بریدههای کتاب فاطیما فاطیما 1403/6/22 فارنهایت 451 ری بردبری 3.8 32 صفحۀ 92 «زنم میگه کتابها "واقعی" نیستن.» «خدا رو شکر که نیستن. میتونی کتاب رو ببندی و بگی "یه لحظه صبر کن."» 0 25 فاطیما 1403/6/22 فارنهایت 451 ری بردبری 3.8 32 صفحۀ 92 «ولی ما که اینهمه وقت آزاد داریم.» «وقت آزاد داریم. ولی وقت فکر کردن چی؟» 0 3 فاطیما 1403/6/22 فارنهایت 451 ری بردبری 3.8 32 صفحۀ 64 زیپ جای دگمه رو میگیره و آدمها صبح زود موقع لباس پوشیدن، در اون زمان فلسفی، و در نتیجه غمانگیز، دیگه به اندازهٔ سابق فرصت فکرکردن ندارن. 0 3 فاطیما 1403/6/22 فارنهایت 451 ری بردبری 3.8 32 صفحۀ 53 و یادش آمد که آن موقع فکر میکرد اگر او بمیرد، بدون شک گریه نخواهد کرد. چون انگار آدم ناشناسی مرده بود، عابری در خیابان، عکسی در روزنامه، و ناگهان این فکر به نظرش چنان اشتباه آمده بود که زده بود زیر گریه. گریهاش به خاطر مرگ نبود، از فکر گریهنکردن برای مرگ گریهاش گرفته بود. 0 0 فاطیما 1403/6/20 تکثیر تاسف انگیز پدربزرگ نادر ابراهیمی 4.2 31 صفحۀ 158 انگار که ما، در طولِ این قرنها، به عادتِ دوستداشتنِ تصوراتی از پدربزرگ مبتلاشدیم. انگار که پدربزرگ، یک کتابِ بسیار کهنهی خطّی جلدچرمی عتیقه بود که دیگر نمیخواندیمش امّا به هیچقیمتی هم حاضرنبودیم از بالای تاقچه بَرش داریم و از دست بدهیمش. 0 0 فاطیما 1403/6/20 تکثیر تاسف انگیز پدربزرگ نادر ابراهیمی 4.2 31 صفحۀ 120 انسان، واقعاً عقلِ درست و حسابی ندارد و یا بیمارِ خودآزار است که طرفِ صاف و نرم و بدونِدرز و دوختِ لباسها را میاندازد رو به بیرون، طرف پُردرز و دوخت و ناصاف و آزرندهی لباسها را میاندازد طرفِ داخل و میچسباند به تنِ خودش. آخِر چرا؟ مگر مرض دارد؟ 1 0 فاطیما 1403/6/20 تکثیر تاسف انگیز پدربزرگ نادر ابراهیمی 4.2 31 صفحۀ 32 انسان، هنوز در انتظار معجزه است؛ همیشه در انتظار معجزه است. انسان، ممکن است تعریفِ معجزه را عوضکند امّا از آن قطعِ امید نمیکند. آخر چگونه ممکن است چنین جهان گندیدهیی را، بدون هیچ معجزهیی، از گندیدگی نجاتداد؟ 0 0 فاطیما 1403/6/19 تکثیر تاسف انگیز پدربزرگ نادر ابراهیمی 4.2 31 صفحۀ 14 پدربزرگ، احساسِ کامل و سالمِ رَجعت بود؛ رجعت به جهانی ازکفرفته_ اما نه از یاد_که یافتنش، اصلیترین شرطِ بقای معنوی انسان بهحساب میآمد. 0 0 فاطیما 1403/6/19 تکثیر تاسف انگیز پدربزرگ نادر ابراهیمی 4.2 31 صفحۀ 11 اعتقادِ پدربزرگ به روزگارانِ قدیم و خیلی قدیم، شبیه اعتقادی بود که تقریباً همهی پدربزرگها داشتند و دارند: عجب روزگاری بود! عجب روزگاری بود! همهچیز در حایی بود که میبایست باشد_حتّی شیطان. 0 0 فاطیما 1403/6/19 تکثیر تاسف انگیز پدربزرگ نادر ابراهیمی 4.2 31 صفحۀ 11 _ نه پدربزرگ. دیگر احتیاجی به مخدّر نیست. این روزها زندگی خودش بهاندازهی کافی آدمها را تخدیر میکند. نمیبینید که ما جوانها چقدر کاهل و تنپرور شدهییم؟ 