یادداشتهای فَرزَند اَرشَد میازاکی (13) فَرزَند اَرشَد میازاکی 7 روز پیش انجمن شاعران مرده ان.اچ. کلاین بام 4.2 159 گاهی والدین بیآنکه بدانند به جای بال قفس میسازند؛ قفسی از «بایدها» و «نبایدها»، از آرزوهایی که به اجبار رنگ میبازند و خاموش میشوند.انجمن شاعران مرده درد این قفس را نجوا میکند، نجوا از فرزندانی که هنوز نفس میکشند اما روحشان هر روز یکتنه میمیرد. این کتاب پرده را کنار میزند و میگذارد زخم کهنهای را ببینی: زخم فرزندانی که قربانی رؤیاهای نزیستهٔ والدین میشوند.پدر و مادرهایی که به اسم عشق، قفسی طلایی میسازند و روح کودکشان را در آن به بند میکشند؛ قفسی که در آن صدای خنده خاموش میشود، نور چشمها میمیرد و رویاها مثل پرنده های کوچک یکی یکی جان میدهند :) وقتی کتاب به پایان رسید، گویی سنگینی آسمان بر شانههایم افتاده بود.غمی عجیب گلویم را فشرد و ساعتها در سکوت نشستم.ذهنم پر شد از چهره هایی آشنا؛ انسانهایی که میشناختم و میدانستم در دلشان چه آتشی از آرزو خاکستر شده است... 0 28 فَرزَند اَرشَد میازاکی 1404/5/24 قضیه نامههای عاشقانه آگاتا کریستی 4.0 17 این کتاب از همون اول با یه ریتم آروم شروع میشه، طوری که اولش حس میکنی داستان زیادی کش میاد و حتی یه جاهایی هم گیجکننده اس ولی هرچی جلوتر میری هم اوضاع شفاف تر میشه، هم داستان گیرا تر؛جوری که من خودم آخرش به خودم قول دادم تا تمومش نکنم نخوابم و خب نتیجه این شد که تا صبح بیدار موندم و کتاب تموم شد! فضاسازی کریستی طبق معمول فوقالعادهست.مکانها و حال و هوای داستان رو طوری توصیف میکنه که انگار واقعاً داری اونجا میچرخی و اتفاقها رو با چشم خودت میبینی. چیزی که برام خیلی جالب بود این بود که علاوه بر فضای معمایی و جنایی کلی رگههای طنز و حتی عاشقانه تو داستان هست، این ترکیب باعث میشه داستان خشک و جدی نباشه ولی در عین حال هیجان و معما رو هم از دست نده. برای من که این دومین کتابی بود که از آگاتا کریستی میخوندم تجربهٔ جالب و متفاوتی بود و ترکیب طنز، عشق و معماش برام تازگی داشت.شروع داستان اولش کمی کنده که شاید کمی صبر بخواد ولی وقتی داستان جا بیوفته و هیجانش بیشتر بشه دیگه نمیتونی کتاب رو زمین بزاری و حتی شاید مثل من تا صبح بیدار بمونی. 0 37 فَرزَند اَرشَد میازاکی 1404/5/15 تمام این مدت ریچل لیپینکات 3.8 28 در این داستان، عشقِ واقعی در جایی شکل میگیرد که هیچ نشانی از رؤیاهای همیشگیاش نیست؛ نه لبخندهای بیدغدغه، نه شروعهای پرشور، بلکه در دل سوگ، سکوت و زخمهای نادیدنی.کایل، پسری که همهچیزش را یکباره از دست داده، در مسیر بازسازی خود نه راه نجات را مییابد و نه آرامش، بلکه مارلی را پیدا میکند؛ دختری با زخمی خاموش و قلبی که هنوز درگیر گذشته است.مارلی خودِ قصه است؛ قصهای زنده که در او درد و رؤیا در هم تنیده شدهاند.او به قصهها ایمان دارد، به افسانهها، به قدرت نادیدهی پیوند میان دو انسان شکسته. داستان آن دو با صداقتی عمیق، ما را وارد سفری طولانی میکند؛ سفری از مرگ تا تولد دوباره، از سکوت تا فهم و از تنهایی مطلق تا نوری که در چشمهای کسی دیگر میدرخشد؛ کسی که شاید خودش هم زخمیست، اما قصهی بودنش، قصهٔ نجات توست :) منی که اهل عاشقانه خواندن نبودم، بیآنکه بفهمم، عاشقش شدم.با خندههای شخصیت ها ناخودآگاه لبخند روی لبم نشست و با اشک هایشان، اشکم بیصدا روی گونهام لغزید.