یادداشت‌های ریحانه (12)

ریحانه

ریحانه

1402/8/18

29

ریحانه

ریحانه

1402/4/29

          ببر سفید یکی از آن کتاب هایی بود که بی‌دلیل و بدون دانسته های قبلی سراغش رفتم. حتی نمی‌دانستم داستان در کجا می‌گذرد و متعلق به چه کشوری ست. بعد هم که فهمیدم هندی ست برایم جالب تر شد چرا که هیچ کتابی از ادبیات هند تا به حال نخوانده بودم.
قرار نیست داستانی بخوانید که از آن لذت ببرید. قرار نیست با کتابی پر از شگفتی و اتفاقات خوب روبرو شوید. همان صفحات اول باعث می‌شود با یک چهره مغموم و متاسف آن را بخوانید و از آن همه فقر و فلاکت و شوربختی متاثر شوید.
داستان، روایت زندگی یک پسر هندی از طبقه کارگر و ناتوان هند است. پسری باهوش و با قابلیت های فراوان اما به خاطر برچسب فقیری که رویش خورده و طبقه ضعیفی که در آن زندگی می‌کند هیچ وقت نمی‌تواند با استفاده از یک راه راست و درست به یک زندگی معمولی و متوسط دسترسی پیدا کند. اما بالرام حلوایی پسری نیست که به این راحتی ها تسلیم شود و به حداقل زندگی راضی شود. او کسی است که هر کاری می‌کند برای موفق شدن و داشتن یک زندگی معمولی. او هر کاری می‌کند. 
شرح حال طبقه کارگر و فقیر و آن طور زندگی سنتی هندی به خوبی در کتاب بازگو شده. و از طرف دیگر هم، زندگی اشراف و طبقه ثروت مندان.
این مقدار فاصله طبقاتی و تفاوت زندگی ها واقعا وحشتناک است. این که در نهایت هم باید به بالرام حق داد که آن کار را بکند هم واقعا وحشتناک است. مدام با خود فکر می‌کردم که شاید می‌شد کار دیگری هم کرد. اما راستش را بگویم، باز هم به نظرم او درست ترین کار را کرد. نفرت بالرام را به خوبی احساس می‌کردم و منشا و دلیل آن را هم به خوبی می‌فهمیدم. پس بله، کار درستی بود.
توضیحات نویسنده از بابت دلایل آن فرهنگ و فاصله طبقاتی که در جامعه‌شان پدید آمده بود هم متفاوت و منطقی بود.
حالا دلم می‌خواهد کتاب دیگری هم از ادبیات هند بخوانم. به طور کلی ببر سفید تجربه ای ناخوشایند ولی جالب بود .
یک ستاره به خاطر پایان بندی که احساس می‌کنم کمی باعجله انجام شده بود. 
        

24

ریحانه

ریحانه

1402/4/26

          مردی در تبعید ابدی.
این کتاب را نه برای خودم که برای مادرم از کتابخانه امانت گرفته بودم. مادرم نخواند و من خواندم. ابتدا احساس می‌کردم جالب نخواهد بود و دوستش نخواهم داشت و احتمالا داستانی نیست که مورد پسند من باشد. هم جالب بود و هم دوست داشتنی و دلنشین.
نثر و نوشتار آقای ابراهیمی بسیار زیبا و دلپذیر است و باعث می‌شود  آدم دوست داشته باشد بیشتر و بیشتر بخواند و کتاب را کنار نگذارد. خصوصا آن اوایل داستان، چه صحبت ها و گفتگوهای جذابی بود. بسیار لذت می‌بردم و باعث لبخند های کوچکی می‌شد.
هر چه جلو میرفت اما این جذابیت برای من کم و کمتر می‌شد. داستان، روایت دقیقی نیست. کتابی نیست که بخواهیم از آن به عنوان یک زندگی نامه جامع و کامل یاد کنیم. به هر حال برای منی که هیچ چیز از زندگی این ملای عزیز نمی‌دانستم جالب و خواندنی بود. شرح اتفاقات کلی و سرگذشتی کوتاه از جناب ملاصدرای شیرازی ست که به واسطه توانایی و نگرش‌ خاصش تبدیل به شخصیتی شاخص در علوم حکمت و کلام و فلسفه ایران شد. آن قسمت های فلسفی را به راحتی نمی‌فهمیدم و الان هم نمي‌توانم بگویم چیز زیادی یادم مانده، اما برای آشنایی کوتاهی با نگرش ملاصدرا فکر می‌کنم کافی بوده باشد.
خلاصه علی رغم اینکه تصمیم نداشتم آن را بخوانم، جذابیت و نثر زیبای آقای ابراهیمی باعث شد که با همان چند صفحه کوتاه که ابتدا مطالعه کردم تا صفحه آخر با آن همراه شوم و از این بابت خوشحال و راضی هستم.
تفکر و آگاهی در کتاب هم به نوبه خود جالب و خواندنی بود. آن مبارزه طلبی و دل‌زدگی ملاصدرا از ملایان حکومتی و متحجران، و این محکوم بودن او به تبعید ابدی، از نکاتی بود که به یادم خواهد ماند.

        

14

ریحانه

ریحانه

1402/4/20

          جین ایر را نه آنقدرها دوست داشتم و نه آنقدرها از آن بدم آمد.
البته‌ کتابی بود که قطعا در یادم خواهد ماند، احساس موقع خواندنش، بعضی از قسمت‌های کتاب. شاید مهم ترین چیزی که در روند خواندن آن آزار دهنده  به حساب می‌آمد  آن همه توصیف و توضیح بود. خسته می‌شدم و دلم می‌خواست مثل دیدن یک فیلم چند ثانیه‌ای بزنم جلو و با این حال نمی‌شد. جدای این نکته داستان هم چندان مورد علاقه من نبود. دوباره یادم آورد چرا از هر داستان عاشقانه‌ای دوری می‌کنم. حوصله این همه احساس و علاقه و عشق و محبتی که نویسنده هر مقدار توضیح را برایش کافی نمی‌داند برای منی که کلا علاقه ای به عاشقانه ها ندارم بیش از اندازه خسته کننده بود. و با این حال من را تا صفحه آخر با خود همراه کرد.
جین ایر دختری ست یتیم که از بخت بد توسط اقوام نامهربانش بزرگ می‌شود. هیچ کس به او به اندازه کافی احترام نمی‌گذارد و دوستش ندارد و حتی در حقش ظلم هم می‌شود. بعد از مدتی به یک مدرسه شبانه روزی خیریه مانند می‌رود و زمان زیادی را در آن جا می‌گذارند. و بعد تر از آن یک جورهایی تازه داستان آغاز می‌شود. جین بعد از بیرون آمدن از مدرسه در تلاش است که زندگی‌ای برای خود بسازد و سرپناهی فراهم آورد. و در طی این ماجرا ها زندگی او به کل تغییر می‌کند.
احتمالا همین پیچش های زیاد داستانی بود که مخاطب را یک آن هم به حال خود نمی‌گذاشت و مدام کنجکاو نگه می‌داشت.
توصیفات محسوس زیبا و احساسات جریان یافته در کتاب هم قابل لمس بود. شخصیت های داستان هم آدم های عجیبی بودند. نه می‌شد خیلی دوستشان داشت و نه خیلی دوستشان نداشت! البته شخصا از جین زیاد خوشم نمی‌آمد. 
به هر صورت تجربه‌ای دلنشین و جالب در این روزهای گرم تابستان بود. 
 خلاصه که به یک بار خواندش می‌ارزید.

        

28