود ، کسی به دنبال تنبیه آن پسر بچه ها نبود! انسانیت در این کتاب وجود نداشت، حس مادرانه و پدرانه ای نبود،دهکده شکل طبیعی نداشت،جنگل آن ها قبرستان مردها بود و درختان حکم مرگ و داشتند، مردن راحت نبود ، شروع بهار دلنشین نبود و با آمدنش یا کسی بی چهره میشد و یا به مرگ میرسید...
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.