بریدههای کتاب گوهر شب چراغ فصل کتاب 1403/8/28 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 37 بیرون آمدم. اطراف حرم خلوت بود. به حضرت سلام دادم و نالیدم: «آقا جان! از خدا بخواهید مرا ببخشد و معرفتم بدهد و چشمهایم را باز کند! مادرم دارد درد میکشد و من به فکر درسم. درس میخوانم که آدم شوم، دلم نرم شود، تربیت شوم، تسلیم خدا باشم، دست افتاده و گرفتار را بگیرم، نه اینکه درس بخوانم برای درس. درس میخوانم که توحیدم کامل شود، نه اینکه درس برایم بشود هدف و بت.» 0 3 فصل کتاب 1403/8/28 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 119 از حاج شیخ زیاد شنیده بودم. دوست داشتم ببینم خانه و زندگیش چه جوری است و چه کار میکند. خانهاش را که دیدم تعجب کردم. به استاد بمانعلی گفتم: «این بابا که مثل فقرا زندگی میکند!» گفت: «فقیر و ندار نیست. زاهدانه زندگی میکند. دلش بندِ مال دنیا نیست، وگرنه پول مثل قناتی که از زیر خانهاش میگذرد، به دستش میآید و میرود.» 0 4 سادات خانوم✧*) 1404/1/5 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 1 0 11 رضا هاشمی 1402/4/25 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 55 بعد از یک سال دوباره آمدم توی این کوچه. زبانبسته یادش بود که همینجا دستش رفته توی سوراخ و افتاده. برای همین بود که ایستاد. نمیخواست دوباره همان بلا به سرش بیاید. جلالخالق! عقل الاغ از بعضی آدمها بیشتر است. بعضی کار خبط و خطایی میکنند و سرشان به سنگ میخورد ولی دوباره تکرارش میکنند. الاغ چنین نمیکند. اگر این زبانبسته آدم میشد، از آنها جلوتر بود! 0 4 سمیه بینا 1403/8/29 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 99 0 2 فاطمه 1404/4/29 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 37 0 4 فاطمه 1404/4/29 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 55 0 3 فاطمه 1404/4/30 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 137 حاج شیخ همیشه میگفت : (خدا دنیا را برای تلاش و کار آفریده است و آخرت را برای استراحت .) 0 3 فاطمه 1404/4/30 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 144 هر چه شیخ گفت همان شد . هر کس با خدا معامله کند بیشتر از آنچه فکر کند گیرش می آید . 0 4 فاطمه 1404/4/30 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 133 (دردم از یار است و درمان نیز هم دل فـدای او شد و جان نیز هـم ) 0 3 مهدی شکرگزار 1404/5/12 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 43 0 2 مهدی شکرگزار 1404/5/17 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 101 0 0 باران هاشمی 1403/9/15 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 96 0 9 سادات خانوم✧*) 1403/7/15 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 65 1 23 علی راد 1402/12/26 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 45 پیش از آنکه جعبه را باز کند از لای درزش باقلوا را بویید عجب عطری داشت! - ای نَفْس سی سال داغ باقلوا را به دلت گذاشتم تا تو باشی پنجه های هوس را در فکر و ذکرم فرو نکنی! حالا وقت جایزه است. باقلوایی رسیده میخوریم تا ببینیم چه مزه ای دارد! در خانه را زدند .جعبه را رها کرد و رفت در را باز کند. پیرزنی پشت در بود :گفت آشیخ دستم به دامنت چیزی برای خوردن به من بده ضعف کرده ام زانوهایم دارد میلرزد خدا میداند با چه مصیبتی خودم را به اینجا رساندم دیگر نا ندارم .تکه نان خشکیده ای هم باشد خوب است .خدا زیاد کند .چشمهایش دودو میزد. شیخ غلام رضا گفت: یک جعبه باقلوای دست نزده هست .به دردت میخورد؟ پیرزن ناباورانه خندید. - خدا خیرت بدهد! نیکی و پرسش ؟! خیلی وقت است باقلوا نخورده ام. شیخ رفت و جعبه را آورد و به پیرزن داد. در را که بست دستی به شکم خود زد و گفت: «خدا» این پیرزن را فرستاد تا پس از سی سال دوباره با باقلوا امتحانم کند. ای نَفْس شکر خدا که از پس این امتحان آخری هم خوب برآمدی. 