بریده‌ای از کتاب شب های روشن اثر فیودور داستایفسکی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 51

ناستنکا، هیچ می دانید کار من به کجا کشیده بود؟ می دانید من مجبور بودم که سالگرد رویاهای خود را جشن بگیرم، سالگرد آنچه را که زمانی برایم دلچسب بود، اما در واقع هرگز وجود نداشت، زیرا این جشن یادآور رویاپردازی‌های بی معنی وهم‌گونه گذشته است، رویاهای احمقانه‌ای که دیگر وجود ندارد، زیرا چیزی ندارم که جایگزین آن‌ها کنم؛ آخر رویا را باید تجدید کرد.

ناستنکا، هیچ می دانید کار من به کجا کشیده بود؟ می دانید من مجبور بودم که سالگرد رویاهای خود را جشن بگیرم، سالگرد آنچه را که زمانی برایم دلچسب بود، اما در واقع هرگز وجود نداشت، زیرا این جشن یادآور رویاپردازی‌های بی معنی وهم‌گونه گذشته است، رویاهای احمقانه‌ای که دیگر وجود ندارد، زیرا چیزی ندارم که جایگزین آن‌ها کنم؛ آخر رویا را باید تجدید کرد.

102

13

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.