یادداشت‌های maryam torabi (55)

maryam torabi

دیروز

گل و نوروز؛ عاشقانه ای از خاجوی کرمانی
داستان گل
        داستان گل و نوروز داستانی احساسی و عاشقانه اما افسانه‌ای  و تخیلی.
گل در این داستان نماد آن از دسته از انسان‌هایی است که زمانی که از سرنوشت خود مطلع میشوند او را پذیرفته و تسلیم محض آن می‌شوند و زندگی خود را تمام و کمال بر مبنای آن سرنوشت (که حتی می‌تواند طبق حرف نوروز یک حقه‌ی شیطانی باشد) هدر می دهند و دیگر از چیزی لذت نمی‌برند، حتی آن عشقی که به آن مبتلا شده‌اند.
ابتدای داستان، قبل از آن لحظه‌ای که قیصر - پادشاه روم - با خنجر خود بر بالای سر نوزاد خود برود تا او را به جرم دختر بودن بکشد انیمیشن زیبای خفته را در ذهن تداعی می‌کند اما بعد می‌بینیم که خنده‌ی کودکانه‌ی گل همچون تیری از چله رها شده و بر قلب پدر می نشیند و او را به دام می‌اندازد و تسلیمش می‌کند.
و نوروز - شاهزاده‌ای ایرانی - ضلع دیگر این داستان آدم را به یاد فرهادی می‌اندازد که برای رسیدن به معشوق اش کوهی را از میان برمیدارد (اشاره به از بین بردن اژدها)
شاید اگر شخصیت گل مانند کشتی‌گیرها با زور و بازوی بسیار نبود و زنی بود به مانند دیگر زن‌ها بیشتر می‌توانستیم از آن لذت ببریم. با اینحال این کتاب از آن کتاب‌هایی است که همان ابتدا شما را راغب می‌کند که فورا به سراغش بروید چرا که از داستانی خبردار می‌شوید که بر خلاف دیگر داستان‌ها اینبار قرار است معشوق به دست عاشق بمیرد.
یکی از نقاط قوت این کتاب حضور مرگ بود که به مانند یه عاشق به دنبال گل بود تا او را به چنگ بیاورد اما گل هر بار از چنگ او گریخت و گریخت تا دیگر به یک نامیرا بدل شد و مرگ را برای همیشه شکست داد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

maryam torabi

دیروز

انیسه خاتون و توپازخان؛ عاشقانه ای از هزار و یک شب
داستان انی
        داستان انیسه خاتون و توپاز خان کتاب دیگری از مجموعه‌ی عشق‌های فراموش شده است که شما را به یاد دورانی از تاریخ ایران که داشتن حرم‌سرا مایه فخر و مباهات بود و شاه تنها به یک زن بسنده نمیکرد و هر از چندگاهی میل به زنی دیگر (خواه رعیت و خواه جزو خوانین) پیدا میکرد، می‌برد.
در این کتاب می‌خوانیم که داستان از آنجایی آغاز می‌شود که دخترکی به نام انیس به عنوان خراج سالیانه پا به دربار شاهنشاهی باز می‌کند و چشم دو برادر را به دنبال خود می کشد. یکی از آن دو سلطان است که همه چیز و همه‌کس اگر بخواهد و اراده کند از آن اوست و دیگری توپاز است که با عشقی که در وجودش زبانه میزند محکوم به خویشتنداری و سکوت است. اما دختر چه؟ کسی آیا به دختر فکر می‌کند؟
مردی اگر عاشق باشد و اگر زنی که دوستش دارد را بخواهد برای رسیدن به او حتی می‌تواند برادر دیگرش را از سر راه بردارد چرا که دیگر مطمئن است او در این مسیر تنها و عشق او یک طرفه نیست.
و از طرف دیگر سلطانی را می‌بینیم که روزی اگر دلش ابریشم را می‌خواست چگونه با آمدن انیسه دیگر صدا و غمزه آمدن‌های سوگلی‌اش را دوست ندارد و حالش بهم می‌خورد. چگونه می‌شود باور کرد که او عاشق شده باشد؟ عاشق مگر به معشوق خود آسیب می‌زند؟ عاشق اگر عاشق باشد باید به دنبال آن باشد که ببیند معشوق چه می‌خواهد و نهایت خواسته‌اش اجابت خواسته‌های معشوق باشد. سلطان با دانستن اینکه انیس احوالات خوشی در آن حرمسرا ندارد اما به‌خاطر دل خودش او را بازهم کنار خودش نگه داشت. اسم این عشق نیست.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