انگار نه کتاب میخواندم، که خودم وارد قصه شده بودم؛ از گوشهای دور، آرام و بیصدا، تماشاگر آدمهایی بودم که درد میکشیدند، التیام مییافتند و یاد میگرفتند که چطور دوباره عاشق شوند :) 0 43 فَرزَند اَرشَد میازاکی 1404/4/31 آوای پیانو زیر چترهای رنگی سیندی بالدوین 4.3 6 خیلی وقتها آدمها دور خودشون یه حصار میکشن تا آسیب نبینن، مثل یه دیوار نامرئی که نمیذاره کسی وارد دنیای درونشون بشه.این کتاب خیلی خوب نشون میده چطور این حصارها باعث میشن آدمها تنها بمونن و از بقیه فاصله بگیرن، حتی وقتی دلشون دنبال دوست داشتن و پذیرفته شدن هست.اما یه جایی داستان بهمون یاد میده که شکستن این حصار و نزدیک شدن به دیگران، هرچقدر هم سخت باشه، میتونه شروع یه راه تازه باشه. شخصیت اصلی کتاب یه دختره که با درد از دست دادن دستوپنجه نرم میکنه؛ نه قهرمانه، نه از اون شخصیتهایی که یه شبه تغییر میکنن. اون فقط تلاش میکنه از دل سکوت، یه صدا پیدا کنه و جالب اینه که این صدا، از موسیقی میاد.پیانو تو این کتاب فقط نماد یه ساز نیست؛ یه زبان جدیده، یه راه برای گفتن چیزهایی که با کلمات نمیشه گفت. یکی از اون جملههایی که تو کتاب خیلی منو به فکر فرو برد، این بود: «اگه تو آماده بودی که شجاع ترین و عاقل ترین نوع ممکن از آنی لی باشی، توی همین لحظه چیکار می کردی؟» این جمله مثل صدایی تو ذهن آدم بود که وقتی همه چیز ساکته، ازت میپرسه: اگه دیگه از ترس قضاوت شدن، شکست خوردن یا اشتباه کردن نترسی، الان چیکار میکنی؟ یه تلنگر ساده اما واقعی برای همهمون، که همیشه منتظر “روزی بهتر” میمونیم ولی شاید شجاعت، همین امروز، همین لحظه لازم باشه :) 3 40 فَرزَند اَرشَد میازاکی 1404/4/26 قتل در قطار سریع السیر شرق آگاتا کریستی 4.3 35 همیشه به پروندههای جنایی علاقه داشتم.از فیلم و سریال گرفته تا ویدیوهای یوتیوب دربارهی ماجراهای واقعی جنایی؛ یه چیزی توی این ژانر همیشه برام جذاب بوده.ولی نمیدونم چرا هیچوقت سمت کتاب جنایی نرفته بودم، تا همین چند وقت پیش که تصمیم گرفتم بالاخره با قتل در قطار سریعالسیر شرق از آگاتا کریستی شروع کنم. با اینکه بارها اسم آگاتا کریستی رو شنیده بودم، نمیدونستم قراره چه جوری قصهگویی کنه.ولی از همون فصلهای اول، یه حسی داشتم که قراره با چیزی متفاوت روبهرو بشم.داستان خیلی آروم و حسابشده جلو میره، اما اونقدر فضاسازی قویه که بدون اینکه متوجه شی، کاملاً کشیده میشی وسط ماجرا.انگار همراه شخصیتها سوار قطاری شدی که قراره توش اتفاقی بیفته و دقیقاً همونقدر هیجانانگیزه. سبک نوشتار کریستی خیلی روونه؛ نه پیچیدهست نه کسلکننده. نکتهای که بیشتر از همه خوشم اومد این بود که حس کنجکاویم از اول تا آخر کتاب روشن موند.هر بار که فکر میکردم دارم به جواب نزدیک میشم، یه چیزی دوباره همهچی رو به هم میریخت.دقیقاً همون حس هیجانی که موقع دیدن یه سریال خوب یا دنبال کردن یه پروندهی واقعی دارم، اینبار توی یه کتاب تجربهاش کردم. برای کسی مثل من که همیشه با دنیای جنایی از پشت صفحهی نمایش آشنا بوده، این کتاب یه تجربهی کاملاً متفاوت و هیجانانگیز بود.نهتنها ناامیدم نکرد، بلکه الان دنبال اینم ببینم کتاب بعدی که از آگاتا کریستی میخونم چی باشه. 0 53 فَرزَند اَرشَد میازاکی 1404/4/21 مانگاهای موراکامی ژان کریستف دونی 3.8 8 گاهی یک کتاب، نه با حجمش، نه با داستان پیچیدهاش، بلکه با حس و تصویر و عمقی که در دل آدم میکاره، جاودانه میشه.