0 0 فاطیما 1403/6/18 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 60 صفحۀ 46 تعالیمی که مبلّغ بیاعتنایی به ثروت و رفاه باشند، مبلّغ خوار شمردن رنج و مرگ، اصلاً برای اکثریت قریب به اتفاق آدمها قابلدرک نیست. چون این اکثریت نه با ثروت آشناست نه با رفاه. خوار شمردن رنج و مرگ هم برای آنها حکم خوار شمردن خود زندگی است، چون تمام وجود انسان از احساساتی تشکیل شده مانند گرسنگی، سرما، رنجش، محرومیت و ترس هاملتوار از مرگ. تمام زندگی در همین احساسهاست: آنها ممکن است بر آدم سنگینی کنند، میتوان از آنها نفرت داشت، ولی نمیشود خوار شمردشان. 0 3 فاطیما 1403/6/17 سه گانه ی خاورمیانه: جنگ عشق تنهایی گروس عبدالملکیان 4.0 17 صفحۀ 77 و اعتراف میکنم که تنها هوا هوا هوا حقیقت دارد که هستی وُ نیستیاش یکی است 0 0 فاطیما 1403/6/17 سه گانه ی خاورمیانه: جنگ عشق تنهایی گروس عبدالملکیان 4.0 17 صفحۀ 10 یکی بود خیلیها نبودند یکی دیگر هم بود که هم بود هم نبود یکی دیگر هم بود که یکشب خود را پنهان کردهبود پشت خاکریز و حالا هرچه میگشت نمیتوانست پیدایش کند. 0 0 فاطیما 1403/6/16 یک روز قشنگ بارانی: پنج داستان کوتاه اریک امانوئل اشمیت 3.7 19 صفحۀ 92 [آدمهایی که به دنبال خوشبختی هستن و پیداش نمیکنن] اگر در این راه شکست میخورن برای اینه که از خوشبختی مفهومی در ذهن دارن که از دیگران برگرفتهان و با واقعیت اونها همخوانی ندارن. مثل پول، قدرت، ازدواج موفق،[...]. مفاهیم قراردادی. این آدمها علیرغم موفقیتشون خوشبخت نیستن، چون خوشبختی دیگران رو زندگی میکنن، خوشبختی از نظر سایرین. 0 1 فاطیما 1403/6/16 یک روز قشنگ بارانی: پنج داستان کوتاه اریک امانوئل اشمیت 3.7 19 صفحۀ 7 برای آنتوان آدمها نیات والا و انگیزههای ارزشمند و آرمانگرا داشتند، انگار که هیچوقت آنتوان درِ قابلمهٔ هیج مغزی را باز نکرده بود تا ببیند که چه گَندی درش است و در آن، چه معجونی میجوشد. 0 0 فاطیما 1403/6/16 یک روز قشنگ بارانی: پنج داستان کوتاه اریک امانوئل اشمیت 3.7 19 صفحۀ 3 در مدرسه بینهایت مواظب اسبابش بود و اگر بیچارهای کتابی به او پس میداد که در گوشهاش صفحهای تا خورده بود، اشک هلن را در میآورد و در ته دلش لایهٔ نازک دیگری از اعتماد اندکی را که به بشریت داشت از بین میبرد. 0 0 فاطیما 1403/6/13 رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید (داستان هایی از نویسندگان معاصر روس) آبتین گلکار 3.1 10 صفحۀ 113 دور انداختن عینکی که شیشههایش ترک خورده است یعنی اعتراف کنی تمام دنیایی که تابهحال از پشت این عینک دیدهای برای همیشه پشتسرت برجا میماند. 