یادداشت ‌ سید امیرحسین هاشمی

مگس ها
        شرحِ یک شکست؛ 
چرا لزوما باید برای کتاب‌هایی که کامل خوانده‌ایم یادداشت بنویسیم؟

0- قبلا برای نمایشنامۀ «گریز» از بولکاگف یک متن نوشته بودم و عنوانِ آن را گذاشته بودم: «شرح یک شکست قریب الوقوع». آن نمایشنامه را داشتم از دست می‌دادم تا یک اجرای درست‌وحسابی از آن را در یوتیوب یافت می‌کردم و از آنجا بود که نجات پیدا کردم. داشتم از یکی از نویسنده‌های مورد علاقه‌ام، بولگاکف، بدم می‌آمد؛ لااقل در فقرۀ نمایش‌نویس بودن آن. خلاصه یک اجرای خوب، عیارِ متن را برای واضح کرد.
اما این بار شکست خوردم.

1- این نمایشنامه را که فعلا تمام نمی‌کنم. به نظرم جرح و تعدیلِ این موقعیتِ شکست، خیلی حرف‌ها می‌تواند داشته باشد. 
مسعود فراستی یک عادتِ زشتِ آموزنده دارد: فیلم‌ها را ندیده نقد می‌کند. یعنی می‌گه: وقتی تو 5دقیقه اول می‌بینم که کارگردان/فیلم‌بردار قاب‌بندی بلند نیست، بازیگر بازی، چرا باید وقتم را تلف کنم؟ حالا از این عادتِ زشت  (بالاخره منتقد باید ببیند اثر را بعد نقد کنه) از مسعودخان چی می‌شه یاد گرفت؟ 
این رفتار بالا از فراستی که گفتم، برای من حداقل دو آورده داشته است: 1- به رسمیت‌شناختن شکست در مطالعۀ یک اثر (لااقل تا آن لحظه) 2- فهمیدن ذائقه و تخصیصِ بهینۀ نایاب‌ترین منبع جهان: زمان. من مثلِ مسعود، با توپِ پر یک اثر را نقد نمی‌کنم (فعلا) و خودم را قدِ به سخره گرفتنِ سارتر نمی‌دانم، ولی فهمیدم خواندنِ «مگس‌ها» کار من نبود. دیگه بسه، الان می‌گم مشکلم با اثر چه بود:
اول اینکه شخصیت‌ها را اپسیلونی نشناختم (در 110صفحه). لااقل با یک شخصیت سمپاتی ایجاد می‌کردم شاید باعث می‌شد نمایشنامه را ادامه بدهم. برای قیاس، چخوف را در باغ آلبالو ببینید، لامروت با آن اسامی دور و درازِ روسی که در حالتِ تحبیب و اختصار، حالات مختلف دارند (مثلا فرض کن من هم «امیرحسین» باشم (برای برادرم در نمایش)، هم «امیری» (برای مادرم) و هم «هوی» (برای پدرم) و در متنِ نمایش هرکدام یکجوری من را صدا بزنند) ولی یکجوری در 40/50 صفحه، چخوف، آن خانه، خانواده و «شخصیت‌ها» را می‌سازد که گویی داری در یکی از آن سریال‌های دوران دورِ صداوسیما(مثلِ وضعیت سفید) زندگی می‌کنی. ولی سارتر اینجوری نبود در این نمایشنامه، من اصلا نفهمیدم اینا کی بودن در 110 صفحه‌ای که از اثر خواندم. لااقل در شیطان و خدا، مثلا گوتز را شناختم (با اینکه منطق تغییر شخصیت قوی‌ای نداشت) ولی باز یه «چیزی» بود.