برای من «مانگاهای موراکامی» دقیقاً چنین تجربهای بود. اون چیزی که این کتاب رو برای من خاص و فراموشنشدنی کرد، تصویرسازیهای بینظیرش بود.طراحیهاش پر از جزئیاتیه که باید چند بار نگاهشون کنی تا لایههای مختلفش رو بفهمی.بعضی پنلها اونقدر ساده و مینیمالن که اولش بهنظر بیاهمیت میان، ولی کمکم میفهمی پشت اون سادگی، یه دنیای پیچیده از احساس و معنا خوابیده. رنگها (اگه رنگی باشه) یا حتی خاکستریها، به جای اینکه فقط تزئین باشن، انگار بخشی از روایتن.نور، سایه، چیدمان چهرهها و حتی خالی بودن بعضی فضاها، همشون چیزی رو روایت میکنن؛ چیزی که شاید با کلمه نتونی بگی، ولی دلت درکش میکنه. برای من، تموم کردن این کتاب، مثل بیرون اومدن از یه رویای شیرین بود:)) انقدر جذب فضا و حس تصویرها شده بودم که گذر زمان رو حس نکردم... 0 70 فَرزَند اَرشَد میازاکی 1404/4/16 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 165 هیچکس نفهمید سلوچ کی و چطور رفت، فقط یه روز نبود و همه چیز به هم ریخت. مرگان مونده بود با خونهای سرد و بچههایی که هر کدوم توی دنیای خودشون غرق شدن. جایی که باید مرد خانواده بود، حالا خالی بود، جای خالیای که هر لحظه سنگینتر میشد و نفس کشیدن رو سخت میکرد. چشمهای مرگان خستهتر از همیشه بود، دلش پر از درد، اما حرفی نمیزد چون نمیدونست به کی بگه. زن بودن توی این زندگی یعنی تحمل کردن همه چیز، بدون اینکه کسی بفهمه یا کمکت کنه. سلوچ فقط مردی نبود که رفت؛ سایهای بود که با رفتنش تاریکی رو آورد. جای خالیاش هیچوقت پر نمیشه و مرگان با درد و خستگی، وسط سکوتی سنگین، فقط مونده. زخمایی که دیده نمیشن و خاطرههایی که دل رو به هزار تیکه میشکنن... 2 44 فَرزَند اَرشَد میازاکی 1404/4/7 شور زندگی اروینگ استون 4.5 43 کتاب شور زندگی مثل آهستهترین و تلخترین نغمهایست که از دل یک روح تنها و پر از زخم بلند میشود. ون گوگ در این کتاب، نه فقط یک هنرمند، که انسانیست که تمام دردهای دنیا را در سکوت خودش جا داده. زندگیاش پر بود از تنهایی و شکست، اما دلش هرگز تسلیم نشد. شاید دردناکترین چیز این باشد که کسی که این همه عشق در دل داشت، آنقدر تنها ماند که صدایش را هیچکس نشنید. دنیا گاهی آنقدر بیرحم است که نمیگذارد روشنایی درخشان بماند، و آنهایی که بیشترین نور را دارند، تنهاترین سایهها را پشت سرشان میگذارند. اما شاید همین تنهایی و درد بود که نقاش را به خلق آن تابلوهای جاودانه رساند؛ اثری از دل شکستگی که هنوز هم بعد از سالها، قلبها را میشکند و جانها را به تپش میاندازد. زندگی نامه ون گوگ یادمان میآورد که گاهی زیباترین روحها، تنها ترینند و دردشان بیصدا درونشان میسوزد. زندگی شاید پر از زخم باشد، اما در همین زخمهاست که شور زندگی را میتوان پیدا کرد، حتی اگر به اندازه یک شعله کوچک باشد. 0 33 فَرزَند اَرشَد میازاکی 1404/4/1 ناقوس ها به صدا در می آیند ابراهیم حسن بیگی 4.0 127 این کتاب فقط یک داستان نیست،بلکه دعوتی به فکر کردن درباره زندگی و مسئولیت های ماست. آیا ما هم آماده ایم برای آرمان های مان بجنگیم؟ 