بریدههای کتاب شبهای روشن محمد منظری توکلی 1403/9/6 شبهای روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 106 1 33 pen 1403/9/8 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 60 چون خود آن رویاهای احمقانه دیگر در کار نیست و من به هیچ طریقی نمیتوانم آنها را زنده کنم، آخر میدانید... آرزو را باید زنده نگه داشت. شما باورتان نمیشود که حالا دیگر با چه شوقی عادت کرده ام در زمان های معین به جاهایی، که زمانی به خیال خودم در آن جا خوشبخت بودم، سر بزنم و یادشان را زنده نگه دارم، 0 1 Hanisa 1403/10/19 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 7 و شاید تقدیرش چنین بود که لحظه ای از عمرش را باتو همدل باشد . 0 16 زینب 1404/4/5 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 80 چرا حتی بهترین آدمها همیشه چیزی را پنهان میکنند؟ چرا حرف چیزهایی که در دل دارند با هم نمیزنند؟ جایی که میدانند که حرفهایشان به باد هوا هدر نمیرود و چرا چیزهایی را که در دل دارند بیدرنگ به زبان نمیآورند؟ چرا ظاهر همه طوری است که انگاری تلخترین چیز نثار آنانکه به راستی هستند، طوری که انگاری میترسند اگر آنچه در دل دارند به صراحت بگویند احساسات خود را لگدمال کرده باشند؟ 0 1 فاطمه 1402/6/3 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 104 خدای من، یک دقیقهٔ تمام شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟ 0 25 تئودور 1404/2/13 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 52 بهترین سال های عمرت را در کجا خاک کردی؟ 0 0 𝐕𝐀𝐍𝐄𝐒𝐒𝐀 1404/1/4 شب های روشن: داستانی عاشقانه از خاطرات یک رویاپرداز فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 91 0 1 فهیمه . مؤذن 1403/2/25 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 53 2 12 Narges pahlavan 1404/2/31 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 41 او هیچ حسرتی بر دل ندارد. زیرا او مافوق آرزو است، زیرا هر چه بخواهد دارد. او سیر است زیرا خود، خداوند زندگی خویش است. 0 1 Hanisa 1403/10/19 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 42 اتاقش تاریک و جانش خالی و دلش افسرده . 0 10 joiboy 1403/6/28 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 30 شما می فهمید تنها یعنی چه؟ یعنی چه؟ یعنی هیچ وقت هیچ کس را نمی دیدید؟ نه دیدن چرا! همه را می بینم . ولی با این همه تنهایم! 1 33 آرزو ارجمند 1403/10/7 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 1 وای که چقدر شادی و شیرین کامی انسان را خوشرو و زیبا میکند. عشق در دل میجوشد و آدم میخواهد که هر چه در دل دارد در دل دیگری خالی کند. میخواهد همه شادمان باشند، همه بخندند و این شادی بسیار مسری است. 0 0 حسین دهقان دهنوی 1404/4/5 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 52 آدم از خود میپرسد که تو با این سالها که گذشت چه کردی؟ بهترین سالهای عمرت را کجا در خاک کردی؟ زندگی کردی یا نه؟ 0 18 تئودور 1404/2/13 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 52 مثلا به یاد دارم که همینجا،درست یک سال پیش،همین وقت،همین ساعت در همین پیادهرو،درست مثل حالا تنها و مثل حالا غمگین و سرگردان بودم. 0 0 فاطمه صاد 1404/3/22 شبهای روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 45 اری ناستنکا ادم خود را فریب میدهد و ناخواسته از بیرون یقین میابد عشقی راستین و اصیل روح را میانگیزد و دل را میافروزد، ناخواسته باور میکند که در رویاهای ناملموسش چیزی زنده و ملموس نهفته است. 0 31 Fatemeh 5 روز پیش شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 30 «تکو تنها! مطلقاً تنها! شما میفهمید "تنها" یعنی چه؟» «یعنی چه؟ یعنی هیچوقت هیچکس را نمیدیدید؟» «نه،دیدن که چرا!همه را میبینم ولی با اینهمه تنهایم!» 0 16 باران بهاران؛ 1404/1/2 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 25 میدانید، من رویابافم. از زندگی واقعی به قدری بیگانه ام که مجبورم اینجور لحظه های بی نظیر را دوباره در رویا بچشم. 0 2 مریم شیخزاده 1402/12/27 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 109 یک دقیقهی تمام شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟ 8 47 غزل خامسی 1403/12/22 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 51 ناستنکا، هیچ می دانید کار من به کجا کشیده بود؟ می دانید من مجبور بودم که سالگرد رویاهای خود را جشن بگیرم، سالگرد آنچه را که زمانی برایم دلچسب بود، اما در واقع هرگز وجود نداشت، زیرا این جشن یادآور رویاپردازیهای بی معنی وهمگونه گذشته است، رویاهای احمقانهای که دیگر وجود ندارد، زیرا چیزی ندارم که جایگزین آنها کنم؛ آخر رویا را باید تجدید کرد. 0 13 شکیلا دلیر 1403/3/23 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 78 خدای مهربان !یک لحظه شادی !آیا برای تمام عمر یک انسان کافی نیست ؟ 0 6