0 3 فاطیما 1403/6/13 رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید (داستان هایی از نویسندگان معاصر روس) آبتین گلکار 3.1 10 صفحۀ 121 یک ضربالمثل انگلیسی میگوید «در کمد هر کسی اسکلتی متعلق به خود او پنهان شده است.» چیزی مانع میشود انگلیسیها، که معمولاً تفکر درستی دارند، حقیقت تماموکمال این ضربالمثل را دریابند. وحشتناکتر از همه این است که «متعلق به خود» بودنِ این اسکلت، به معنای حق مالکیت بر آن و لزوم پنهان کردنش از دست دیگران نیست، بلکه معنای «اسکلت خود همان فرد» را میدهد و کمد هم اینجا تعبیر ملیحی از جسم و بدنی است که اسکلتْ زمانی، یعنی پس از غیب شدن کمد، از آن بیرون خواهد افتاد. 0 3 فاطیما 1403/6/13 رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید (داستان هایی از نویسندگان معاصر روس) آبتین گلکار 3.1 10 صفحۀ 86 اشک ریختن من برای عمومیشا تازه شروع شده است، وقتی برایم مثل روز روشن شده که واقعاً دیگر هیچوقت او را نخواهم دید. هیچوقت. این واژه درست در لحظهای به عریانترین شکل در برابر ما پدیدار میشود که حکایت دارد به پایان نزدیک میشود ولی ما میخواهیم ادامهاش را بشنویم. هر چند خیلی خوب میدانیم حکایتهای واقعی چهقدر بیرحمانه قطع میشوند. 0 0 فاطیما 1402/11/17 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 55 صفحۀ 112 سر اولین جشن شکرگزاری، سرخپوستها و کشیشانِ زائر بهترین دوستان همدیگر بودند، اما همین که چند سال گذشت کشیشان زائر سرخپوستها را به گلوله بستند. همین است که هیچوقت سر در نمیآورم چرا ما سرخپوستها هم مثل دیگران توی این روز بوقلمون میخوریم. گفتم: «راستی بابا، سرخپوستا برای چی باید شکرگزار باشن؟» -واسه این که اونا لطف کردن و همهمونو نکشتن. 0 4
بریدههای کتاب فاطیما فاطیما 1403/6/22 فارنهایت 451 ری بردبری 3.8 32 صفحۀ 92 «زنم میگه کتابها "واقعی" نیستن.» «خدا رو شکر که نیستن. میتونی کتاب رو ببندی و بگی "یه لحظه صبر کن."» 0 25 فاطیما 1403/6/22 فارنهایت 451 ری بردبری 3.8 32 صفحۀ 92 «ولی ما که اینهمه وقت آزاد داریم.» «وقت آزاد داریم. ولی وقت فکر کردن چی؟» 0 3 فاطیما 1403/6/22 فارنهایت 451 ری بردبری 3.8 32 صفحۀ 64 زیپ جای دگمه رو میگیره و آدمها صبح زود موقع لباس پوشیدن، در اون زمان فلسفی، و در نتیجه غمانگیز، دیگه به اندازهٔ سابق فرصت فکرکردن ندارن. 0 3 فاطیما 1403/6/22 فارنهایت 451 ری بردبری 3.8 32 صفحۀ 53 و یادش آمد که آن موقع فکر میکرد اگر او بمیرد، بدون شک گریه نخواهد کرد. چون انگار آدم ناشناسی مرده بود، عابری در خیابان، عکسی در روزنامه، و ناگهان این فکر به نظرش چنان اشتباه آمده بود که زده بود زیر گریه. گریهاش به خاطر مرگ نبود، از فکر گریهنکردن برای مرگ گریهاش گرفته بود. 0 0 فاطیما 1403/6/20 تکثیر تاسف انگیز پدربزرگ نادر ابراهیمی 4.2 31 صفحۀ 158 انگار که ما، در طولِ این قرنها، به عادتِ دوستداشتنِ تصوراتی از پدربزرگ مبتلاشدیم. انگار که پدربزرگ، یک کتابِ بسیار کهنهی خطّی جلدچرمی عتیقه بود که دیگر نمیخواندیمش امّا به هیچقیمتی هم حاضرنبودیم از بالای تاقچه بَرش داریم و از دست بدهیمش. 