2 10 محمدرضا 1402/9/10 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 21 چند باری پیش آمد که نیمه شب، دور از نگاه دیگران پوست خربزهای یا نان خشکیدهای مییافتیم و میخوردیم. دو سه بار مجبور شدم کتابی را بفروشم و غذایی بخرم تا از گرسنگی نمیرم. 0 10 سادات خانوم✧*) 1404/1/5 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 1 0 13 فصل کتاب 1403/8/28 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 80 حاج شیخ به عصایش تکیه داد و همراه او بلند شد. دستش را گرفت و گفت: «شما از این خانه دست خالی نمیروی. اگر قابل بدانید، من همراهت میآیم.» مجلس را سکوت فرا گرفت. پیرمرد خوشحال شد و گفت: «به شما میگویند آخوند واقعی! خدا خیرت بدهد!» آقای اردبیلی برخاست و به حاج شیخ گفت: «شأن شما اجل از این حرفهاست! تازه از راه رسیدهاید، وضع سلامتیتان مناسب سفر به آن روستا نیست. شما زائر امام رضا(ع) هستید. آمدهاید زیارت. من اِنشاالله از طلبهها یکی را مجاب میکنم و میفرستم برود به آن روستا. ما اینجا به شما احتیاج داریم.» حاج شیخ دست کرد و بقچهاش را که هنوز چند کاه به آن چسبیده بود، از طاقچه برداشت. _ امام رضا(ع) همه جا هست. از دور هم میشود محضر آقا سلام داد. آقا زائر زیاد دارد، نوکر کم دارد. من میروم نوکری حضرت را بکنم. 0 6 سادات خانوم✧*) 1403/7/15 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 75 0 12 لیلا رضائی نژاد 1403/11/22 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 115 سید محمد زیر نظر آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری به تحصیلاتش ادامه داد. به دامادی ایشان در آمد و به «محققِ داماد» معروف شد. او از بزرگ ترین اساتید و مدرسان حوزۀ علمیۀ قم بود. او بارها به هنگام تدریس، از مهربانی حاج شیخ در آن بدرقهٔ تاریخی یاد می کرد و می گریست 0 2
بریدههای کتاب گوهر شب چراغ فصل کتاب 1403/8/28 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 37 بیرون آمدم. اطراف حرم خلوت بود. به حضرت سلام دادم و نالیدم: «آقا جان! از خدا بخواهید مرا ببخشد و معرفتم بدهد و چشمهایم را باز کند! مادرم دارد درد میکشد و من به فکر درسم. درس میخوانم که آدم شوم، دلم نرم شود، تربیت شوم، تسلیم خدا باشم، دست افتاده و گرفتار را بگیرم، نه اینکه درس بخوانم برای درس. درس میخوانم که توحیدم کامل شود، نه اینکه درس برایم بشود هدف و بت.» 0 3 فصل کتاب 1403/8/28 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 119 از حاج شیخ زیاد شنیده بودم. دوست داشتم ببینم خانه و زندگیش چه جوری است و چه کار میکند. خانهاش را که دیدم تعجب کردم. به استاد بمانعلی گفتم: «این بابا که مثل فقرا زندگی میکند!» گفت: «فقیر و ندار نیست. زاهدانه زندگی میکند. دلش بندِ مال دنیا نیست، وگرنه پول مثل قناتی که از زیر خانهاش میگذرد، به دستش میآید و میرود.» 0 4 سادات خانوم✧*) 1404/1/5 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 1 0 11 رضا هاشمی 1402/4/25 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 55 بعد از یک سال دوباره آمدم توی این کوچه. زبانبسته یادش بود که همینجا دستش رفته توی سوراخ و افتاده. برای همین بود که ایستاد. نمیخواست دوباره همان بلا به سرش بیاید. جلالخالق! عقل الاغ از بعضی آدمها بیشتر است. بعضی کار خبط و خطایی میکنند و سرشان به سنگ میخورد ولی دوباره تکرارش میکنند. الاغ چنین نمیکند. اگر این زبانبسته آدم میشد، از آنها جلوتر بود! 0 4 سمیه بینا 1403/8/29 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 99 0 2 فاطمه 1404/4/29 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 37 0 4 فاطمه 1404/4/29 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 55 0 3 فاطمه 1404/4/30 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 137 حاج شیخ همیشه میگفت : (خدا دنیا را برای تلاش و کار آفریده است و آخرت را برای استراحت .) 