بریده کتابهای دریا دریا 7 روز پیش سعادت زناشویی لی یف نیکالایویچ تولستوی 3.7 21 صفحۀ 7 ماتم مرگ مادرم را داشتیم که پاییز مرده بود و تمام زمستان را در روستا مانده بودیم، تنها با کاتیا و سونیا. آغاز کتاب 0 0 دریا 1403/7/3 یازده دقیقه پائولو کوئیلو 3.3 13 صفحۀ 11 روزی بود و روزگاری... و زنی بدنام به نام ماریا... آه توجه کنید بهترین جمله به منظور شروع قصهگویی برای کودکان روزی بود و روزگاری است... در حالی که بدنام واژهی خاص دنیای بزرگسالان به شمار میرود... چگونه میتوانم کتابی را با تناقضی چنین آشکار به رشتهی تحریر درآورم؟ در عین حال به راحتی میتوان تناقضات را در زندگی روزمره مشاهده کرد. در هر لحظه پایی در داستانهای پریان داریم و پای دیگری در پرتگاه جهنم... بنابراین همین جمله را برای شروع برمیگزینم... روزی بود و روزگاری... و زنی بدنام به نام ماریا... پاراگراف اول کتاب 0 0 دریا 1403/7/3 آنا کارنینا جلد 1 لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.3 26 صفحۀ 25 خانوادههای خوشبخت همه به مثل هماند، اما خانوادههای شوربخت هر کدام بدبختی خاص خود را دارند. پاراگراف اول کتاب 0 60 دریا 1403/6/26 آنا کارنینا جلد 2 لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.4 39 صفحۀ 380 احترام را درست کردهاند که با آن جای خالی عشق را بپوشانند. 0 70 دریا 1403/5/23 گتسبی بزرگ اف. اسکات فیتزجرالد 3.4 69 صفحۀ 261 استعدادش طبیعی بود، همانقدر طبیعی که نقش ذرات رنگ بر بال پروانه. مدت زمانی چندوچون حال خودش را یشتر از یک پروانه درک نمیکرد و نفهمید چه وقت بالش ساییده شد و لطمه دید. اما بعد وقتی به بال آسیبدیدهاش و ترکیب نقش آن توجه کرد و بلد شد فکر کند، دیگر نتوانست بپرد، چون عشق پرواز از سرش رفته بود و تنها زمانی را میتوانست به یاد بیاورد که پریدن برایش طبیعی و بدون زحمت بود. نظر همینگوی دربارهی اسکات فیتسجرالد 0 3 دریا 1403/5/22 گتسبی بزرگ اف. اسکات فیتزجرالد 3.4 69 صفحۀ 251 درخشندگی کلی کتاب مرا حتی از این چند انتقاد خود شرمسار میسازد. آن مقدار معنی که در یک جمله جا میدهی، ابعاد و شدت تاثیر تصویری که از یک پاراگراف میگیری، از هر لحاظ فوقالعاده است. کتاب پر از عبارتهایی است که هر صحنه را از پرتو زندگی روشن میکند. اگر آدم مسافرت سریعی با راهآهن انجام دهد و از آن لذت ببرد، تعدد و زنده بودن تصاویری را که کلمههای جاندار تو القاء میکنند به صحنههای زندهای که مسافر از قطار دیده تشبیه میکردم. کتاب، هنگام خواندن بسیار کوتاهتر از آنچه واقعاً هست به نظر میرسد، اما فکر خواننده را در معرض تجاربی قرار میدهد که شرح و بسط آنها به نظر میآید کتابی سه برابر حجم این یکی لازم داشته باشد. قسمتی از نامهی آقای پرکینز ویراستار اسکات فیتسجرالد به او. 0 0 دریا 1403/5/22 گتسبی بزرگ اف. اسکات فیتزجرالد 3.4 69 صفحۀ 264 ولی اگر از توفیق این ترجمه بپرسی خواهم گفت هرچه توانستهام کردهام و از درستترین راهی که بلد بودم