بریدههای کتاب حانیه مغربی 1402/11/1 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 10 0 12 حنین:)🐳 1403/4/14 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 14 مرگ؟مرگ مرگ است دیگر.داری روی یک تخممرغ نمک میپاشی،داری بند کفشهایت را میبندی که کرنر را به دیرک یک بفرستی،بعد یک صدای بوووم میشنوی،بعد دنیا کشدار میشود،گوشهایت زنگ میزند،احساس میکنی مایع گوش داخلیات دارد اذیت میکند و بعد میفهمی مردهای. بعد چندتا آمبولانس و آتشنشانی میآیند تکههای مغز و گوشت و استخوان را از روی در و دیوار جمع میکنند و بعد با شیلنگ پرزور آتشنشانی،خون را میشویند و دوباره زندگی. 0 1 لیلا منوچهری 1403/9/1 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 31 مرگ مفهومی عجیب است دختر ؛ پرهیزگارت می کند ، صبورت می کند ، رامت می کند و دستت را می گیرد و تو را به جاهایی از اعماق وجود خودت می برد که گمان نمی کنی شهرِ دلت ممکن است چنین گوشه ها و کوچه هایی هم داشته باشد. 0 7 زهرا صفری 1403/9/14 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 52 «دانایی اندوه میآورد.» اصلا تو این جمله را میخوانی انگار غم عالم میریزد توی دلت. انگار پس از قرنها مطالعه و دانستن و آگاهی، این جمله را گفته و سپس آه کشیده… 0 5 عرفان فلاحی 1404/2/30 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 30 راستش فکر میکنم مرگ را چون نمیشناسیم و از ابعادش چیزی نمیدانیم، ترسناک است. ترس حاصل جهل است. ما از تاریکی میترسیم، چون شناختمان را از محیط صفر میکند، از شب و بیابان و کوه هم به همین دلیل، ولی حانیه، تنهایی از همهٔ اینها ترسناکتر است. همین است که انفرادی در زندان بالاترین تنبیه است وگرنه که اتاق دربسته و امن چه چیز ترسناکی یا چه تهدیدی میتواند داشته باشد؟ یک چیزی به تو میگویم، بین خودمان باشد. سند و دلیلی ندارم، حدس و گمان و دل است. میگویم خدا ما را خلق کرد که بپرستیمش و جهان پر شود از صدا کردنش. تنهایی خدا را اذیت میکرده، حانیه؟ کفر میگویم؟ شطحیات است؟ بر من ببخش. آدم پریشان چهارچوب و قاعده ندارد. این را هم بگذار کنار همان تفاوت فیزیکدان و شاعر، بگذار همان جایی که کفن زیر خاک میسوزد و دود از آن بلند میشود. حانیه، ما آمده بودیم بندگی کنیم، آمده بودیم با او حرف بزنیم. چه شد که بندگی نکردیم و تنهاتر شد را هم یک روز برایت مینویسم. 0 0 حنین:)🐳 1403/4/14 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 11 نوشتن چه مرگش بود که تلفن را اختراع کردیم؟نوشتن برای چیزی بود و تلفن برای چیزی.قاتیشان کردیم.حرغ زدم در نامه کجا و حرف زدن پشت تلفن کجا! به زندگی سرعت داد،قبول،ولی از کیفیتش کم کرد. سرعت را فدای کیفیت کردیم که چه؟ 0 6 زینب شاهمرادی 1403/4/18 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 9 از آدم (ع) به این طرف مردها فکر میکنند،انتخاب میکنند،ولی اینجوری نیست.این زنهایند که انتخاب میکنند چه کسی انتخابشان کند؟ این هم یکی از هزاران چیزیست که شما فکر میکنید خودتان کشفش کردهاید، ولی ما سرراهتان گذاشتیم و صدایش را هم درنیاوردیم. همه ی مردها فکر میکنند این مخ زدن توانایی و تخصص و نبوغ خودشان است. نه جانم... این ما زن هاییم که انتخاب میکنیم مخمان را بزنند. این ماییم که زنون ابتدای زندگی را رنگ میدهیم و زنون میشود زن... 0 4 محیصـــــا؛🇵🇸 1403/9/30 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 15 ما مرگ را هم زندگی میکنیم. 0 1 Nafiseh.M 1403/7/4 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 30 ولی حانیه تنهایی ترسناکتر است. همین است که انفرادی در زندان بالاترین تنبیه است وگرنه که اتاقی دربسته و امن چه چیز ترسناکی یا چه تهدیدی میتواند داشته باشد؟ 0 1 زینب شاهمرادی 1403/4/18 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 91 بگو مادر جوانی داشتیم... یک روز چهل مرد ریختند پشت در خانهاش و او را کشتند! 