0 0 فاطیما 1403/6/20 تکثیر تاسف انگیز پدربزرگ نادر ابراهیمی 4.2 31 صفحۀ 120 انسان، واقعاً عقلِ درست و حسابی ندارد و یا بیمارِ خودآزار است که طرفِ صاف و نرم و بدونِدرز و دوختِ لباسها را میاندازد رو به بیرون، طرف پُردرز و دوخت و ناصاف و آزرندهی لباسها را میاندازد طرفِ داخل و میچسباند به تنِ خودش. آخِر چرا؟ مگر مرض دارد؟ 1 0 فاطیما 1403/6/20 تکثیر تاسف انگیز پدربزرگ نادر ابراهیمی 4.2 31 صفحۀ 32 انسان، هنوز در انتظار معجزه است؛ همیشه در انتظار معجزه است. انسان، ممکن است تعریفِ معجزه را عوضکند امّا از آن قطعِ امید نمیکند. آخر چگونه ممکن است چنین جهان گندیدهیی را، بدون هیچ معجزهیی، از گندیدگی نجاتداد؟ 0 0 فاطیما 1403/6/19 تکثیر تاسف انگیز پدربزرگ نادر ابراهیمی 4.2 31 صفحۀ 14 پدربزرگ، احساسِ کامل و سالمِ رَجعت بود؛ رجعت به جهانی ازکفرفته_ اما نه از یاد_که یافتنش، اصلیترین شرطِ بقای معنوی انسان بهحساب میآمد. 0 0 فاطیما 1403/6/19 تکثیر تاسف انگیز پدربزرگ نادر ابراهیمی 4.2 31 صفحۀ 11 اعتقادِ پدربزرگ به روزگارانِ قدیم و خیلی قدیم، شبیه اعتقادی بود که تقریباً همهی پدربزرگها داشتند و دارند: عجب روزگاری بود! عجب روزگاری بود! همهچیز در حایی بود که میبایست باشد_حتّی شیطان. 0 0 فاطیما 1403/6/19 تکثیر تاسف انگیز پدربزرگ نادر ابراهیمی 4.2 31 صفحۀ 11 _ نه پدربزرگ. دیگر احتیاجی به مخدّر نیست. این روزها زندگی خودش بهاندازهی کافی آدمها را تخدیر میکند. نمیبینید که ما جوانها چقدر کاهل و تنپرور شدهییم؟ 0 0 فاطیما 1403/6/18 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 60 صفحۀ 46 تعالیمی که مبلّغ بیاعتنایی به ثروت و رفاه باشند، مبلّغ خوار شمردن رنج و مرگ، اصلاً برای اکثریت قریب به اتفاق آدمها قابلدرک نیست. چون این اکثریت نه با ثروت آشناست نه با رفاه. خوار شمردن رنج و مرگ هم برای آنها حکم خوار شمردن خود زندگی است، چون تمام وجود انسان از احساساتی تشکیل شده مانند گرسنگی، سرما، رنجش، محرومیت و ترس هاملتوار از مرگ. تمام زندگی در همین احساسهاست: آنها ممکن است بر آدم سنگینی کنند، میتوان از آنها نفرت داشت، ولی نمیشود خوار شمردشان. 0 3 فاطیما 1403/6/17 سه گانه ی خاورمیانه: جنگ عشق تنهایی گروس عبدالملکیان 4.0 17 صفحۀ 77 و اعتراف میکنم که تنها هوا هوا هوا حقیقت دارد که هستی وُ نیستیاش یکی است 0 0 فاطیما 1403/6/17 سه گانه ی خاورمیانه: جنگ عشق تنهایی گروس عبدالملکیان 4.0 17 صفحۀ 10 یکی بود خیلیها نبودند یکی دیگر هم بود که هم بود هم نبود یکی دیگر هم بود که یکشب خود را پنهان کردهبود پشت خاکریز و حالا هرچه میگشت نمیتوانست پیدایش کند. 0 0 فاطیما 1403/6/16 یک روز قشنگ بارانی: پنج داستان کوتاه اریک امانوئل اشمیت 3.7 19 صفحۀ 92 [آدمهایی که به دنبال خوشبختی هستن و پیداش نمیکنن] اگر در این راه شکست میخورن برای اینه که از خوشبختی مفهومی در ذهن دارن که از دیگران برگرفتهان و با واقعیت اونها همخوانی ندارن. مثل پول، قدرت، ازدواج موفق،[...]