بریدههای کتاب پواد پایت پواد پایت 1404/3/4 آینه در آینه (برگزیده شعر) محمدرضا شفیعی کدکنی 4.5 13 صفحۀ 66 خواب میآید و در چشم نمییابد راه، یک طرف اشک رهش بسته و یک سوی خیال 0 7 پواد پایت 1404/2/31 کنستانسیا کارلوس فوئنتس 3.8 9 صفحۀ 54 تعقلی که هرگز به خواب نمیرود، هیولا میآفریند. 1 50 پواد پایت 1404/2/8 پایان رابطه گراهام گرین 4.0 13 صفحۀ 74 ظرفیتش برای عشق بسیار بیشتر از من بود. من نمیتوانستم آن پرده را دور لحظه بپیچم، نمیتوانستم فراموش کنم و نمیتوانستم نترسم. حتی در همان لحظه هم همچون افسر پلیسی بودم که شواهدی برای جنایتی گردآوری میکند که هنوز کسی مرتکب نشده است، و وقتی هفت سال بعد نامهاش را میگشودم این شواهد همگی در یادم بود و بر نفرتم میافزود. 0 12 پواد پایت 1404/2/8 پایان رابطه گراهام گرین 4.0 13 صفحۀ 74 ...وقتی به او میگفتم من نیز او را همینگونه و برای همیشه دوست دارم، من بودم که دروغ میگفتم نه او، چون این من هستم که هیچگاه آگاه بودنم به زمان را از دست نمیدهم. برای من زمان حال هیچ وقت این لحظه نیست، همیشه یا سال گذشته است، یا هفتهی آینده. 0 19 پواد پایت 1403/9/4 لنگرگاهی در شن روان: شش مواجهه با سوگ و مرگ الهام شوشتری زاده 3.8 32 صفحۀ 23 چطور ممکن است وقتی روحم مدام ترک میخورد و تکهتکه میشود، دنیا همین طور ادامه داشته باشد و بیهیچ تغییری نفس بکشد؟ 0 35 پواد پایت 1403/8/29 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.6 15 صفحۀ 146 من پنجرههای دوجداره را دوست دارم، همانقدر که داستان را. و آن خلأ ناب، آن انقطاع و گسست از غوغای جهان که با بستن پنجرهای دوجداره به دست میآید را در داستان هم مییابم. 0 39 پواد پایت 1403/8/22 آینه در آینه (برگزیده شعر) محمدرضا شفیعی کدکنی 4.5 13 صفحۀ 13 آه دیری ست که من مانده ام از خواب به دور مانده در بستر و دل بسته به اندیشه خویش مانده در بسترم و هر نفس از تیشه فکر می زنم بر سر خود تا بکنم ریشه خویش چیست اندیشه من؟ عشق خیالی آشوبی که به بازویم گرفته ست به بیداری و خواب می نماید به من شیفته دل رخ به فریب می رباید ز تن خسته من طاقت و تاب ... می کنم جامه به تن می دوم از خانه برون می روم در پی او با دل دیوانه خویش پی آن گم شده می گردم و می آیم باز خسته وکوفته از گردش روزانه خویش خواب می آید و در چشم نمی یابد راه یک طرف اشک رهش بسته و یک سوی خیال... 0 6 پواد پایت 1403/8/16 دیدن بیژن الهی 4.0 3 صفحۀ 146 گاهی اتفاق میافتد غروبها چیزی انگار گُمَت شده باشد. بعد میبینی از نبود نور بوده وقتی آن رفیق قدیمی کلید چراغ را میزند ـــ سلام استاد، چرا در تاریکی نشستهای؟ 