بریدههای کتاب شب های روشن Arghavan 1403/9/26 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 42 اتاقش تاریک است و جانش خالی و دلش افسرده . 0 23 ali 1404/1/1 شب های روشن: یک داستان عاشقانه از خاطرات یک رویاپرداز (مصور) فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 95 0 2 فاطمهزهرا؛ 1403/5/17 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 75 ما در عین درماندگی شوربختی دیگران را شدیدتر احساس میکنیم. احساس انسان نابود نمیشود، پر عیار تر میشود. 0 27 ایراندخت 1403/5/7 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 42 تنهایی و رخوت طفلِ خیالش را به مهربانی نوازش میدهند و در آغوش میفشارند و اخگرِ آن را به نرمی شعلهور میکنند. 0 14 آرمان 1403/9/2 شبهای روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 30 دیدن که چرا ! همه را می بینم. ولی با این همه تنهایم. 0 16 دیبا 1403/12/14 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 50 قبل از اینکه از هم جدا شویم دستم را گرفت و با نگاهی صادقانه گفت:«همیشه کنار هم می مانیم،اینطور نیست؟». اگر فقط می دانستی چقدر اکنون تنها هستم. 0 1 A.Fathi 1404/1/2 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 82 0 0 Mahshid 1403/12/5 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 45 آدم خود را فریب میدهد و ناخواسته از بیرون یقین میابد که عشقی راستین و اصیل روح را می انگیزد و دل را می افروزد ٬ناخواسته باور میکند که در رویاهای ناملموسش چیزی زنده و ملموس نهفته است. وای که چه فریبی! 0 2 زینب 2 روز پیش شبهای روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 75 ما در عین درماندگی شوربختی دیگران را شدیدتر احساس میکنیم. احساس انسان نابود نمیشود، پرعیارتر میشود. 0 8 احمدرضا اکرمی 1404/1/8 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 9 ...به حیات آمده بود آیا تا به درازای نفَسی حتی همدیوار جان تو باشد؟... ایوان تورگنیف 0 2 fateme 1403/2/2 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 75 احساس انسان نابود نمیشود، پر عیارتر میشود. 0 16 سِودا 1403/11/29 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 96 0 13 شخصی به نآم صآینآ 🫤 1403/11/25 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 37 در خنده بچگانه اش شریک شدم و گفتم: " استثنایی ، یعنی انسانی غیر عادی . این خودش نوعی شخصیت است . ..." 0 13 امیرمحسن 1403/10/11 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 20 من وقتی با خانم ها رو به رو می شوم دست و پای خودم را گم میکنم . جای انکار نیست . آرامشم را از دست داده ام . اگر بازویم می لرزد برای این است که هیچ وقت دست ظریف و قشنگی مثل دست شما آن را نگرفته . من عادت حرف زدن با خانم ها را از دست داده ام یعنی هیچ وقت هم این عادت را نداشته بودم . من خیلی تنهایم ... حتی نمی دانم چطور باید با خانم ها حرف زد . 1 1 عرشیا ابراهیمی 1403/11/17 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 74 عشقش به من چیزی نبود جز شادیاش در نزدیکی دیدار با دیگری. میلش بود به اینکه شیرینکامی خود را به من هم تحمیل کند. وقتی دلدارش نیامد و دید که انتظارمان عبث بوده در هم رفت و عبوس شد. کمرو و کمدل شد. سبک خیزیاش تمام شد و جنبو جوشش فرو نشست. حرفهایش دیگر آنجور شادمانه و نشاطانگیز و با خوشرویی همراه نبود و عجیب آن بود که توجهش به من دو برابر شده بود. 0 4 عطرین 1403/4/16 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 32 جلوی خیالت را که باز گذاشتی هر جور فکری که بگویی به سرت می اید.عروس امپراتور چین هم میشوم... بعضی وقتا رویا پردازی خیلی چیز خوبی است .. ولی نه شاید هم چیز خوبی نباشد! 2 13 Moon 1403/10/19 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 75 ما در عین درماندگی شوربختی دیگران را شدید تر احساس میکنیم 0 12 سپیده 1403/11/12 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 74 وای که چقدر شادی و شیرین کامی انسان را خوشرو و زیبا میکند. عشق در دل میجوشد و آدم میخواهد هرچه در دل دارند در دل دیگری خالی کند. میخواهد همه شادمان باشند، همه بخندند، و این شادی بسیار مسری است. 0 1 Niki 1403/5/8 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 103 《ناستنکا، آسمان را نگاه کنید. نگاه کنید! فردا هوا فوق العاده است. چه آسمان صافی! ببینید ماه چه روشن است! نگاه کنید آن ابر زرد را که دارد ماه را میپوشاند. نگاه کنید، نگاه کنید... نه، نپوشاند، از کنارش گذشت، تماشا کنید. تماشا کنید...》 1 9 Mahdieh Marousi 1403/5/30 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 95 "چرا حتی بهترین آدم ها همیشه چیزی را پنهان میکنند؟ چرا حرف چیزهایی که در دل دارند با هم نمیزنند؟ جایی که میدانند حرف هایشان با باد هوا هدر نمی رود چرا چیز هایی که در دل دارند به زبان نمی آورند؟ چرا ظاهر همه طوری است که انگاری می ترسند اگر آنچه در دل دارند به صراحت بگویند احساسات خود را لگد مال کرده باشند؟ ..." 0 17