. مفاهیم قراردادی. این آدمها علیرغم موفقیتشون خوشبخت نیستن، چون خوشبختی دیگران رو زندگی میکنن، خوشبختی از نظر سایرین. 0 1 فاطیما 1403/6/16 یک روز قشنگ بارانی: پنج داستان کوتاه اریک امانوئل اشمیت 3.7 19 صفحۀ 7 برای آنتوان آدمها نیات والا و انگیزههای ارزشمند و آرمانگرا داشتند، انگار که هیچوقت آنتوان درِ قابلمهٔ هیج مغزی را باز نکرده بود تا ببیند که چه گَندی درش است و در آن، چه معجونی میجوشد. 0 0 فاطیما 1403/6/16 یک روز قشنگ بارانی: پنج داستان کوتاه اریک امانوئل اشمیت 3.7 19 صفحۀ 3 در مدرسه بینهایت مواظب اسبابش بود و اگر بیچارهای کتابی به او پس میداد که در گوشهاش صفحهای تا خورده بود، اشک هلن را در میآورد و در ته دلش لایهٔ نازک دیگری از اعتماد اندکی را که به بشریت داشت از بین میبرد. 0 0 فاطیما 1403/6/13 رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید (داستان هایی از نویسندگان معاصر روس) آبتین گلکار 3.1 10 صفحۀ 113 دور انداختن عینکی که شیشههایش ترک خورده است یعنی اعتراف کنی تمام دنیایی که تابهحال از پشت این عینک دیدهای برای همیشه پشتسرت برجا میماند. 0 3 فاطیما 1403/6/13 رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید (داستان هایی از نویسندگان معاصر روس) آبتین گلکار 3.1 10 صفحۀ 121 یک ضربالمثل انگلیسی میگوید «در کمد هر کسی اسکلتی متعلق به خود او پنهان شده است.» چیزی مانع میشود انگلیسیها، که معمولاً تفکر درستی دارند، حقیقت تماموکمال این ضربالمثل را دریابند. وحشتناکتر از همه این است که «متعلق به خود» بودنِ این اسکلت، به معنای حق مالکیت بر آن و لزوم پنهان کردنش از دست دیگران نیست، بلکه معنای «اسکلت خود همان فرد» را میدهد و کمد هم اینجا تعبیر ملیحی از جسم و بدنی است که اسکلتْ زمانی، یعنی پس از غیب شدن کمد، از آن بیرون خواهد افتاد. 0 3 فاطیما 1403/6/13 رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید (داستان هایی از نویسندگان معاصر روس) آبتین گلکار 3.1 10 صفحۀ 86 اشک ریختن من برای عمومیشا تازه شروع شده است، وقتی برایم مثل روز روشن شده که واقعاً دیگر هیچوقت او را نخواهم دید. هیچوقت. این واژه درست در لحظهای به عریانترین شکل در برابر ما پدیدار میشود که حکایت دارد به پایان نزدیک میشود ولی ما میخواهیم ادامهاش را بشنویم. هر چند خیلی خوب میدانیم حکایتهای واقعی چهقدر بیرحمانه قطع میشوند. 0 0 فاطیما 1402/11/17 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 55 صفحۀ 112 سر اولین جشن شکرگزاری، سرخپوستها و کشیشانِ زائر بهترین دوستان همدیگر بودند، اما همین که چند سال گذشت کشیشان زائر سرخپوستها را به گلوله بستند. همین است که هیچوقت سر در نمیآورم چرا ما سرخپوستها هم مثل دیگران توی این روز بوقلمون میخوریم. گفتم: «راستی بابا، سرخپوستا برای چی باید شکرگزار باشن؟» -واسه این که اونا لطف کردن و همهمونو نکشتن. 0 4