0 3 پواد پایت 1403/8/12 دیدن بیژن الهی 4.0 3 صفحۀ 51 در گوش صداییست که بیشتر به گَردِشَم میکشد. به گردنِ اوست که گاه گُم میشوم: همین حالا که زیر افرایم، افرای عجیب. 0 22 پواد پایت 1403/8/6 دیدن بیژن الهی 4.0 3 صفحۀ 23 و چشم هرگاه که میپوشی، آسان هرگاه که میگیری، سخت میگیرد حقیقتِ نایافتهها؛ 1 43 پواد پایت 1403/8/6 دیدن بیژن الهی 4.0 3 صفحۀ 19 دست به دیوار، همیشه دست به دیوار پیش خواهد رفت؛ پردهیی هم شاید، پس زند بی که پرده بداند چیست، ،و روشنی دهد به هرکه، هر که پیش آید مگر به خویش. 0 7 پواد پایت 1403/8/1 لنگرگاهی در شن روان: شش مواجهه با سوگ و مرگ الهام شوشتری زاده 3.8 32 صفحۀ 126 ما نمیدانیم امروز پرمشغلهایم یا بیمشغله. گاهی خود را تنآسا و بیکاره میپنداریم اما بعدتر کشف میکنیم که دستاوردهای بسیار داشتهایم و آغازگر چیزهای بسیار بودهایم. روزهای ما چنان بیثمر میگذرند که هر گاه ذرهای از آنچه خِرد، شعر یا فضیلت مینامیم نصیبمان شود، به وجد میآییم. 0 11 پواد پایت 1403/6/10 اگر حافظه یاری کند: چهار جستار از زبان و خاطره در سال های تبعید جوزف برودسکی 3.5 6 صفحۀ 96 هر کودکی با درجات مختلف مشتاق رسیدن به بزرگسالی است و ترک خانه، این آشیانهی سرکوبگر. رفتن! بهسوی زندگی واقعی! در دل این جهان پهناور. بهسوی زندگی به سیاقی که خود میخواهد. بهوقتش به مراد خود میرسد. و چند صباحی فریفتهی چشماندازهای تازه و سرگرم ساختن آشیانهای از آن خود و برساختن واقعیت خودش میشود. بعد، یک روز، وقتی که واقعیت جدید تحت کنترل او در آمده و شرایط دلخواهش فراهم شده، ناگهان درمییابد که دیگر اثری از آشیانهی سابقش نمانده و کسانی که به او زندگی بخشیدند، مُردهاند. آن روز احساس میکند معلولی است بدون علت. عظمتِ فقدانْ وضعیت را از درک او خارج میکند. ذهنش که به دست این فقدان عریان شده، منقبض میشود و این امر عظمت فقدان را بیشتر میکند. درمییابد که جستوجوی «زندگی واقعی» در جوانی، عزیمتش از آشیانه، آن آشیانه را بیدفاع بر جای گذاشته است. این خودش بهقدر کافی بد است، ولی کماکان میتواند تقصیر را به گردن طبیعت بیندازد. آنچه نمیتواند به گردن طبیعت بیندازد، کشف این مسئله است که دستاورد او و واقعیت برساختهاش بهاندازهی واقعیت آشیانهای که رها کرده نیز اعتبار ندارد. که اگر زمانی چیزی واقعی در زندگیاش وجود داشته، اتفاقاً همان آشیانه بوده، سرکوبگر و خفقانآور، که عاجزانه میخواسته از آن بگریزد. چرا که دیگران ساخته بودندش، همان کسانی که به او زندگی بخشیده بودند و نه خودش، که بهخوبی قدر و منزلت کار خودش را میشناسد و گویی از زندگیای که به او داده شده فقط استفاده میکند. 3 18 پواد پایت 1403/5/25 پدران و پسران ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 32 صفحۀ 132 ...- به علاوه، مگر انسان میتواند همیشه با صدای بلند بگوید که بر او چه میگذرد؟ - من که نمیفهمم چرا انسان نمیتواند آنچه را در دل دارد، بازگوید. - شما میتوانید؟ آنا پس از تردید مختصری گفت: «بلی، میتوانم.» بازارف سر خود را به زیر افکند و جواب داد: «شما از من خوشبختترید.» 