0 3 فاطمه 1404/4/30 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 144 هر چه شیخ گفت همان شد . هر کس با خدا معامله کند بیشتر از آنچه فکر کند گیرش می آید . 0 4 فاطمه 1404/4/30 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 133 (دردم از یار است و درمان نیز هم دل فـدای او شد و جان نیز هـم ) 0 3 مهدی شکرگزار 1404/5/12 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 43 0 2 مهدی شکرگزار 1404/5/17 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 101 0 0 باران هاشمی 1403/9/15 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 96 0 9 سادات خانوم✧*) 1403/7/15 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 65 1 23 علی راد 1402/12/26 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 45 پیش از آنکه جعبه را باز کند از لای درزش باقلوا را بویید عجب عطری داشت! - ای نَفْس سی سال داغ باقلوا را به دلت گذاشتم تا تو باشی پنجه های هوس را در فکر و ذکرم فرو نکنی! حالا وقت جایزه است. باقلوایی رسیده میخوریم تا ببینیم چه مزه ای دارد! در خانه را زدند .جعبه را رها کرد و رفت در را باز کند. پیرزنی پشت در بود :گفت آشیخ دستم به دامنت چیزی برای خوردن به من بده ضعف کرده ام زانوهایم دارد میلرزد خدا میداند با چه مصیبتی خودم را به اینجا رساندم دیگر نا ندارم .تکه نان خشکیده ای هم باشد خوب است .خدا زیاد کند .چشمهایش دودو میزد. شیخ غلام رضا گفت: یک جعبه باقلوای دست نزده هست .به دردت میخورد؟ پیرزن ناباورانه خندید. - خدا خیرت بدهد! نیکی و پرسش ؟! خیلی وقت است باقلوا نخورده ام. شیخ رفت و جعبه را آورد و به پیرزن داد. در را که بست دستی به شکم خود زد و گفت: «خدا» این پیرزن را فرستاد تا پس از سی سال دوباره با باقلوا امتحانم کند. ای نَفْس شکر خدا که از پس این امتحان آخری هم خوب برآمدی. 2 10 محمدرضا 1402/9/10 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 21 چند باری پیش آمد که نیمه شب، دور از نگاه دیگران پوست خربزهای یا نان خشکیدهای مییافتیم و میخوردیم. دو سه بار مجبور شدم کتابی را بفروشم و غذایی بخرم تا از گرسنگی نمیرم. 0 10 سادات خانوم✧*) 1404/1/5 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 1 0 13 فصل کتاب 1403/8/28 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 80 حاج شیخ به عصایش تکیه داد و همراه او بلند شد. دستش را گرفت و گفت: «شما از این خانه دست خالی نمیروی. اگر قابل بدانید، من همراهت میآیم.» مجلس را سکوت فرا گرفت. پیرمرد خوشحال شد و گفت: «به شما میگویند آخوند واقعی! خدا خیرت بدهد!» آقای اردبیلی برخاست و به حاج شیخ گفت: «شأن شما اجل از این حرفهاست! تازه از راه رسیدهاید، وضع سلامتیتان مناسب سفر به آن روستا نیست. شما زائر امام رضا(ع) هستید. آمدهاید زیارت. من اِنشاالله از طلبهها یکی را مجاب میکنم و میفرستم برود به آن روستا. ما اینجا به شما احتیاج داریم.» حاج شیخ دست کرد و بقچهاش را که هنوز چند کاه به آن چسبیده بود، از طاقچه برداشت. _ امام رضا(ع) همه جا هست. از دور هم میشود محضر آقا سلام داد. آقا زائر زیاد دارد، نوکر کم دارد. من میروم نوکری حضرت را بکنم. 0 6 سادات خانوم✧*) 1403/7/15 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 75 0 12 لیلا رضائی نژاد 1403/11/22 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 صفحۀ 115 سید محمد زیر نظر آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری به تحصیلاتش ادامه داد. به دامادی ایشان در آمد و به «محققِ داماد» معروف شد. او از بزرگ ترین اساتید و مدرسان حوزۀ علمیۀ قم بود. او بارها به هنگام تدریس، از مهربانی حاج شیخ در آن بدرقهٔ تاریخی یاد می کرد و می گریست 0 2