فآطمه هسم :)✨️🍃

فآطمه هسم :)✨️🍃

@fttmkr
عضویت

مهر 1402

34 دنبال شده

34 دنبال کننده

                👩‍🏫✨️🎹✨️
              

یادداشت‌ها

        به راستی که چقدر زیبا تنهایی قبل مرگ و توصیف کرده بود و حس نیازی که همه ما قبل مرگ داریم اینه که بدونیم به درستی زندگی کردیم و خوشبختی را حس کرده ایم، ایوان ایلیچ به دنبال دلیل درد و رنجی که میکشید متوجه شد که زندگی که تمام عمر او را شرافتمندانه دانسته بود پوچ و بی ارزش بوده، به جز در دوران کودکی خوشی را عمیقا تجربه نکرده بود و مرور سرنوشتش درد درونش را ملتهب تر میکرد!
او در تمام زندگی برای فرار از رنج و مشکلات به کار پناه برده بود اما با شروع درد و مریضی دیگر این راه حل به بن بست رسیده بود، بلاخره باید با زندگی واقعی خود که مملو از درد بود مواجه میشد، همه ما در بخشی از زندگی برای فرار از مشکلات به کاری خودمان را مشغول میکنیم اما چه زود لحظه رویارویی با دردی می‌رسد که هیچ راه فراری نیست((دیگر هیچ چیز نبود که او بتواند خود را پشت آن پنهان کند)) اگر راه مقابله با آن را بدانیم و یا حتی ندانیم دست کم مرگ هم تمام میشود به قول تولستوی ((مرگ هم تمام شد دیگر از مرگ اثری نیست...))
      

6

        جنایت و مکافات، بخشی از زندگی هر کدام از ما هست، اینکه هر جنایتی با مکافاتی همراه هست که ریشه زندگی و در وجود ما خشک میکنه...
هرکدام از ما برای ریز ترین جنایاتمون توجیه میپرورانیم و به راحتی میتوانیم خودمان را بی گناه جلوه دهیم، باید از مکافات های زندگیمان ممنون باشیم زیرا که باعث میشود حس کنیم هنوز انسانیم و دارای وجدان، مکافاتی که گاهی با زبان بدن خرخره مارا میجود و به ما گوشزد میکند تو هم یک انسان معمولی هستی...
ولی واقعا به راستی جنایات پی در پی سیاستمداران هم مکافاتی در پی دارد؟!  شاید کلیدش همین کلمه ( پی در پی) بودن است که مکافات را بی اثر میکند!
در آخر بعد از جنایتی سنگین که تو را همانند سنگ نفوذناپذیر کرده است همه ما نیاز داریم به (سونیا)یی که میتواند امید زندگی را برای تو تازه کند در دلت ریشه بدواند و  به وجودت راه پیدا کند...
یکی از پر بازده و قشنگ ترین کتابایی که خوندم میرسه به این شاهکار،ادبیات روس و داستایفسکی عجیب تو تن آدم رخنه میکنه... 
از این انتشارات و مترجم ممنونم بابت ترجمه روان و طراحی زیبای کتاب و البته یکی از مهمترین چیزهایی که یک کتاب روسی بهش احتیاج داره و از قلم ننداختن! اونم نوشتن اسامی شخصیت های داستان و توضیح مختصری از آنها  که واقعا در اوایل کتاب که ادم با اسم های طولانی روس ها درگیره خوندن کتابو راحت تر میکنه❤️✨️
      