رفتهام ولی نتیجهی کار هرچه باشد ترجمه است و اسکات فیتسجرالد اصل نیست، چون اسکات فیتسجرالد اصل را فقط به انگلیسی میتوانی بخوانی و وقتی پای ترجمه در میان آمد، صحبت از صافیهای متعددی است که مادهی اصلی را از آنها باید بگذرانیم که تنها یکی از آنها صافی توانایی مترجم است و معلوم نیست این صافیها چقدر از ماده اصلی را بگذرانند و چقدرش را نگاه دارند. نمیخواهم صحبت از نارسایی زبان فارسی بکنم، چون وقتی هم قصد میکنیم چند سطر فارسی پدر و مادردار به انگلیسی ترجمه کنیم، فوراً گرفتار نارسایی زبان انگلیسی میشویم و این در حقیقت نارسایی دو زبان نیست، نارسایی خود ما و نارسایی کار ترجمه است و مشکل آن قضیهی رنگ و بوی کلمات در یک زبان که زادهی استعمال مرسوم آنهاست و اینکه وقتی معادل قراردادی همان کلمهها را در زبان دیگر به کار بردی میبینی از آن رنگ و بوی اصلی خبری نیست و وقتی هم دنبال رنگ و بوی مشابه در زبان دوم رفتی از ریشهی کلمات در زبان اول دور میافتی و این مشکل در اسکات فیتسجرالد که کلمات را به معانی مجازی و حتی گاه کاملاً اختیاری به کار میگیرد چند برابر است. قسمتی از نامهی مترجم 0 0 دریا 1403/5/18 گتسبی بزرگ اف. اسکات فیتزجرالد 3.4 69 صفحۀ 17 در سالهایی که جوانتر و بهناچار آسیبپذیرتر بودم پدرم پندی به من داد که آن را تا به امروز در ذهن خود مزهمزه میکنم. وی گفت: "هروقت دلت خواست عیب کسی رو بگیری، یادت باشه که تو این دنیا، همهی مردم مزایای تو رو نداشتهن." پاراگراف اولی 0 15 دریا 1403/5/16 طلسم سیاه دل کورنلیا فونکه 4.4 9 صفحۀ 18 نزدیک غروب بود؛ ولی اورفئوس هنوز نیامده بود. قلب فرید تندتر زد؛ درست مثل وقتهایی که روز، او را با تاریکی شب تنها میگذاشت. لعنت به آن صورت پنیری! یعنی کجا بود؟ پرندهها روی درختان ساکت شده بودند؛ انگار آنها هم با نزدیک شدن شب صدایشان گرفته بود. کمکم کوههای اطراف به سیاهی میزدند. همین که تمام دنیا عین قیر سیاه میشد، پچپچ اشباح هم شروع میشد. فرید فقط یک جا را میشناخت که از دست اشباح در امان بود؛ درست پشت سر انگشتخاکی، یعنی چنان نزدیکش که حتی گرمای تنش را حس میکرد. انگشتخاکی از شب نمیترسید؛ حتی آن را دوست داشت. پاراگراف اولی 0 0 دریا 1403/5/12 بازگشت (رمان) بلیک کراوچ 4.3 18 صفحۀ 9 بری ساتن اتومبیلش را جلوی در ورودی اصلی ساختمان پو در خط ویژهی امدادرسانی متوقف میکند. نمای بیرونی ساختمان پو، که برجی است به سبک معماری آرتدکو، زیر نور سفید چراغهای بیرونیاش میدرخشد. از فورد مدل کراونویک خود پیاده میشود، با عجله از پیاده رو عبور میکند و از در گردان وارد لابی ساختمان میشود. پاراگراف اولی 0 3 دریا 1403/5/3 دنیای سوفی یوستین گوردر 4.0 89 صفحۀ 3 سوفی آموندسن از مدرسه به خانه برمیگشت. نیمهی اول راه را با یورون بود. راجعبه آدم مصنوعی حرف میزدند. یورون معتقد بود مغز آدم مثل یک رایانهی پیچیده است. سوفی اطمینان نداشت که کاملاً با او همعقیده باشد، به هر حال انسان باید چیزی بیشتر