بریدۀ کتاب
1403/6/13
صفحۀ 86
اشک ریختن من برای عمومیشا تازه شروع شده است، وقتی برایم مثل روز روشن شده که واقعاً دیگر هیچوقت او را نخواهم دید. هیچوقت. این واژه درست در لحظهای به عریانترین شکل در برابر ما پدیدار میشود که حکایت دارد به پایان نزدیک میشود ولی ما میخواهیم ادامهاش را بشنویم. هر چند خیلی خوب میدانیم حکایتهای واقعی چهقدر بیرحمانه قطع میشوند.
اشک ریختن من برای عمومیشا تازه شروع شده است، وقتی برایم مثل روز روشن شده که واقعاً دیگر هیچوقت او را نخواهم دید. هیچوقت. این واژه درست در لحظهای به عریانترین شکل در برابر ما پدیدار میشود که حکایت دارد به پایان نزدیک میشود ولی ما میخواهیم ادامهاش را بشنویم. هر چند خیلی خوب میدانیم حکایتهای واقعی چهقدر بیرحمانه قطع میشوند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.