دوم. بابا جان روایت باید کار بکنه. من اینو نمی‌فهمم، مدیوم رو نباید اشتباه گرفت. یک متن فلسفی متنِ فلسفی است، یک متن ادبی/هنری/روایی، یک متن ادبی/هنری/روایی.  مثلا از مدخل راتلجِ سارتر، نشسته ام و خوانده ام و چندین برابر بیش از این استعاره‌ها و نمادهای شاذ، ایده‌های سارتر را فهمیده ام. واقعا نماد بماهو نماد اصلا اصالت ندارد به نظرم. واقعا بحث نماد، خیلی اساسی، غامض و مهم است، اینجا با یک قیاس خودم را راحت می‌کنم. نامِ درامِ «عروسکخانه» از ایبسن هم خیلی استعاری و نمادین است، ولی درام جوری در ایبسن کار می‌کند که نگو! چون تئاتر است، نمایش است و باید داستان گفت. روایت را از نمایش بگیری می‌شه پرسید: SO WHAT! بیا، الان داره ذهنم سارتر را با تنسی ویلیامز، ایبسن، مایکل فرین، یاسمینا رضا، مک‌دونا و امثال آن مقایسه می‌کند، نه شوپنهاور، کانت و هگل. چون زمین بازی درام است نه فلسفه!
سوم. وقتی اپسیلونی، ارجاعات نمادین اثر را نفهمم، یک جوری در حینِ خوانش خود خوری می‌کنم که: ببین، الان این حرف شخصیت، این دیالوگ‌های پینگ‌پونگی بینِ شخصیت‌ها (الهه‌ها و اساطیرِ یونانی در این اثر)، ورود و خروج شخصیت‌ها و هزار و یک المان دیگر، در ذهنم رژه می‌روند و فرض بر  این می‌برم که هیچ نفهمیده‌ام. خلاصه اگر استعاره‌ها را نفهمم، نمی‌توانم ادامه بدهم. ولی خب من نمی‌فهمم اگر قرار است خلاصه‌ای از داستانِ شخصیت‌ها لازم باشد برای فهم اثر، چرا باید انقدر وزنِ اثر را با این ارجاعات ثقیل کنیم و اگر این ارجاعات اصیل است و قرار است «کار» کند، دیگر خواندن این اثر باید خیلی جزءنگرانه باشد.
چهارم. چرا یک اجرای درست‌ودرمانِ فارسی، اجرای صوتی، چیزی از این اثر پیدا نکردیم؟ خیلی نگشتم، ولی این سارترِ مترقی و معروف و این اثرِ مشهورش، باید جهانی اجرا داشته باشد که ندارد! نمی‌دانم شاید نباید نمایش می‌بوده باشد!
پنجم. الحق‌والانصاف سارتر فرزندِ زمانه‌اش است. اصلا جای درست، زمانِ درست از فلسفه‌های اگزیستانسی و کنش‌های سیاسی‌اش گفته است. هر نمایشی، رنگِ زمانه دارد و هنرمندی که بخواهد از مدیوم تئاتر و نمایش استفاده کند، می‌تواند با خودآگاه کردن این ایده‌ها، آگاهانه فرزندِ زمانه باشد. ولی سارتر راه  کژ کرده به قصدیتِ افراطی و مُخِل. دیگه زیادی می‌خواسته فرزندِ تاریخ باشد! مسائلِ سارتر زنده اند، اما متن‌های نمایشی‌اش، لااقل مگس‌ها، نه، زنده نیستند، البته اگر هیچ‌گاه متولد شده باشند!


یه ذره موقع نوشتن عصبی شدم (وقتی نیت به نوشتن کردم انقدر عصبی نبودم)، یکی‌دو جا ادعای بزرگ کردم که می‌دونم در حد و اندازه‌ام نیست و احتمال می‌دم اشتباه کرده باشم، ولی گفتم بذاره بمونه.