10

maryam torabi

4 روز پیش

رابعه و بکتاش؛ عاشقانه ای از الهی نامه عطار
        ایندفعه به سراغ عطار رفتم و عاشقانه‌ی دیگه‌ای از مجموعه کتاب‌های عشق‌های فراموش شده رو تموم کردم
داستان بار دیگه قراره شمارو متوجه عشق بین دو نفر کنه اما اختلاف طبقاتی و البته جاهلیتی که به زعم من همچنان وجود داره سد راه این عشقه.

رابعه، نخستین زن شاعر پارسی‌گو که در رزم و ادب هم شهره خاصی داره، دختر حاکم بلخ به غلام پدر خودش (بکتاش) که در سپاه جایگاه ویژه‌ای داره علاقه‌مند میشه. و در نتیجه تقابل عقل و احساسش تصمیم بر این میگیره که احساس خودش رو با بکتاش در میان بگذاره ولی بکتاش با اینکه خودش هم بی میل به رابعه نیست این اختلاف طبقاتی فاحش رو به رابعه گوشزد میکنه و به رابعه میگه که تمامش کنه.

اما این راز عشق وقتی از زبان رابعه برای رودکی (که در این زمان شاعر دربار سامانی بوده) در ملأعام برملا میشه (البته سر سندیت این مطلب هنوز بحث‌هایی وجود داره) حارث (برادر رابعه) رو خشمگین و عصبانی هوار میکنه بر سر بکتاش و رابعه. حارث دستور به قتل خواهر خودش میده و بکتاش بعد از اطلاع این موضوع بعد از اینکه حارث و خدمتکار خودش سمندر رو به قتل میرسونه کنار جسد رابعه خودکشی میکنه و این عشق به وصال نمیرسه.

این داستان واقعیت تاریخی غم‌انگیزی داره و آخر داستان این غم رو به من منتقل کرد که چرا نگذاشتن این دو نفر بهم برسن؟

امتیاز پایین من بخاطر اینه که با اینکه داستان بسیار قشنگی داره ولی کاش پرداخت بهتری داشت. متاسفانه برای من کتاب ضعیفی بود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

12

maryam torabi

5 روز پیش

شب جایی که من بودم: زندگینامه داستانی سردار شهید محمدمهدی خادم الشریعه
          امروز قراره با شهید دیگری آشنا بشیم به اسم شهید محمدمهدی خادم‌الشریعه. کتاب از جایی شروع میشه که فردی که تو کار فیلمسازیه یه مشکل چشمی پیدا میکنه ک تا چند صباح دیگ کلا نابینا میشه برای همین میخواد آخرین کارشو در مورد این شهید انجام بده. 

این شهید فرمانده تیپ ۲۱ امام رضا (ع) بوده. رو تنگه چذابه فعالیت بخصوصی از خودش نشون داده...
تنگه چذابه که از اسمش پیداست یه قسمتی بوده بین نیزار آبی و رمل که صدام یبار حمله کرده بوده و بستان رو گرفته بوده بچه ها پس گرفته بودن ولی دوباره حمله های شدیدی از سمت عراقیا میدیدن که حفظ کردنش کار سختی بوده.
مثلا به قول ینفر تو کتاب که گفت: «بچه‌های خراسان کار بزرگی کردن... یادم نیست این تعبیر مال کیه؛ ولی خیلی درسته... اگه پدافند چذابه شکست می‌خورد، مثل این بود که داستان اُحُد تکرار شده باشه.» 

از شهید پرسیده بودن دوست داری در چه حالتی شهید شی گفت با صورت سالم و تر و تمیز که نحوه شهید شدنش اینجوری بوده ک ترکش به پشت سرش خورده بوده. خون فقط از پایین لاله گوشش رو لباسش میریخته.
        