از ماشین باشد. نزدیک فروشگاه بزرگ از هم جدا شدند و هر کدام به راه خودشان رفتند. سوفی ته محلهی خانههای ویلایی زندگی میکرد و راه خانهشان تا مدرسه تقریباً دو برابر راه یورون بود. خانهی آنها انگار آخر دنیا بود، چون پشت حیاطشان خانهی دیگری نبود. از آنجا یک جنگل بزرگ شروع میشد. پاراگراف اول 0 5 دریا 1403/5/3 بلم سنگی ژوزه ساراماگو 2.6 2 صفحۀ 7 وقتی ژوانا کاردا شاخهی نارون را به زمین کشید سگهای سربر یکجا شروع کردند به عوعو و مردم را به ترس و وحشت انداختند چون از زمانهای قدیم مردم اعتقاد داشتند که هر وقت سگها پارس کنند دنیا به آخر میرسد و سگها تا آن موقع صدایی از خود در نیاورده بودند حالا دیگر کسی یادش نیست که منشا این خرافهی ریشهدار یا اعتقاد استوار از کجاست چون در بیشتر موارد میتوان این دو اصطلاح را به جای یکدیگر به کار برد و هر دو یک چیز را بیان میکنند اما مادربزرگهای فرانسوی نوههایشان را با این داستان سرگرم میکردند که در عهد اسطورهای یونان در اینجا یعنی در منطقهی سربر در پیرنهی شرقی سگ سهسری بوده که اسمش هم شبیه محل نامبرده سربروس بوده و هر وقت صاحبش کارون قایقران صدایش میزد پارس میکرد و این داستان طبق معمول سینه به سینه نقل میشود و هر بار دخل و تصرفهای تازهای در آن صورت میگیرد. پاراگراف اول کتاب 0 3 دریا 1403/5/3 هنر عشق ورزیدن اریک فروم 3.6 10 صفحۀ 65 ناتوانی حالتی گذراست، توانایی ایستادن و با پاهای خود راه رفتن در انسانها مشترک است و دائمی. 0 0 دریا 1403/5/3 هنر عشق ورزیدن اریک فروم 3.6 10 صفحۀ 63 اگر آدم واقعا و صمیمانه کسی را دوست داشته باشد،حتما همهی مردم، دنیا و زندگی را دوست میدارد. 0 2 دریا 1403/5/3 هنر عشق ورزیدن اریک فروم 3.6 10 صفحۀ 41 جوهر عشق، رنج بردن برای چیزی و پروردن آن است، یعنی عشق و رنج جدایی ناپذیرند. 0 16 دریا 1403/4/13 سیاه دل کورنلیا فونکه 4.2 30 صفحۀ 4 آن شب باران آمد؛ بارانی بسیار زیبا که نم نم با نجوا میبارید. حتی پس از گذشت سالیان سال، فقط کافی بود مگی چشمانش را ببندد تا از نو صدای باران را بشنود، درست مثل انگشتر ظریف و کوچکی که آرام آرام روی شیشهی پنجره ضربه میزد. در آن تاریکی، سگی که معلوم نبود کجاست پارس میکرد و مگی با اینکه بارها و بارها در جایش غلت میزد، خوابش نمیبرد. 0 3 دریا 1403/4/9 دنیای سوفی یوستین گوردر 4.0 89 صفحۀ 84 همیشه خطرناکترین آدمها کسانیاند که میپرسند. جواب دادن تا این اندازه خطرناک نیست. در یک سوال میتواند بیشتر از هزاران جواب باروت خشک وجود داشته باشد. 0 3 دریا 1403/4/9 دنیای سوفی یوستین گوردر 4.0 89 صفحۀ 82 لااقل اگر راضی شده بود از یونان برود میتوانست جانش را نجات بدهد. اما اگر این کار را میکرد، آنوقت سقراط نمیشد. نکتهی اساسی این است که او وجدان و حقیقت را مهمتر و باارزشتر از جانش میدانست. 