خلاصه مگس‌ها تمام نشد!
اما چرا؟
      
37

57

(0/1000)

نظرات

زهرا🌿

1403/1/16

بالاخره موفق شدید
خداقوت
4

1

موفق شدم در شکست خوردن✌️😂 

2

زهرا🌿

1403/1/16

نه چرا شکست
کامل نخوندید ولی یادداشت به این خوبی نوشتید
این شکسته؟
@SAH.Hashemi04 

2

آخه من شکست رو خیلی منفی نمی‌دونم اگه پذیرفته بشه.
ولی قبول دارید، خیلی نباید ناراحت شد. 
@Jusmineblossm 

1

زهرا🌿

1403/1/16

دقیقا
@SAH.Hashemi04 

1

moonchild

1403/1/16

من از سارتر چیزی نخوندم. اما نکنه اونم الکی معروف کرده باشن؟ 
3

1

نه حالا اینجوری‌ها هم نیست. واقعا یه چیزهایی در آثارش هست. اصلا مَثَلِ قدیمی داریم که: "تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها"
یه چیزایی داره سارتر.
ولی اگر من بخوام پیشنهاد کنم بهتون، از نمایشنامه‌هایش، "دوزخ" یا "دست‌های آلوده" را بخوانید.
رمان‌هایش، مشخصا تهوع، را نخوانده ام و نظری ندارم. ولی کتاب‌های نظری و فلسفی‌ اش، مثل هستی و نیستی یا اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر،آثار اساسی و مهمی اند در تاریخ اندیشه غرب.  

1

moonchild

1403/1/16

نه فک میکنم حرفی برای گفتن داره اما شاید بلد نیست چجوری بگه. تو آثار داستانی‌ش منظورمه نه مقالاتش. 
@SAH.Hashemi04 

2

بله به نظر من که آثار داستانی، یا دقیق‌تر بگم، نمایشی ضعیفی داره.
حالا کلی مرورِ دیگه هست از سارتر، حالا نه لزوما بهخوان و تو گودریدز، بعضا هم حرفه‌ای و مشفقانه نوشته شده اند. به نظرم به اونها رجوع کنید.
خودن بزرخ هم خالی از لطف نیست. خیلی کوتاهه. 
@Nozelsilva 

0

روشنا

1403/1/16

حالا اون چند صفحه آخر رو هم می‌خوندید 🚶🏻سارتر اون دیالوگ‌های قصار معروفش رو اون‌جا میاره، شاید کمک می‌کرد
2

2

نه والا، دیگه داشت روحم رو می‌خورد این اثر.
اتفاقا از همون اول کلی جمله قصار داشت این بچه.
یعنی همش اینجوری بودم، ای‌ول این جمله رو تو فیدیبو هایلایت کنم، بعدا که فلان جور اتفاق افتاد، توئیت بزنم این جمله رو...
واقعا نشد.  

1

روشنا

1403/1/16

ای بابا :( 
@SAH.Hashemi04 

1

درود درود
با اینکه تا ته نخوندی ولی یادداشتت کامل و آموزنده بود. خدا قوت. 
1

4

دیدگاه جالبی بود. شاید برای من هم این اتفاق خیلی افتاده که یه کتاب رو مثل ساقه طلایی که مجبوری به زور آب بدیش پایین، ادامه دادم، ولی رویکرد شما رو نداشتم و زجر می‌کشیدم. 
با این ایده که یه جا رهاش کن و اینکه سارتر، فرزند زمانه‌اش بوده برای فلسفه و سیاست موافقم. 
«دیگه زیادی می‌خواسته فرزند تاریخ باشد»👌
1

4

خیلی خوشحال شدم که همدلی داشتید با متن.
واقعا خیلی اشتباه کردم و زوری یک اثر را خوانده ام که به این نظر رسیدم.
دمِ شماگرم که مطالعه می‌کنید. 🤝 

2

خیلی یادداشت خوبی بود.چون من دیگه نمیتونستم یادداشت بنویسم و بگم  من نمیفهمم سارتر چی میگه...
3

