یادداشت‌های بهار (21)

بهار

بهار

1402/4/31

        نمی‌دانم زمانی که اشتاین بک این رمان را می‌نوشته آیا واقعا تصمیم داشته، آدامز را شخصیت اصلی یا قهرمان داستانش باشد یا نه، اما این در ر رمان این شخصیت بیشترین تاثیر را روی من داشت. 
معصومیت او در کودکی، مظلومیتش در جوانی و ستم‌‌دیدنش در میانسالی، که همه را برگرفته از همان کودکی‌اش می‌دانم، داستان را برایم قابل‌درک و ملموس می‌کرد. 
کسی که عشق و نفرت در وجودش آمیخته شده و ترکیب همین دو احساس را هم به فرزندانش سرایت می‌دهد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

7

بهار

بهار

1402/4/31

          این اولین بار بود که چیزی به معنای جستار می‌خواندم و راستش ارتباطی با به‌هم‌ریختگی و شلوغی و پراکندگی موضوعی آن _در عین یگانگی موضوع_ برقرار نکردم. پس از آن اینکه در انتظار مفاهیم فلسفی بودم ولی با گله‌گزاری‌های روانشناسانه و بعضا راهکارهایی روبرو شدم. پس از صفحه‌ی هشتاد کتاب را بیشتر دوست داشتم ولی باز هم چیزی‌ که توقع و علاقه‌ام باشد را پیدا نکردم. ضمن آنکه متوجه‌ نشدم چرا باید سخنرانی مراسم فارغ التحصیلی دانشجویانی و یا فوت نویسنده‌ای یا ریویویی از کتاب‌های آلیس مونرو در این کتاب باشد. اما برخی از جملات عمیق آن نظرم را به شدت جلب کرد: 
۱‌. اینکه سعی کنی به همه عشق بورزی شاید فی‌نفسه جهد و تلاشی باارزش باشد، ولی به طرز بامزه‌ای باعث می‌شود که تمرکز روی خویشتن باقی بماند؛ روی اخلاقیات و سلامت روحی و معنوی خود فرد. در حالی که برای عشق ورزیدن به یک آدم به‌خصوص و درک کشمکش‌ها و لذت‌های او به طوری که انگار مال خودت است، باید از بخشی از خودت کوتاه بیایی.
        

7