0

maryam torabi

5 روز پیش

پسران دوزخ: فرزندان قابیل
          امروز میخوام کتابی معرفی کنم در خصوص عقاید داعش.
داستانی که از دزدیدن یک زن شیعی به نام فاطمه علوی به دست داعشی ها شروع میشه. فاطمه زنی است که در سخنرانی هاش با حرف هایی که گفته باعث برگردوندن یسری اشخاص از عقاید غلطشون میشه. این رفتار برای داعش گرون تموم میشه و اونا میدزدنش تا با بریدن سرش ازش انتقام بگیرن....

از حرف زدن فاطمه میترسن چون فکر میکنن حرف های اون حرفای شیطانه. ولی همین فاطمه باعث شد شخصی به نام حمیرا که از سرسخت ترین زنان داعشی بوده بعد ۴۳ روز (که سه روز و سه شب‌شو در کنار فاطمه بوده) متوجه اشتباه بزرگش بشه و به خودکشی برسه. فاطمه فقط بهش اطلاعات داد و گفت برو تو کتابای خودتون پیداش کن و حمیرا پیدا کرد و تاب نیاورد.

کتاب شبهات زیادی رو به حالت گفتگو بین شیعه و داعشی جواب میده. مثلا تو این کتاب معتبر ترین!! کتاب سنی ها ینی صحیح بخاری با دادن رفرنس زیر سوال میره

کتاب به شدت پر مغز و مفیدی بود. اطلاعات جامعی میده که میتونید برای بحثاتون ازش استفاده کنید.
در پایان بگم که بله فاطمه آخرش به شهادت میرسه اما تا لحظه آخر از عقایدش دست برنمیداره

یه نکته ای که این کتاب داشت برام این بود که اشخاصی هستن که صرفاً شنیدن فلانی اینو گفته اون اینو گفته (مثلا ابوبکر بغدادی) و حتی کتابای خودشونو هم نخوندن. ینی دانستن اینا معطوف شده به شنیدن و نه خواندن و تامل و تحقیق کردن.

باز هم یاد اون کتاب #فریب افتادم که طرف مسلمون بود اما عمیق به مذهب خودش نرسیده بود و گرایش پیدا کرد به بهاییت.

اون وهابیته و این بهاییت
اشتراک چیه؟ تحقیق و تأمل نکردن دین میشه اینک هرکی از راه برسه میتونه تورو کامل جذب خودش کنه. 

یجایی خوندم که شیطان به دور گردن بعضیا افسار ننداخته بود چون خودشون میومدن دنبالش و نیازی به این کار نبود.
        