2

دقیقا به نظرم این صداقت داشتن در اینکه: "نمی‌فهمم چی می‌شه" ، از برخی ژست‌های روشنفکری که آدم تو کوچه و خیابون می‌بینه و پس از یک کام گرفتن از سیگار از عناصر اساسی اثر سارتر می‌گن، خیلی ارزشمندتره.
واقعا این جمعِ محاکات خیلی خوبه، صداقت و اصالت در متن‌های یادداشت‌ها موج می‌زنه.
حقیقتا کسی چیزی را فهمیده به زبان خودش، شرح می‌ده و چیزی را نمی‌فهمد ایضا. حقیقتا جمع خوبی شده🤲 

5

اصلا شاید این اثرش برای این بوده که هرکی ادعا میکنه سارترو میفهمه، بیاد و اینو نفهمه😂 تا سیه روی شود هرکه درو غش باشد!
@SAH.Hashemi04 

2

من هم شده کتاب معروفی شده ای ارا همه می‌گویند خوب هست شروع کنم و ببینم این کتاب مال من نیست ، شاید برای کسانی دیگری باشد اما برای من نیست...
راحت کنارش میگذارم  ... اما خیلی راحت می‌نویسم که از این کتاب خوشم نیامد 
جز از کل ، قلعه مالوین، یک عاشقانه آرام از این دست نوشته بود . 
1

3

عجب رفتار خوبی دارید، واقعا امیدوارم من هم بتوانم جدی‌تر با چیزی که دوست‌ندارم و "مال من نبوده است" مواجه بشم.
مرسی که مطالعه کردید و این بازخورد خوب رو دادید. 🙏 

1

سارا 🦋

1403/1/16

موقعی که این کتابو خوندم (و حتی تا همین الان) هیچ نمایش‌نامه دیگه‌ای رو نخونده بودم که بتونم باهاش مقایسه کنم؛ از طرفی استفاده از همین اساطیر (که اعتراف می‌کنم نه من چیزی راجبشون می‌دونستم و نه توی کتاب بهشون اشاره شده بود) باعث می‌شد یه کم همه چیز گنگ باشه برام؛ که البته با سرچ‌های کوتاه سعی کردم یه کم سر در بیارم؛ آخرشم نمی‌دونم برداشتم از کتاب درست بوده یا نه؛ ولی راستشو بگم بهم چسبید؛

با این حال شرایط شما هم برام جالب بود: این که درباره کتابی که باهاش ارتباط نگرفتید این قدر مفصل و با حوصله و با دلیل نوشتید؛ ممنون بابت این یادداشت مفید؛🌱
1

1

لطف دارید.
واقعا خوشحال شدم که مفید بوده این متن.

در مورد ارتباط گرفتن با آثار ادبی هم، واقعا ذائقه و شرایط فردی افراد بسیار مهم است. یعنی واقعا باید به رسمیت شناخت این تکثر برداشت‌ها را.
حالا بینِ خودمان باشد، به نظرم بجز برداشت‌های عمدا نیت‌مند افراد، یا برداشت‌های مفصل بی‌ربط، دیگه خیلی نمی‌شه گفت فلان تفسیر است که صد درصد درست است و فلان تفسیر خیلی غلط.
به نظرم خیلی نباید به چشم مردم نگاه کرد در این فقره😁 

1

این حس رو نسبت به تهوع داشتم و نمی‌فهمیدم چرا انقدر میگن خوندنیه. جزو کتاب‌های مدتها ناقص مونده من شده.
1

1

🤦🤦
تازه فکر می‌کردم شاید تهوع چیزی برای ارائه داشته باشه😟 

0

شکست رو هروقت از آب پذیرش کنی تازه‌اس!😅 آموختیم برادر!👌
1

1

عجب مثلی! واقعا ادبیات فارسی بسیار غنی است😂😂

لطف کردی که خواندی🙏 

0

واقعا غبطه میخورم به هنر نویسندگی شما ، چقدر خوب و کامل یادداشت مینویسید 👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻
1

1

لطف دارید.
واقعا حصنِ حصینِ بهخوان و بازخوردهای شما بوده که جرئت نوشتن داده بهم.
مرسی که خواندید🙏 

1