یادداشت‌های •آکانه• (27)

•آکانه•

•آکانه•

3 روز پیش

قبل از نوش
          قبل از نوشتن یادداشت رفتم کتابای کالین هوور رو چک کردم...کتاب "یاد او" و "نهمین روز از ماه نوامبر" کتابایی بودن که از این نویسنده خوندم و اگه قرار بود اینو بدونممم سراغ این کتاب نمیرفتم😅 اون دو تا کتاب...یا سلیقه‌ی من نبودن یا واقعا انگار یه چیزی کم داشتن.
🌸
حالا برم سر این کتاب...آخ که جگرم سوخت تا تموم شه، احساسات [لی‌لی] رو با تموم وجود حس میکردم با اینکه زندگی لی‌لی رو تجربه نکردم (امیدوارم هیچکس تجربه نکنه،خیلی سخته)
البته از نویسنده ممنونم که شخصیت رایل رو فراتر از اون چه که بود نبرد.
🌸
حالا از احساساتم بگم...اولین بار بود سر یه داستان عاشقانه من از استرس خشک میشدم تا اون فصل تموم شه، و در عین حال یه مکالماتی این کتاب داشت که هی باید از اول میخوندم که تا ابد یادم نره.
just keep swimming  ~
و اطلس تا ابد تو قلب من میمونه. کالین هوور عزیز، ممنون از خلق این شخصیت ♡🌸
اینم بگم که اولای کتاب نزدیک بود دراپ کنم (دیگه ادامه ندم) چون خیلی آشنایی و عشق بین رایل و لی‌لی برام بیخود و لوس بود، اصلا درک نمیکردم ولی بعد توجیحاتش از اینکه رایل شبیه پدرش بود قانعم کرد. ولی وقتی...رسید به خاطرات بچگیش...فهمیدم ارزششو داره، خوب شد زودتر اطلس رسید!
جلد بعدی امیدوارم بهتر از این جلدش باشه و کمتر استرس بکشم.
پ.ن=ممنون یادداشتمو خوندین💕 خیلی عکس یادداشتم خوشگل شدددد،والپیپر بود قبلش. ولی دلم نمیاد والپیپر پست کنم،عکس افقی برای یادداشت خوشگل‌تره >-<
        

5

اول از همه
          اول از همه بنظرم اسم کتاب دوست داشتنیه.
من دوکبوکی تابحال نخوردم ولی مطمئنم ازش خوشم نمیاد؛ کلا چیزای تند دوست ندارم. در هر صورت اسم کتاب برای من شبیه " دلم میخواد بمیرم ولی نمیتونم‌ از زندگی دل بکنم" هست.
▪︎
خودم بارها به این فکر کردم ( همینجا بگم دوران کنکور) که الان میتونم با بلایی سر خودم آوردن این استرسو تموم کنم ولی...هنوز کلی کارها هست که نکردم...مامان بزرگم دق میکنه...مامانم ناراحت میشه، نه، نمیتونم. خلاصه اینا بودن که هی جلوی منو گرفتن. شما دقت کنی سختی های بیشتری علاوه بر کنکور توی زندگی هست ولی برای من تبدیل به غولی شده بود که هر آن میتونست منو از پا دربیاره. صدالبته اینم باید لحاظ کنم که یه دوست تاکسیک (سمی) اون دوران بیشتر منو گذاشته بود تحت فشار، خیلی دوران سختی بود.
▪︎
بگذریییییم...مکالمه‌ی روانشناس (شایدم روان پزشک ، آخر نفهمیدم کدومشون بود چون روان‌پزشک میتونه دارو تجویز کنه نه روانشناس) و سه‌هی رو دوست داشتم. هر سوالی که میپرسید به جواب دکترش دقت میکردم ببینم چی میگه، کتابش یکم حس همدردی هم به خواننده میداد.
ولی خب اونقدرم مفید نبود...شبیه خوندن دفترچه خاطرات بود که تو یا باهاش همدردی میکردی و یه راهکاری از حرفاش بهت میرسید یا هم که هیچی، کلا یه بار میخونی بعدم میذاری کنار، دیگه هم نگاهش نمیکنی چون خاطراتش مال تو نیست.🤷🏻‍♀️
        