0 2 دریا 1403/4/7 وجدان زنو ایتالو اسووو 4.2 1 صفحۀ 359 انسانها نه خوشجنس هستند و نه بدجنس؛ و خیلی چیزهای دیگر هم نیستند. خوبی نوری است که فقط گاهگاهی عمق تاریک روح بشری را با شعلههای گریزان روشن میسازد: شعلهای برمیخیزد و بلافاصله خاموش میشود. (چنین احساسی را در خودم تجربه کرده بودم، دیر یا زود دوباره چنین احساسی در من ایجاد و نابود خواهد شد.) ولی در لحظهای کوتاه که راه آدمی را روشن میسازد، شخص میتواند جهتی را که در تاریکی باید بپیماید انتخاب کند و به همین علت است که همیشه امکان خوب بودن و خوبی کردن برای انسان وجود دارد. مسئلهی اساسی هم همین است. وقتی این شعله دوباره وجودم را روشن سازد، بدون تعجب یا شیفتگی با آن برخورد خواهم کرد و جهت درست را انتخاب خواهم کرد. 0 3 دریا 1403/3/31 مغازه جادویی جیمزرابرت داتی 3.8 59 صفحۀ 2 پوست سر هنگام جدا شدن از جمجمه صدای خاصی ایجاد میکند، صدایی مانند کنده شدن یک تکهی بزرگ ولکرو که از منبع خود جدا میشود. این صدا به نوعی بلند، عصبانی و کمی غمگینکننده است. در دانشکدهی پزشکی کلاسی برای آموزش اصوات و بوی جراحی مغز به شما وجود ندارد، در صورتی که چنین کلاسهایی باید باشند. کلاسهایی برای آموزش وزوز سنگین مته وقتی صدای ارهی استخوان بلند میشود، صدای ارهای که سوراخهایی که مته ایجاد کرده را در یک خط مستقیم برش میدهد و اتاق عمل را پر از بوی خاکارهی تابستانی میکند، صدای زیاد و ناخواستهای که هنگام برداشتن جمجمه از سختشامه -کیسهی ضخیمی که مغز را میپوشاند و به عنوان آخرین خط دفاعی آن در برابر دنیای بیرون عمل میکند- به گوش میرسد. پاراگراف اولی 9 4
بریده کتابهای دریا دریا 7 روز پیش سعادت زناشویی لی یف نیکالایویچ تولستوی 3.7 21 صفحۀ 7 ماتم مرگ مادرم را داشتیم که پاییز مرده بود و تمام زمستان را در روستا مانده بودیم، تنها با کاتیا و سونیا. آغاز کتاب 0 0 دریا 1403/7/3 یازده دقیقه پائولو کوئیلو 3.3 13 صفحۀ 11 روزی بود و روزگاری... و زنی بدنام به نام ماریا... آه توجه کنید بهترین جمله به منظور شروع قصهگویی برای کودکان روزی بود و روزگاری است... در حالی که بدنام واژهی خاص دنیای بزرگسالان به شمار میرود... چگونه میتوانم کتابی را با تناقضی چنین آشکار به رشتهی تحریر درآورم؟ در عین حال به راحتی میتوان تناقضات را در زندگی روزمره مشاهده کرد. در هر لحظه پایی در داستانهای پریان داریم و پای دیگری در پرتگاه جهنم... بنابراین همین جمله را برای شروع برمیگزینم... روزی بود و روزگاری... و زنی بدنام به نام ماریا... پاراگراف اول کتاب 0 0 دریا 1403/7/3 آنا کارنینا جلد 1 لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.3 26 صفحۀ 25 خانوادههای خوشبخت همه به مثل هماند، اما خانوادههای شوربخت هر کدام بدبختی خاص خود را دارند. پاراگراف اول کتاب 0 60 دریا 1403/6/26 آنا کارنینا جلد 2 لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.4 39 صفحۀ 380 احترام را درست کردهاند که با آن جای خالی عشق را بپوشانند. 