بریدۀ کتاب
3 روز پیش
4.5
16
صفحۀ 37
بیرون آمدم. اطراف حرم خلوت بود. به حضرت سلام دادم و نالیدم: «آقا جان! از خدا بخواهید مرا ببخشد و معرفتم بدهد و چشمهایم را باز کند! مادرم دارد درد میکشد و من به فکر درسم. درس میخوانم که آدم شوم، دلم نرم شود، تربیت شوم، تسلیم خدا باشم، دست افتاده و گرفتار را بگیرم، نه اینکه درس بخوانم برای درس. درس میخوانم که توحیدم کامل شود، نه اینکه درس برایم بشود هدف و بت.»
بیرون آمدم. اطراف حرم خلوت بود. به حضرت سلام دادم و نالیدم: «آقا جان! از خدا بخواهید مرا ببخشد و معرفتم بدهد و چشمهایم را باز کند! مادرم دارد درد میکشد و من به فکر درسم. درس میخوانم که آدم شوم، دلم نرم شود، تربیت شوم، تسلیم خدا باشم، دست افتاده و گرفتار را بگیرم، نه اینکه درس بخوانم برای درس. درس میخوانم که توحیدم کامل شود، نه اینکه درس برایم بشود هدف و بت.»
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.