6

6

هروقت سمت
          هروقت سمت این کتاب میرفتم تا نصفه میخوندم بعد میذاشتم کنار...انگار میدونستم باید این کتابو درک کرد و پشت کلماتش یه داستانی هست.
(سه یا چهار بار از بچگی این کتاب دستم میومد، هیچوقتم خودم نرفتم بخرمش؛ از اون دسته آدمایی‌ام که چیزایی که خیلییی معروف‌ باشن و همه ازش حرف بزنن رو دیرتر میرم سروقتشون)
☆
شازده کوچولو یه انیمیشن سینمایی قشنگ هم داره که یادمه دوران کرونا..شایدم قبل‌تر از اون موقع دیده بودمش ولی در حدی قشنگ نبود که مجابم کنه سمت کتاب بیام؛فکر میکردم دیدن همون سینمایی کفایت می‌کنه.
تا اینکه خونه‌ی خاله‌م کتابخونه‌شون چشممو گرفت.
من تقریبا ده سال اختلاف سنی با دخترخالم دارم؛ وقتی اون میاد پیش من، اسباب بازی هارو قرض میگیره؛ با خودم گفتم پس چطوره منم چند تا کتاب قرض بگیرم؟ که این شازده بین‌شون بود.
☆
خلاااصه... انتهای کتاب احساس کردم شازده کوچولو دیگه پیشم نیست و یه جوری گریه‌م انداخت که فکرشم نمیکردم )"::
وقتی دیدم نوشته آنتوان مرگ رازآلودی داشت رفتم سرچ کردم و به یه سایتی برخوردم که مشخص بود برای تک تک جملاتش وقت گذاشتن...اگه این سایت رو ندیده بودین پیشنهاد میکنم حتمااا برین بخونین-> راز مرگ آنتوان دوسنت اگزوپری از سایت یک پزشک
❣
        

15

خوب بود، ج
          خوب بود، جداً هیجانی که باید انتقال میداد رو حس کردم، فصل ابتدایی و فصل پایانی از کل کتاب هیجان‌شون بیشتر بود که یه امتیاز مثبت داره.
حتی مرگ شخصیت های کتاب برخلاف انتظارم کم بود و الکی الکی کسی نمرد که جای خوشحالیه، واقعا کم کتابی پیدا میشه که نزنه شخصیت های خوب‌شو نکشه.💔💀
+
جدا از داستان قشنگ و خلاقانه‌ش مشکل بزرگِ کتاب ترجمه بود. یعنی انگار که مترجم فقطِ فقط کلمات رو فارسی کرده، یه جاهایی واقعا اعصابم خورد شد. مکالمات هم کتابی بود که اونم اعصاب خوردکن بود.
-
آخر کتاب نویسنده از این حرف زد که ایده‌ی این داستان از کجا اومده که خیلی دوستش داشتم؛ دلم میخواد به دوستام پیشنهادش بدم ولی اینقدر ترجمه‌ش بده که خودِ من دوباره نمیشینم بخونمش و فقط تیکه هایی که دوست داشتم رو یه نگاهی میندازم.
پ.ن:برای موضوع کتاب عکس پایینی رو پیدا کردم ادیت کردم بنظرم خیلی وایب(حس‌وحال؟) کتابو داره. این کتاب توی دسته‌ی بهترین جنایی ها بود منم هول کردم خریدم اصلا اون موقع نمیفهمیدم فرقی بین ترجمه‌ ها هست! سر این قضیه جداً مراقب باشین رکب نخورین D:
        

4

چقدر عجیب
        چقدر عجیب بود...چجوری زن جوونی که میدید همون زن پیر بود؟ این که میگفت لمسش کرده چجوری از روی لمس پوست فکر میکرد...حالا ولش در هر صورت نتونستم با کتاب ارتباط بگیرم |:< ولی توصیف کردناش رو خیلیی دوست داشتم، قلم نویسنده عالی بود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

1

وقتشه آستی
          وقتشه آستینارو بالا بزنیم و فکری کنیم برای اینکه مامان باباها رو قانع کنیم که برای استفاده ‌ی بیش از حد مجازِ گوشی ، به زور گرفتنش یا فقط جنگ و دعوا تنبیه خوبی نیست ! این کتاب خیلی خوب نشون میده که طبیعت آدم رو جادو میکنه چه برسه به اینکه وارد کمپی بشی که توش آدم های شبیه خودت رو پیدا کنی(یکی از معضل های من پیدا کردن کسی شبیه خودمه🥲)
ستاره کمی به کتاب دادم چون پایانش مثل کتاب "تسلیم نشو یومی چانگ" برام یکنواخت و یکسان بود...پایان خوش و مهربون شدن یکدفعه‌ای مامان و بابا😬(البته هرچی بیشتر بهش فکرکنیم میبینیم شخصیت ها زحمتشون رو کشیدن و حقشونه ولی خب به نویسنده هم بستگی داره که چجوری اوضاع رو توضیح بده.)
و اینکه آیا کتاب رو پیشنهاد میکنم؟ آره ولی به کسی که درگیری زندگیش شبیه عنوان کتاب باشه...یعنی "معروف شدن" و یادش رفته باشه زندگی اصلی یعنی ارتباط با آدمای جدید و تلاش برای پیدا کردنشون نه اینکه به خانواده‌ت بسنده کنی و همش دنبال فالوور باشی!😁
        

4