0 70 دریا 1403/5/23 گتسبی بزرگ اف. اسکات فیتزجرالد 3.4 69 صفحۀ 261 استعدادش طبیعی بود، همانقدر طبیعی که نقش ذرات رنگ بر بال پروانه. مدت زمانی چندوچون حال خودش را یشتر از یک پروانه درک نمیکرد و نفهمید چه وقت بالش ساییده شد و لطمه دید. اما بعد وقتی به بال آسیبدیدهاش و ترکیب نقش آن توجه کرد و بلد شد فکر کند، دیگر نتوانست بپرد، چون عشق پرواز از سرش رفته بود و تنها زمانی را میتوانست به یاد بیاورد که پریدن برایش طبیعی و بدون زحمت بود. نظر همینگوی دربارهی اسکات فیتسجرالد 0 3 دریا 1403/5/22 گتسبی بزرگ اف. اسکات فیتزجرالد 3.4 69 صفحۀ 251 درخشندگی کلی کتاب مرا حتی از این چند انتقاد خود شرمسار میسازد. آن مقدار معنی که در یک جمله جا میدهی، ابعاد و شدت تاثیر تصویری که از یک پاراگراف میگیری، از هر لحاظ فوقالعاده است. کتاب پر از عبارتهایی است که هر صحنه را از پرتو زندگی روشن میکند. اگر آدم مسافرت سریعی با راهآهن انجام دهد و از آن لذت ببرد، تعدد و زنده بودن تصاویری را که کلمههای جاندار تو القاء میکنند به صحنههای زندهای که مسافر از قطار دیده تشبیه میکردم. کتاب، هنگام خواندن بسیار کوتاهتر از آنچه واقعاً هست به نظر میرسد، اما فکر خواننده را در معرض تجاربی قرار میدهد که شرح و بسط آنها به نظر میآید کتابی سه برابر حجم این یکی لازم داشته باشد. قسمتی از نامهی آقای پرکینز ویراستار اسکات فیتسجرالد به او. 0 0 دریا 1403/5/22 گتسبی بزرگ اف. اسکات فیتزجرالد 3.4 69 صفحۀ 264 ولی اگر از توفیق این ترجمه بپرسی خواهم گفت هرچه توانستهام کردهام و از درستترین راهی که بلد بودم رفتهام ولی نتیجهی کار هرچه باشد ترجمه است و اسکات فیتسجرالد اصل نیست، چون اسکات فیتسجرالد اصل را فقط به انگلیسی میتوانی بخوانی و وقتی پای ترجمه در میان آمد، صحبت از صافیهای متعددی است که مادهی اصلی را از آنها باید بگذرانیم که تنها یکی از آنها صافی توانایی مترجم است و معلوم نیست این صافیها چقدر از ماده اصلی را بگذرانند و چقدرش را نگاه دارند. نمیخواهم صحبت از نارسایی زبان فارسی بکنم، چون وقتی هم قصد میکنیم چند سطر فارسی پدر و مادردار به انگلیسی ترجمه کنیم، فوراً گرفتار نارسایی زبان انگلیسی میشویم و این در حقیقت نارسایی دو زبان نیست، نارسایی خود ما و نارسایی کار ترجمه است و مشکل آن قضیهی رنگ و بوی کلمات در یک زبان که زادهی استعمال مرسوم آنهاست و اینکه وقتی معادل قراردادی همان کلمهها را در زبان دیگر به کار بردی میبینی از آن رنگ و بوی اصلی خبری نیست و وقتی هم دنبال رنگ و بوی مشابه در زبان دوم رفتی از ریشهی کلمات در زبان اول دور میافتی و این مشکل در اسکات فیتسجرالد که کلمات را به معانی مجازی و حتی گاه کاملاً اختیاری به کار میگیرد چند برابر است. قسمتی از نامهی مترجم 0 0 دریا 1403/5/18 گتسبی بزرگ اف. اسکات فیتزجرالد 3.4 69 صفحۀ 17 در سالهایی که جوانتر و بهناچار آسیبپذیرتر بودم پدرم پندی به من داد که آن را تا به امروز در ذهن خود مزهمزه میکنم. وی گفت: "هروقت دلت خواست عیب کسی رو بگیری، یادت باشه که تو این دنیا، همهی مردم مزایای تو رو نداشتهن." پاراگراف اولی 0 15 دریا 1403/5/16 طلسم سیاه دل کورنلیا فونکه 4.4 9 صفحۀ 18 نزدیک غروب بود؛ ولی اورفئوس هنوز نیامده بود. قلب فرید تندتر زد؛ درست مثل وقتهایی که روز، او را با تاریکی شب تنها میگذاشت. لعنت به آن صورت پنیری! یعنی کجا بود؟ پرندهها روی درختان ساکت شده بودند؛ انگار آنها هم با نزدیک شدن شب صدایشان گرفته بود. کمکم کوههای اطراف به سیاهی میزدند. همین که تمام دنیا عین قیر سیاه میشد، پچپچ اشباح هم شروع میشد. فرید فقط یک جا را میشناخت که از دست اشباح در امان بود؛ درست پشت سر انگشتخاکی، یعنی چنان نزدیکش که حتی گرمای تنش را حس میکرد. انگشتخاکی از شب نمیترسید؛ حتی آن را دوست داشت. پاراگراف اولی 0 0 دریا 1403/5/12 بازگشت (رمان) بلیک کراوچ 4.3 18 صفحۀ 9 بری ساتن اتومبیلش را جلوی در ورودی اصلی ساختمان پو در خط ویژهی امدادرسانی متوقف میکند. نمای بیرونی ساختمان پو، که برجی است به سبک معماری آرتدکو، زیر نور سفید چراغهای بیرونیاش میدرخشد. از فورد مدل کراونویک خود پیاده میشود، با عجله از پیاده رو عبور میکند و از در گردان وارد لابی ساختمان میشود. پاراگراف اولی 0 3 دریا 1403/5/3 دنیای سوفی یوستین گوردر 4.0 89 صفحۀ 3 سوفی آموندسن از مدرسه به خانه برمیگشت. نیمهی اول راه را با یورون بود. راجعبه آدم مصنوعی حرف میزدند. یورون معتقد بود مغز آدم مثل یک رایانهی پیچیده است. سوفی اطمینان نداشت که کاملاً با او همعقیده باشد، به هر حال انسان باید چیزی بیشتر از ماشین باشد. نزدیک فروشگاه بزرگ از هم جدا شدند و هر کدام به راه خودشان رفتند. سوفی ته محلهی خانههای ویلایی زندگی میکرد و راه خانهشان تا مدرسه تقریباً دو برابر راه یورون بود. خانهی آنها انگار آخر دنیا بود، چون پشت حیاطشان خانهی دیگری نبود. از آنجا یک جنگل بزرگ شروع میشد. پاراگراف اول 0 5 دریا 1403/5/3 بلم سنگی ژوزه ساراماگو 2.6 2 صفحۀ 7 وقتی ژوانا کاردا شاخهی نارون را به زمین کشید سگهای سربر یکجا شروع کردند به عوعو و مردم را به ترس و وحشت انداختند چون از زمانهای قدیم مردم اعتقاد داشتند که هر وقت سگها پارس کنند دنیا به آخر میرسد و سگها تا آن موقع صدایی از خود در نیاورده بودند حالا دیگر کسی یادش نیست که منشا این خرافهی ریشهدار یا اعتقاد استوار از کجاست چون در بیشتر موارد میتوان این دو اصطلاح را به جای یکدیگر به کار برد و هر دو یک چیز را بیان میکنند اما مادربزرگهای فرانسوی نوههایشان را با این داستان سرگرم میکردند که در عهد اسطورهای یونان در اینجا یعنی در منطقهی سربر در پیرنهی شرقی سگ سهسری بوده که اسمش هم شبیه محل نامبرده سربروس بوده و هر وقت صاحبش کارون قایقران صدایش میزد پارس میکرد و این داستان طبق معمول سینه به سینه نقل میشود و هر بار دخل و تصرفهای تازهای در آن صورت میگیرد. پاراگراف اول کتاب 0 3 دریا 1403/5/3 هنر عشق ورزیدن اریک فروم 3.6 10 صفحۀ 65 ناتوانی حالتی گذراست، توانایی ایستادن و با پاهای خود راه رفتن در انسانها مشترک است و دائمی. 