یادداشت maryam torabi
1403/10/20
زمان دانشجویی یکی چندباری به من میگفت #کتاب کشتن مرغ مینا/مقلد رو بخون و من دوست نداشتم کتاب رو بخونم و گارد بدی با این کتاب داشتم. فکر میکردم فلسفی باشه اما نبود. الان که کتاب رو خوندم دیدم خیلی کتاب راحتی بود و اینکه چقدر اسکات بعضی از رفتاراش شبیه من بود. شاید دلیل این شباهت من با اسکات بود که این کتاب رو به من معرفی میکردن و میخواستن من بخونم. خب خوشحالم که خوندم کتاب حول رفتار آدمهای یک شهر کوچیک (می کمپ) با نژادپرستیه اما نه به صورت خشک بلکه با قالب داستان بطوریکه جذاب بودنش باعث میشه بیشتر پیش بری و زودتر بفهمی داستان میخواد به کجا برسه. چیزی که تو کتاب داشت به من میرسوند این بود که نژادپرستی رو محکوم میکرد اما در کنارش یهودی ها رو طوری خوب نشون میداد که انگار هیچ مشکلی از سمت این دین تحریف شده گریبانگیر دنیا نشده و خب هیتلر رو هم محکوم میکردن. یجا هیتلر رو متعصب خطاب میکردن اما توجهی به این نداشتن که اینکه نمیخوان سیاهها مثل خودشون در یک ردیف قرار بگیرن خودش یک جور تعصبه. مخاطب وقتی خودش رو بزاره جای این سه تا بچه - اسکات و جیم و دیل - ناخودآگاه مخش سوت میکشه که این بزرگسالها چرا اینقدر متناقض رفتار میکنن، چرا یجا تعصبی هستن یجا متعصب های دیگرو نفی میکنن و برای همین کتاب داره از زبون دختری بیان میشه به اسم اسکات که این رفتارهارو میبینه و از اطرافیانش سوال میپرسه مرغ مینا اشاره داره به یک سیاهپوستی که در داستان بهش تهمت تجاوز به یک سفیدپوست زده میشه و محکمهای برپا میشه که قراره تصمیم بگیرن رأی رو به نفع سفیدپوست صادر کنن یا یک سیاه پوست.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.