بریدههای کتاب شب های روشن Arghavan 1403/9/26 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 42 اتاقش تاریک است و جانش خالی و دلش افسرده . 0 23 ali 1404/1/1 شب های روشن: یک داستان عاشقانه از خاطرات یک رویاپرداز (مصور) فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 95 0 2 فاطمهزهرا؛ 1403/5/17 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 75 ما در عین درماندگی شوربختی دیگران را شدیدتر احساس میکنیم. احساس انسان نابود نمیشود، پر عیار تر میشود. 0 27 ایراندخت 1403/5/7 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 42 تنهایی و رخوت طفلِ خیالش را به مهربانی نوازش میدهند و در آغوش میفشارند و اخگرِ آن را به نرمی شعلهور میکنند. 0 14 آرمان 1403/9/2 شبهای روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 30 دیدن که چرا ! همه را می بینم. ولی با این همه تنهایم. 0 16 دیبا 1403/12/14 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 50 قبل از اینکه از هم جدا شویم دستم را گرفت و با نگاهی صادقانه گفت:«همیشه کنار هم می مانیم،اینطور نیست؟». اگر فقط می دانستی چقدر اکنون تنها هستم. 0 1 A.Fathi 1404/1/2 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 82 0 0 Mahshid 1403/12/5 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 45 آدم خود را فریب میدهد و ناخواسته از بیرون یقین میابد که عشقی راستین و اصیل روح را می انگیزد و دل را می افروزد ٬ناخواسته باور میکند که در رویاهای ناملموسش چیزی زنده و ملموس نهفته است. وای که چه فریبی! 0 2 زینب 2 روز پیش شبهای روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 75 ما در عین درماندگی شوربختی دیگران را شدیدتر احساس میکنیم. احساس انسان نابود نمیشود، پرعیارتر میشود. 0 8 احمدرضا اکرمی 1404/1/8 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 9 ...به حیات آمده بود آیا تا به درازای نفَسی حتی همدیوار جان تو باشد؟... ایوان تورگنیف 0 2 fateme 1403/2/2 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 75 احساس انسان نابود نمیشود، پر عیارتر میشود. 0 16 سِودا 1403/11/29 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 96 0 13 شخصی به نآم صآینآ 🫤 1403/11/25 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 37 در خنده بچگانه اش شریک شدم و گفتم: " استثنایی ، یعنی انسانی غیر عادی . این خودش نوعی شخصیت است . ..." 0 13 امیرمحسن 1403/10/11 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 20 من وقتی با خانم ها رو به رو می شوم دست و پای خودم را گم میکنم . جای انکار نیست . آرامشم را از دست داده ام . اگر بازویم می لرزد برای این است که هیچ وقت دست ظریف و قشنگی مثل دست شما آن را نگرفته . من عادت حرف زدن با خانم ها را از دست داده ام یعنی هیچ وقت هم این عادت را نداشته بودم . من خیلی تنهایم ... حتی نمی دانم چطور باید با خانم ها حرف زد . 1 1 عرشیا ابراهیمی 1403/11/17 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 74 عشقش به من چیزی نبود جز شادیاش در نزدیکی دیدار با دیگری. میلش بود به اینکه شیرینکامی خود را به من هم تحمیل کند. وقتی دلدارش نیامد و دید که انتظارمان عبث بوده در هم رفت و عبوس شد. کمرو و کمدل شد. سبک خیزیاش تمام شد و جنبو جوشش فرو نشست. حرفهایش دیگر آنجور شادمانه و نشاطانگیز و با خوشرویی همراه نبود و عجیب آن بود که توجهش به من دو برابر شده بود. 0 4 عطرین 1403/4/16 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 32 جلوی خیالت را که باز گذاشتی هر جور فکری که بگویی به سرت می اید.عروس امپراتور چین هم میشوم... بعضی وقتا رویا پردازی خیلی چیز خوبی است .. ولی نه شاید هم چیز خوبی نباشد! 2 13 Moon 1403/10/19 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 75 ما در عین درماندگی شوربختی دیگران را شدید تر احساس میکنیم 0 12 سپیده 1403/11/12 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 74 وای که چقدر شادی و شیرین کامی انسان را خوشرو و زیبا میکند. عشق در دل میجوشد و آدم میخواهد هرچه در دل دارند در دل دیگری خالی کند. میخواهد همه شادمان باشند، همه بخندند، و این شادی بسیار مسری است. 0 1 Niki 1403/5/8 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 103 《ناستنکا، آسمان را نگاه کنید. نگاه کنید! فردا هوا فوق العاده است. چه آسمان صافی! ببینید ماه چه روشن است! نگاه کنید آن ابر زرد را که دارد ماه را میپوشاند. نگاه کنید، نگاه کنید... نه، نپوشاند، از کنارش گذشت، تماشا کنید. تماشا کنید...》 1 9 Mahdieh Marousi 1403/5/30 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 324 صفحۀ 95 "چرا حتی بهترین آدم ها همیشه چیزی را پنهان میکنند؟ چرا حرف چیزهایی که در دل دارند با هم نمیزنند؟ جایی که میدانند حرف هایشان با باد هوا هدر نمی رود چرا چیز هایی که در دل دارند به زبان نمی آورند؟ چرا ظاهر همه طوری است که انگاری می ترسند اگر آنچه در دل دارند به صراحت بگویند احساسات خود را لگد مال کرده باشند؟ ..." 0 17