0 10 پواد پایت 1403/5/25 پدران و پسران ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 32 صفحۀ 132 «گذشته از این، اصلا چه کاری است که انسان راجع به آیندهای فکر کند و صحبت کند که به اختیار او نیست. اگر فرصتی دست داد و کاری انجام شد، چه بهتر و اگر هم انجام نشد، انسان اقلا دلش خوش است که بیهوده مزخرفاتی نگفته است.» 0 4 پواد پایت 1403/5/19 harry potter and the sorcerer's stone جلد 1 جی. کی. رولینگ 4.6 182 صفحۀ 297 "the trouble is, humans do have a knack of choosing precisely those things that are worst for them." 0 5 پواد پایت 1403/4/11 harry potter and the sorcerer's stone جلد 1 جی. کی. رولینگ 4.6 182 صفحۀ 85 "I remember every wand I've ever sold, Mr. Potter. Every single wand. The wand chooses the wizard, remember... I think we must expect great things from you, Mr. Potter. 0 9 پواد پایت 1403/4/5 نهج البلاغه علی بن ابی طالب 5.0 7 صفحۀ 676 و درود خدا بر او فرمود: فرزند آدم را با فخر فروشى چه كار؟ او كه آغازش نطفهاى گنديده بوده است، و انجامش مردارى بد بو است. نه مىتواند روزى خويشتن را فراهم كند، و نه مرگ را از خود دور نمايد. 0 14 پواد پایت 1403/3/30 harry potter and the sorcerer's stone جلد 1 جی. کی. رولینگ 4.6 182 صفحۀ 53 "It's an outrage! A scandal! Harry Potter not knowin' his own story when every kid in our world knows his name!" 0 10 پواد پایت 1403/3/27 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.6 15 صفحۀ 189 ... چون فقط وقتی گریه را بس کنی، میتوانی بنویسی. 1 13
بریدههای کتاب پواد پایت پواد پایت 1404/3/4 آینه در آینه (برگزیده شعر) محمدرضا شفیعی کدکنی 4.5 13 صفحۀ 66 خواب میآید و در چشم نمییابد راه، یک طرف اشک رهش بسته و یک سوی خیال 0 7 پواد پایت 1404/2/31 کنستانسیا کارلوس فوئنتس 3.8 9 صفحۀ 54 تعقلی که هرگز به خواب نمیرود، هیولا میآفریند. 1 50 پواد پایت 1404/2/8 پایان رابطه گراهام گرین 4.0 13 صفحۀ 74 ظرفیتش برای عشق بسیار بیشتر از من بود. من نمیتوانستم آن پرده را دور لحظه بپیچم، نمیتوانستم فراموش کنم و نمیتوانستم نترسم. حتی در همان لحظه هم همچون افسر پلیسی بودم که شواهدی برای جنایتی گردآوری میکند که هنوز کسی مرتکب نشده است، و وقتی هفت سال بعد نامهاش را میگشودم این شواهد همگی در یادم بود و بر نفرتم میافزود. 0 12 پواد پایت 1404/2/8 پایان رابطه گراهام گرین 4.0 13 صفحۀ 74 ...وقتی به او میگفتم من نیز او را همینگونه و برای همیشه دوست دارم، من بودم که دروغ میگفتم نه او، چون این من هستم که هیچگاه آگاه بودنم به زمان را از دست نمیدهم. برای من زمان حال هیچ وقت این لحظه نیست، همیشه یا سال گذشته است، یا هفتهی آینده. 0 19 پواد پایت 1403/9/4 لنگرگاهی در شن روان: شش مواجهه با سوگ و مرگ الهام شوشتری زاده 3.8 32 صفحۀ 23 چطور ممکن است وقتی روحم مدام ترک میخورد و تکهتکه میشود، دنیا همین طور ادامه داشته باشد و بیهیچ تغییری نفس بکشد؟ 