0 0 دریا 1403/5/3 هنر عشق ورزیدن اریک فروم 3.6 10 صفحۀ 63 اگر آدم واقعا و صمیمانه کسی را دوست داشته باشد،حتما همهی مردم، دنیا و زندگی را دوست میدارد. 0 2 دریا 1403/5/3 هنر عشق ورزیدن اریک فروم 3.6 10 صفحۀ 41 جوهر عشق، رنج بردن برای چیزی و پروردن آن است، یعنی عشق و رنج جدایی ناپذیرند. 0 16 دریا 1403/4/13 سیاه دل کورنلیا فونکه 4.2 30 صفحۀ 4 آن شب باران آمد؛ بارانی بسیار زیبا که نم نم با نجوا میبارید. حتی پس از گذشت سالیان سال، فقط کافی بود مگی چشمانش را ببندد تا از نو صدای باران را بشنود، درست مثل انگشتر ظریف و کوچکی که آرام آرام روی شیشهی پنجره ضربه میزد. در آن تاریکی، سگی که معلوم نبود کجاست پارس میکرد و مگی با اینکه بارها و بارها در جایش غلت میزد، خوابش نمیبرد. 0 3 دریا 1403/4/9 دنیای سوفی یوستین گوردر 4.0 89 صفحۀ 84 همیشه خطرناکترین آدمها کسانیاند که میپرسند. جواب دادن تا این اندازه خطرناک نیست. در یک سوال میتواند بیشتر از هزاران جواب باروت خشک وجود داشته باشد. 0 3 دریا 1403/4/9 دنیای سوفی یوستین گوردر 4.0 89 صفحۀ 82 لااقل اگر راضی شده بود از یونان برود میتوانست جانش را نجات بدهد. اما اگر این کار را میکرد، آنوقت سقراط نمیشد. نکتهی اساسی این است که او وجدان و حقیقت را مهمتر و باارزشتر از جانش میدانست. 0 2 دریا 1403/4/7 وجدان زنو ایتالو اسووو 4.2 1 صفحۀ 359 انسانها نه خوشجنس هستند و نه بدجنس؛ و خیلی چیزهای دیگر هم نیستند. خوبی نوری است که فقط گاهگاهی عمق تاریک روح بشری را با شعلههای گریزان روشن میسازد: شعلهای برمیخیزد و بلافاصله خاموش میشود. (چنین احساسی را در خودم تجربه کرده بودم، دیر یا زود دوباره چنین احساسی در من ایجاد و نابود خواهد شد.) ولی در لحظهای کوتاه که راه آدمی را روشن میسازد، شخص میتواند جهتی را که در تاریکی باید بپیماید انتخاب کند و به همین علت است که همیشه امکان خوب بودن و خوبی کردن برای انسان وجود دارد. مسئلهی اساسی هم همین است. وقتی این شعله دوباره وجودم را روشن سازد، بدون تعجب یا شیفتگی با آن برخورد خواهم کرد و جهت درست را انتخاب خواهم کرد. 0 3 دریا 1403/3/31 مغازه جادویی جیمزرابرت داتی 3.8 59 صفحۀ 2 پوست سر هنگام جدا شدن از جمجمه صدای خاصی ایجاد میکند، صدایی مانند کنده شدن یک تکهی بزرگ ولکرو که از منبع خود جدا میشود. این صدا به نوعی بلند، عصبانی و کمی غمگینکننده است. در دانشکدهی پزشکی کلاسی برای آموزش اصوات و بوی جراحی مغز به شما وجود ندارد، در صورتی که چنین کلاسهایی باید باشند. کلاسهایی برای آموزش وزوز سنگین مته وقتی صدای ارهی استخوان بلند میشود، صدای ارهای که سوراخهایی که مته ایجاد کرده را در یک خط مستقیم برش میدهد و اتاق عمل را پر از بوی خاکارهی تابستانی میکند، صدای زیاد و ناخواستهای که هنگام برداشتن جمجمه از سختشامه -کیسهی ضخیمی که مغز را میپوشاند و به عنوان آخرین خط دفاعی آن در برابر دنیای بیرون عمل میکند- به گوش میرسد. پاراگراف اولی 9 4