9

3

4

        این کتاب یکی از روون ترین کتاب های داستایفسکی است که برای شروع خواندن رمان کلاسیک بسیار عالیه.
در این کتاب علاوه بر پرداختن به شخصیت روس ها به فرانسه و انگلیس نیز پرداخته و هویت پرستی  جداگانه در هر کدام موج میزند.
در طول داستان شخصیت اصلی الکسی مدام سعی میکند که فکر قمار را از خود دور کند ولی او یک روس است!  و (به گفته ای از کتاب) در روس ها این کیفیت در نهادشان هست و آمادگی دارند که بر این شیب بیفتند!
بلاخره الکسی در دام حس خود و برای عشقی که در سر به پولینا میپروراند به کازینو رفت، جالب بود انگار که به خاطر عشقی که داشت چرخه بخت به نفع الکسی میچرخیدبی تاثیر نبود که گویی که چرخه شانس نیز به عشق او دچار شده بود!
ولی رفته رفته چیزی در سر الکسی نبود ذهنش خالی خالی حتی دیگر تصویر معشوقش پولینا را هم به یاد نداشت و فقط غرق در حس موفقیت، پیروزی و قدرت شده بود.
قمار چیز عجیبی است که میتواند حسی بالاتر از عشق به تو بدهد و در عین حال از جهانی که در سر داری تو را خالی کند و به دنیای خود ببرد...
الکسی پول و سکه های زیادی برنده شده بود و  هنگامی که پولینا تمام سکه را به سمتش پرتاب کرد و عشقش را زیر پا له کرد، برای او جز تکه هایی از فلز و کاغذ اهمیت دیگری نداشت و همه را ظرف یک ماه خرج معشوق ژنرال کرد!
در ادامه داستان زمانی که دیگر برای الکسی نه شغل و مالی و نه حسی مانده بود دوباره پا به کازینو گذاشت، گویی که فقط کازینو بود که میتوانست احساسی در او ایجاد کند رفته رفته تبدیل شد به قمار بازی با روحیه سیری ناپذیر که جز نابودی چیزی انتظارش را نمی‌کشید، حتی دیگر فکر و وجود  پولینا هم نمیتوانست او را به فردایی غیر از مسیر کازینو ببرد!

پ.ن: در رمان هایی که از داستایفسکی خواندم آرزو به دل موندم که این عشق شعله ور شده که در تمام نوشته هایش زبانه می‌کشد در داستانی سبز شود...
      

5

        در اوایل داستان بسیار جذب کتاب شدم و  از زبان یک فرد نابینا توصیفات بسیار دقیق و متفاوت بود و چه زیبا رنگ هارو  از زبان یک نابینا نقش بسته بود، رنگ شور قرمز!
دختر تصوری از دنیای بیرون نداشت و حتی بعد از به وجود آمدن حس کنجکاوی با چمدانی که درب خانه بسته شده بود بازهم نمی‌توانست نقطه امن خودش را ترک کند مثالی بارز برای نرسیدن های آدمی بود...
رفته رفته که به پایان کتاب نزدیک شدیم سکوت خانه هنگام مریض بودن مادر داشت مرا میخورد!
اینکه از دانشمندی مثل بوعلی در این کتاب استفاده شده بود  و در تخیلات دختر نیز همراه بود،اسطوره پردازی  به حساب می آمد که در کتاب های امروزی ایرانی کمتر استفاده میشود.
در اخر با وجود نابینایی با کمک بوعلی مادر خود را تشریح و تبدیل به جسدی تجزیه ناپذیر کرد در پایان داستان حس انزجار و رغبت  را  تشدید میکرد!
چقدر دقیق و جالب اسم کتاب انتخاب شده بود و شخصیت اصلی نیز در انتظار پدر و بوی کتان به همین پایان دچار شد...


      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

51

        قلم این کتاب بسیار عمیق بود و آدم و به تفکر وا می‌داشت..
توصیفات بسیااار ریز بینانه و دقیق بود، طوری که تونسته بود به خوبی دهکده و اتفاقاتو رو تو ذهن خاننده نقش ببنده
اینکه این حد از انزجار و وحشت و طبیعی و عادی جلوه داده بود و درد کشیدنو عادی تر از هرچیزی میدیدند داستانو عجیب و متفاوت کرده بود...
هیچوقت هیچکس اعتراضی از انزجار داخل دهکده نداشت و به راحتی انسانی را میکشتند ولی تنها برای دزدی بود که فردی را تبدیل به زندانی میکردند و تا مرحله مسخ و مرگ اون رو میکشاندند... در بعضی قسمت های داستان اتفاقاتی میافتاد که بخش لطیف روحو خطشه دار میکرد مثل قسمتی که دختر شخصیت اصلی کشته شد و بعد آن کسی به دنبال دلیل اتفاق نبود ، کسی به دنبال تنبیه آن پسر بچه ها نبود!
انسانیت در این کتاب وجود نداشت، حس مادرانه و پدرانه ای نبود،دهکده شکل طبیعی نداشت،جنگل آن ها قبرستان مردها بود و درختان حکم مرگ و داشتند، مردن راحت نبود ، شروع بهار دلنشین نبود و با آمدنش یا کسی بی چهره می‌شد و یا به مرگ می‌رسید...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

11

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.