0 35 پواد پایت 1403/8/29 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.6 15 صفحۀ 146 من پنجرههای دوجداره را دوست دارم، همانقدر که داستان را. و آن خلأ ناب، آن انقطاع و گسست از غوغای جهان که با بستن پنجرهای دوجداره به دست میآید را در داستان هم مییابم. 0 39 پواد پایت 1403/8/22 آینه در آینه (برگزیده شعر) محمدرضا شفیعی کدکنی 4.5 13 صفحۀ 13 آه دیری ست که من مانده ام از خواب به دور مانده در بستر و دل بسته به اندیشه خویش مانده در بسترم و هر نفس از تیشه فکر می زنم بر سر خود تا بکنم ریشه خویش چیست اندیشه من؟ عشق خیالی آشوبی که به بازویم گرفته ست به بیداری و خواب می نماید به من شیفته دل رخ به فریب می رباید ز تن خسته من طاقت و تاب ... می کنم جامه به تن می دوم از خانه برون می روم در پی او با دل دیوانه خویش پی آن گم شده می گردم و می آیم باز خسته وکوفته از گردش روزانه خویش خواب می آید و در چشم نمی یابد راه یک طرف اشک رهش بسته و یک سوی خیال... 0 6 پواد پایت 1403/8/16 دیدن بیژن الهی 4.0 3 صفحۀ 146 گاهی اتفاق میافتد غروبها چیزی انگار گُمَت شده باشد. بعد میبینی از نبود نور بوده وقتی آن رفیق قدیمی کلید چراغ را میزند ـــ سلام استاد، چرا در تاریکی نشستهای؟ 0 3 پواد پایت 1403/8/12 دیدن بیژن الهی 4.0 3 صفحۀ 51 در گوش صداییست که بیشتر به گَردِشَم میکشد. به گردنِ اوست که گاه گُم میشوم: همین حالا که زیر افرایم، افرای عجیب. 0 22 پواد پایت 1403/8/6 دیدن بیژن الهی 4.0 3 صفحۀ 23 و چشم هرگاه که میپوشی، آسان هرگاه که میگیری، سخت میگیرد حقیقتِ نایافتهها؛ 1 43 پواد پایت 1403/8/6 دیدن بیژن الهی 4.0 3 صفحۀ 19 دست به دیوار، همیشه دست به دیوار پیش خواهد رفت؛ پردهیی هم شاید، پس زند بی که پرده بداند چیست، ،و روشنی دهد به هرکه، هر که پیش آید مگر به خویش. 0 7 پواد پایت 1403/8/1 لنگرگاهی در شن روان: شش مواجهه با سوگ و مرگ الهام شوشتری زاده 3.8 32 صفحۀ 126 ما نمیدانیم امروز پرمشغلهایم یا بیمشغله. گاهی خود را تنآسا و بیکاره میپنداریم اما بعدتر کشف میکنیم که دستاوردهای بسیار داشتهایم و آغازگر چیزهای بسیار بودهایم. روزهای ما چنان بیثمر میگذرند که هر گاه ذرهای از آنچه خِرد، شعر یا فضیلت مینامیم نصیبمان شود، به وجد میآییم. 0 11 پواد پایت 1403/6/10 اگر حافظه یاری کند: چهار جستار از زبان و خاطره در سال های تبعید جوزف برودسکی 3.5 6 صفحۀ 96 هر کودکی با درجات مختلف مشتاق رسیدن به بزرگسالی است و ترک خانه، این آشیانهی سرکوبگر. رفتن! بهسوی زندگی واقعی! در دل این جهان پهناور. بهسوی زندگی به سیاقی که خود میخواهد. بهوقتش به مراد خود میرسد. و چند صباحی فریفتهی چشماندازهای تازه و سرگرم ساختن آشیانهای از آن خود و برساختن واقعیت خودش میشود. بعد، یک روز، وقتی که واقعیت جدید تحت کنترل او در آمده و شرایط دلخواهش فراهم شده، ناگهان درمییابد که دیگر اثری از آشیانهی سابقش نمانده و کسانی که به او زندگی بخشیدند، مُردهاند. آن روز احساس میکند معلولی است بدون علت. عظمتِ فقدانْ وضعیت را از درک او