0 41 فَرزَند اَرشَد میازاکی 1404/3/17 یادداشت هایی بر سیاره مشوش مت هیگ 4.0 9 مت هیگ تو این کتاب با زبونی خیلی ساده و بی ادا از اضطراب،افسردگی،نا امیدی و خیلی چیزهای دیگه حرف میزنه و تجربه های خودش هم در این موارد در اختیارمون میزاره تا با مخاطب احساس همدلی داشته باشه و حین خوندن کتاب احساس بدی نسبت به خودش بابت چیزایی که تجربه کرده نداشته باشه؛همچنین درباره تاثیراتی که تکنولوژی و زندگی مدرن روی انسان ها گزاشته صحبت میکنه و با بیان فکت های علمی و منطقی مارو از تاثیراتشون آگاه تر میکنه که البته راهکار هایی هم در این خصوص ارائه میده که بتونیم از اونها استفاده کنیم. چیزی که خیلی برام دلگرم کننده و تاثیرگذار بود شجاعت مت هیگ تو برهنه کردن ذهنشه. نمی ترسه از اینکه بگه شکست خورده،ترسیده،نقص های زیادی داره و بریده اما دوباره بلند شده و صادقانه و بی پرده درباره همه چیز صحبت میکنه،برعکس خیلی از آدم ها که میترسن شکست ها و عیب و نقص ها و مشکلاتشون رو با کسی مطرح کنن. اگه دنبال کتابی هستین که همدلانه حرف بزنه، نه از بالا، بلکه از کنار این کتاب برای شما انتخاب درستیه. 0 35 فَرزَند اَرشَد میازاکی 1404/1/12 پنجرههای کوچک دنیای من نادر ابراهیمی 4.6 2 تقریباً چند وقت پیش داشتم کتاب های آقای نادر ابراهیمی رو چک میکردم و وقتی رسیدم به بخش کتاب های کودک شون با این کتاب مواجه شدم که اسم کتاب توجهمو جلب کرد و کنجکاو شدم که بخونمش . وقتی خریدمش تقریباً تو سه دقیقه کتاب رو تمومش کردم و کلا ۲۴ صفحه بیشتر نبود، اما موقعی که هر صفحه شو ورق می زدم تصویر سازی و جملاتش عمیقاً به دلم نشست و روحمو نوازش کرد و لبخند به لبم آورد:) توصیفاتی که نویسنده درباره خیال و رویا و قلب میکنه واقعا دوست داشتنی و دلنشینه🫠. هر چند روز یک بار دوباره و دوباره میشینم از اول میخونمش و هر دفعه مثل اولین باری که خوندمش موقع خوندن لبخند میزنم. حقیقتا هیچ وقت فکر نمی کردم یک کتاب کودک انقدر بتونه روم تأثیر بزاره و جزو کتاب های مورد علاقم بشه 🥲🌱. 3 35 فَرزَند اَرشَد میازاکی 1403/10/13 باغ خرمالو هادی حکیمیان 3.7 18 این کتاب رو من خیلی رندوم از بین کتاب های قسمت نوجوان کتاب فروشی نزدیک حرم انتخاب کردم و صرفاً بخاطر طرح روی جلدش که قشنگ بود خریدم و از داستان و محتوای داخلش بی خبر بودم. نویسنده اتفاق هایی که در زمان دوران حکومت پهلوی میافتاد رو در قالب یک داستان طنز با جزییات کامل نوشته بود و مخاطب رو از اتفاق هایی که اون زمان داخل روستاها و شهرها برای مردم می افتاد رو با خبر میکرد. اوایلش علاقه ای به خوندنش نداشتم اما از اواسط کتاب،داستان برام جالب تر شد و کنجکاو بودم ببینم آخرش چی میشه. داستانش رو دوست داشتم و برام شیرین بود ولی پایان کتاب خیلی یهویی و بی مقدمه تموم شد طوری که انتظار داشتم داستان ادامه پیدا کنه و سرنوشت شخصیت های داخل داستان مشخص بشه... 0 52 فَرزَند اَرشَد میازاکی 1403/10/10 انجمن ارواح غمگین لیز مدینگز 3.8 82 به عنوان یک کمیک واقعا دوست داشتنی و بامزه بود؛بشدت با کاراکتر «اس جی» همزاد پنداری میکردم و تک تک چیزایی که میگفت رو با گوشت و پوست و استخونم درک میکردم و تجربه اش کرده بودم و بنظرم قطعا همه به یک شنونده خوب مثل «جوراب» تو زندگی شون احتیاج دارن🥲. تو همچین روزایی واقعا به خوندن همچین کتابی نیاز داشتم و خوندنش باعث شد لبخند به لبم بیاد و مشتاق خوندن جلد های بعدی این کتاب بشم :)🌱 0 60