بریدههای کتاب شبهای روشن محمد منظری توکلی 1403/9/6 شبهای روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 106 1 33 pen 1403/9/8 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 60 چون خود آن رویاهای احمقانه دیگر در کار نیست و من به هیچ طریقی نمیتوانم آنها را زنده کنم، آخر میدانید... آرزو را باید زنده نگه داشت. شما باورتان نمیشود که حالا دیگر با چه شوقی عادت کرده ام در زمان های معین به جاهایی، که زمانی به خیال خودم در آن جا خوشبخت بودم، سر بزنم و یادشان را زنده نگه دارم، 0 1 Hanisa 1403/10/19 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 7 و شاید تقدیرش چنین بود که لحظه ای از عمرش را باتو همدل باشد . 0 16 زینب 1404/4/5 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 80 چرا حتی بهترین آدمها همیشه چیزی را پنهان میکنند؟ چرا حرف چیزهایی که در دل دارند با هم نمیزنند؟ جایی که میدانند که حرفهایشان به باد هوا هدر نمیرود و چرا چیزهایی را که در دل دارند بیدرنگ به زبان نمیآورند؟ چرا ظاهر همه طوری است که انگاری تلخترین چیز نثار آنانکه به راستی هستند، طوری که انگاری میترسند اگر آنچه در دل دارند به صراحت بگویند احساسات خود را لگدمال کرده باشند؟ 0 1 فاطمه 1402/6/3 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 104 خدای من، یک دقیقهٔ تمام شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟ 0 25 تئودور 1404/2/13 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 52 بهترین سال های عمرت را در کجا خاک کردی؟ 0 0 𝐕𝐀𝐍𝐄𝐒𝐒𝐀 1404/1/4 شب های روشن: داستانی عاشقانه از خاطرات یک رویاپرداز فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 91 0 1 فهیمه . مؤذن 1403/2/25 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 53 2 12 Narges pahlavan 1404/2/31 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 41 او هیچ حسرتی بر دل ندارد. زیرا او مافوق آرزو است، زیرا هر چه بخواهد دارد. او سیر است زیرا خود، خداوند زندگی خویش است. 0 1 Hanisa 1403/10/19 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 42 اتاقش تاریک و جانش خالی و دلش افسرده . 0 10 joiboy 1403/6/28 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 30 شما می فهمید تنها یعنی چه؟ یعنی چه؟ یعنی هیچ وقت هیچ کس را نمی دیدید؟ نه دیدن چرا! همه را می بینم . ولی با این همه تنهایم! 1 33 آرزو ارجمند 1403/10/7 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 1 وای که چقدر شادی و شیرین کامی انسان را خوشرو و زیبا میکند. عشق در دل میجوشد و آدم میخواهد که هر چه در دل دارد در دل دیگری خالی کند. میخواهد همه شادمان باشند، همه بخندند و این شادی بسیار مسری است. 0 0 حسین دهقان دهنوی 1404/4/5 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 52 آدم از خود میپرسد که تو با این سالها که گذشت چه کردی؟ بهترین سالهای عمرت را کجا در خاک کردی؟ زندگی کردی یا نه؟ 0 18 تئودور 1404/2/13 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 52 مثلا به یاد دارم که همینجا،درست یک سال پیش،همین وقت،همین ساعت در همین پیادهرو،درست مثل حالا تنها و مثل حالا غمگین و سرگردان بودم. 0 0 فاطمه صاد 1404/3/22 شبهای روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 45 اری ناستنکا ادم خود را فریب میدهد و ناخواسته از بیرون یقین میابد عشقی راستین و اصیل روح را میانگیزد و دل را میافروزد، ناخواسته باور میکند که در رویاهای ناملموسش چیزی زنده و ملموس نهفته است. 0 31 Fatemeh 5 روز پیش شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 30 «تکو تنها! مطلقاً تنها! شما میفهمید "تنها" یعنی چه؟» «یعنی چه؟ یعنی هیچوقت هیچکس را نمیدیدید؟» «نه،دیدن که چرا!همه را میبینم ولی با اینهمه تنهایم!» 0 16 باران بهاران؛ 1404/1/2 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 25 میدانید، من رویابافم. از زندگی واقعی به قدری بیگانه ام که مجبورم اینجور لحظه های بی نظیر را دوباره در رویا بچشم. 0 2 مریم شیخزاده 1402/12/27 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 109 یک دقیقهی تمام شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟ 8 47 غزل خامسی 1403/12/22 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 51 ناستنکا، هیچ می دانید کار من به کجا کشیده بود؟ می دانید من مجبور بودم که سالگرد رویاهای خود را جشن بگیرم، سالگرد آنچه را که زمانی برایم دلچسب بود، اما در واقع هرگز وجود نداشت، زیرا این جشن یادآور رویاپردازیهای بی معنی وهمگونه گذشته است، رویاهای احمقانهای که دیگر وجود ندارد، زیرا چیزی ندارم که جایگزین آنها کنم؛ آخر رویا را باید تجدید کرد. 0 13 شکیلا دلیر 1403/3/23 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.1 555 صفحۀ 78 خدای مهربان !یک لحظه شادی !آیا برای تمام عمر یک انسان کافی نیست ؟ 0 6