خارج میکند. ذهنش که به دست این فقدان عریان شده، منقبض میشود و این امر عظمت فقدان را بیشتر میکند. درمییابد که جستوجوی «زندگی واقعی» در جوانی، عزیمتش از آشیانه، آن آشیانه را بیدفاع بر جای گذاشته است. این خودش بهقدر کافی بد است، ولی کماکان میتواند تقصیر را به گردن طبیعت بیندازد. آنچه نمیتواند به گردن طبیعت بیندازد، کشف این مسئله است که دستاورد او و واقعیت برساختهاش بهاندازهی واقعیت آشیانهای که رها کرده نیز اعتبار ندارد. که اگر زمانی چیزی واقعی در زندگیاش وجود داشته، اتفاقاً همان آشیانه بوده، سرکوبگر و خفقانآور، که عاجزانه میخواسته از آن بگریزد. چرا که دیگران ساخته بودندش، همان کسانی که به او زندگی بخشیده بودند و نه خودش، که بهخوبی قدر و منزلت کار خودش را میشناسد و گویی از زندگیای که به او داده شده فقط استفاده میکند. 3 18 پواد پایت 1403/5/25 پدران و پسران ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 32 صفحۀ 132 ...- به علاوه، مگر انسان میتواند همیشه با صدای بلند بگوید که بر او چه میگذرد؟ - من که نمیفهمم چرا انسان نمیتواند آنچه را در دل دارد، بازگوید. - شما میتوانید؟ آنا پس از تردید مختصری گفت: «بلی، میتوانم.» بازارف سر خود را به زیر افکند و جواب داد: «شما از من خوشبختترید.» 0 10 پواد پایت 1403/5/25 پدران و پسران ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 32 صفحۀ 132 «گذشته از این، اصلا چه کاری است که انسان راجع به آیندهای فکر کند و صحبت کند که به اختیار او نیست. اگر فرصتی دست داد و کاری انجام شد، چه بهتر و اگر هم انجام نشد، انسان اقلا دلش خوش است که بیهوده مزخرفاتی نگفته است.» 0 4 پواد پایت 1403/5/19 harry potter and the sorcerer's stone جلد 1 جی. کی. رولینگ 4.6 182 صفحۀ 297 "the trouble is, humans do have a knack of choosing precisely those things that are worst for them." 0 5 پواد پایت 1403/4/11 harry potter and the sorcerer's stone جلد 1 جی. کی. رولینگ 4.6 182 صفحۀ 85 "I remember every wand I've ever sold, Mr. Potter. Every single wand. The wand chooses the wizard, remember... I think we must expect great things from you, Mr. Potter. 0 9 پواد پایت 1403/4/5 نهج البلاغه علی بن ابی طالب 5.0 7 صفحۀ 676 و درود خدا بر او فرمود: فرزند آدم را با فخر فروشى چه كار؟ او كه آغازش نطفهاى گنديده بوده است، و انجامش مردارى بد بو است. نه مىتواند روزى خويشتن را فراهم كند، و نه مرگ را از خود دور نمايد. 0 14 پواد پایت 1403/3/30 harry potter and the sorcerer's stone جلد 1 جی. کی. رولینگ 4.6 182 صفحۀ 53 "It's an outrage! A scandal! Harry Potter not knowin' his own story when every kid in our world knows his name!" 0 10 پواد پایت 1403/3/27 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.6 15 صفحۀ 189 ... چون فقط وقتی گریه را بس کنی، میتوانی بنویسی. 1 13