0

maryam torabi

5 روز پیش

ناتا
          داستان از زبان ۲ نفر روایت می‌شود. بخشی از زبان دختری بَرده که از کشوری دور از خانواده اش خریداری می‌شود به نام (ناتا که بعدها ماریه خوانده می‌شود) و بخشی دیگری از زبان دختر سعد بن عباده به نام خوله.
کتاب در دوران جاهلیت بسر می‌برد تا اینکه زمزمه‌های آمدن مردی در لابلای کتاب دیده می‌شود به نام محمد (ص). کسی که حرفش مخالفت با برده برداری و احترام گذاشتن به دختران و کنیزان و جلوگیری از تعصب‌های قومی و قبیله‌ای است. مردی که باعث می‌شود اختلافات اوس و خزرج پایان پیدا کنه. در سفرهای سعد بن عباده (رئیس قبیله خزرج) برخوردی با پیامبر داره و کم کم ازش خوشش میاد. به‌حدی که بعد از مدتی مسلمان می‌شود و دخترش خوله را به عقد مردی مسلمان به نام مالک در میاورد که جزو دوستان حضرت علی است.
ناتا در خانه ی سعد به کنیزی گرفته میشود تا اینک بعد از مدتی خوله او را به خانه خودش که در همسایگی خانه حضرت فاطمه است میبرد. اتاقی در ته حیاط وجود داره که ماریه اونو انتخاب میکنه و توش زندگی میکنه. این اتاق دقیقا هم دیوار خانه حضرت فاطمه است. در کمال تعجب اتاق بدون نور مهتاب و یا نور شمع، روشن است و ماریه شبها به عبادتش (که مسلمون شده می‌پردازه) بعد از وفات حضرت فاطمه که اتاق دیگری فروغی نداره، متوجه میشن این روشنایی بخاطر محراب عبادت‌های حضرت فاطمه بوده که حتی اتاق اونو هم روشن کرده....
در مورد سعد بن عباده هم بگم که بعد از شهادت پیامبر و انتخاب ابوبکر به جای علی، سعد از بیعت کردن خودداری میکنه، مالک هم همینطور.
با اینک عقاید جاهلیت رو پیغمبر باهاش مقابله کرد ولی بازهم برای یسریا خیلی سخت بود که با کنیزان بر سر یک سفره بشینن
مثلا همسر سعد بن عباده (فکیهه) از اینک به ماریه رو نشون بده خوشش نمیومد
خوله هم اونو به عنوان کنیز به خونش برده بود، با اینک مالک فرزند دختر دوست داشت، خوله دو بچه اولش دختر شد و این بازهم باعث کج خلقی هایی برای خود خوله شد جوری که به مالک گفت اشکالی نداره اگر زن بگیری (اون موقع چند همسری مشکلی زیاد نداشته و رویه معمولی بوده) خواست بعدها ماریه رو به عنوان کنیز به مالک ببخشه و وقتی مالک این ماجرا رو فهمید به ماریه گفت ازادت میکنم میتونی بری شهر خودت یا اگر بخواهی به نکاح من دربیای که چون ماریه علاقه داشت بهش، باهاش ازدواج کرد...

        

0

maryam torabi

5 روز پیش

جوان ترین رهبر (زندگی داستانی شهید نواب صفوی)
          داستان یا بهتره بگم واقعیتی در قالب داستان در مورد جوانی انقلابی، طلبه جسوریه به اسم سید مجتبی میرلوحی که بعدها به اسم نواب صفوی معروف میشه. نبوغ خاصی در زمینه عرفان داره که موجب میشه بفرستنش حوزه تا طلبه بشه حتی اینقدر براش شرایط سخت میشه که مجبوره بره نجف درس بخونه. اما کمی مونده که درسش تموم بشه تا به مقام اجتهاد در دین برسه در خصوص بدعت گزاری فردی به نام کسروی که تو ایران داره فعالیت میکنه بهش اطلاع میدن. درسشو نیمه تموم ول میکنه برمیگرده ایران. جبهه فدائیان رو راه میندازن تا مقابله ای باشه با شاه و دارودسته اش.

حتی کسروی رو تو باشگاهش به مناظره هم دعوت میکنه تا از میون حرفای غلط کسروی و درستی حرفای نواب مردمی که اونجان دیدشون نسبت به کسروی عوض بشه. اخطار نواب به کسروی اثری نداره و کشتنشو واجب میبینن (بعضی از علمای اون موقع هم همین نظر رو داشتن). بخاطر کشتن کسروی و حرفایی که میزده و حتی بعدها کشتن بهایی به نام هژیر و نخست وزیر علاء مخفیانه زندگی میکرده و دور از زن و بچه اش، تا اینک دستگیر میشه و بی اطلاع به همسرش همراه با رفقاش اعدامش میکنن. زن نواب (نیره السادات احتشام رضوی) که دست کمی از شوهرش نداره وقتی از مرگ نواب خبردار میشه میخواد از جسد نواب برای بیداری مردم و رسوایی شاه استفاده کنه ک میبینه شاه دستور داده بیخبر جسد نواب و بقیه رو دفن کنن. مزارشو پیدا میکنه و با گریه کردناش پلیس هارو به سمت خودش میکشه ولی زن نواب مثل حضرت زینب از کارهای نواب و گروهش دفاع میکنه و روشنگری میکنه. بعدها خبر میرسه که دستور مرگ زن نواب هم مثل شوهرش صادر شده....
        

0