0 5 فاطمهزهرا طاهریتبار 1403/11/21 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 31 نامه هفتم : مرگ ،حانیه، مرگ ! مرگ چه چیز مهیبی است ! چه معمای غریبی است! داشتم برای مکفی احوالات محمد عزیزمان را در معراج مینوشتم که به ملاقاتش با فرشته مرگ رسیدم . قلم گذاشتم. متن پیش نمی رفت و سکوت بودم. ملک الموت گفته بود من روزی پنج بار به خانه های روی زمین سر میزنم. یعنی از امروز صبح تا الآن که یک نیمه شب است ، پنج بار مرا دیده و پنج بار تو را، یعنی توی این برج سیصد واحده که من توی یکی از واحدهایش زندگی میکنم هم عزراییل آمده؟ خودش آمده یا زیردستانش یا کارمندهای واحد مرگ در عالم بالا؟ راستش فکر میکنم مرگ را چون نمیشناسیم و از ابعادش چیزی نمی دانیم، ترسناک است. ترس حاصل جهل است. ما از تاریکی میترسیم، چون شناختمان را از محیط صفر میکند، از شب و بیابان و کوه هم به همین دلیل، ولی حانیه ، تنهایی از همه اینها ترسناک تر است. همین است که انفرادی در زندان بالاترین تنبیه است وگرنه که اتاقی در بسته و امن چه چیز ترسناکی یا چه تهدیدی میتواند داشته باشد؟ یک چیزی به تو میگویم بین خودمان باشد. سند و دلیلی ندارم، حدس و گمان و دل است. میگویم خدا ما را خلق کرد که بپرستیمش و جهان پر شود از صدا کردنش. تنهایی خدا را اذیت میکرده، حانیه؟ کفر میگویم؟ شطحیات است؟ بر من ببخش. آدمِ پریشان چهارچوب و قاعده ندارد. این را هم بگذار کنار همان تفاوت فیزیکدان و شاعر، بگذار همان جایی که کفن زیر خاک می سوزد و دود از آن بلند میشود. حانیه، ما آمده بودیم بندگی کنیم، آمده بودیم با او حرف بزنیم. چه شد که بندگی نکردیم و تنهاتر شد را هم یک روزی برایت مینویسم، پدر ژپتو یک عالمه ساعت و صندلی و میز ساخته بود که اموراتش بگذرد ، که بفروشد و پول شمع و نان و شراب بدهد پینوکیو را اما برای دلش ساخت ، ساخت که یکی باشد زل بزند توی چشمهایش و بگوید دلتنگم پسر ، ساخت که از تنهایی دربیاید، تنهایی عذاب است، حانیه. عذاب نبود یونس را به اعماق دریاهای تاریک به زندانی انفرادی در شکم ماهی نمیفرستاد. مرگ مفهومی عجیب است دختر؛ پرهیزگارت میکند صبورت میکند، رامت میکند و دستت را میگیرد و تو را به جاهایی از اعماق وجود خودت میبرد که گمان نمیکنی شهر دلت ممکن است چنین گوشه ها و کوچه هایی هم داشته باشد یادِ مرگ عصمت میآورد حانیه آدم به مرگ که فکر کند خیلی کارها را نمی کند ما حواسمان نیست قرار است همه مان .میریم به این خیلی فکر کردم که من بمیرم تو بیشتر اذیت میشوی یا تو ،میری من بیشتر اذیت میشوم؟ چه دنیای غریبی داریم حانیه من مرگ را دوست دارم ولی تو را بیشتر تو را دوست دارم و دوست داشتن تو انگار به من حس جاودانگی میدهد. 0 5 زهرا صفری 1403/9/10 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 9 آدمیزاد هشتاد درصد بدنش آب است. من میگویم اشک است. اشک خیلی چیز خوبی است لاکردار، آبادیِ چشم است… 0 9 fatemehka 1403/8/2 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 67 او امام امیرالمومنین ، علی ، کتاب گویای خداست.🌿 0 10 مریم السادات هاشمی 1404/2/26 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 52 0 1 حنین:)🐳 1403/6/27 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 85 یک وقتهایی یک نه گفتن ممکن است عاقبت به خیرت کند و یک وقتهایی به اسم دین کاری میکنی که تا قیامت جهنم را برای خودت قُرُق میکنی. 0 6 فاطمه زهرا 1403/3/29 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 85 یک وقتهایی یک نه گفتن ممکن است عاقبت به خیرت کند و یک وقتهایی به اسم دین کاری میکنی که تا قیامت، جهنم را برای خودت قرق میکنی. 0 4 سمیه جمشیدی 1403/2/22 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 53 مینی مالیست ها و فرم گراها باید ذره بین به دست بنشینند پای کلماتش. به این جمله اش گوش کن،حانیه《دانایی اندوه می آورد.》 اصلاً تو این جمله را که می خوانی،انگار غم عالم می ریزد توی دلت. انگار پس از قرن ها مطالعه و دانستن و آگاهی،این جمله را گفته و سپس آه کشیده 0 5 نِگـار(: 1404/2/17 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 90 0 2 صـآدْ 1403/4/3 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 16 بعد به مادرمان فکر کردم، به فاطمه به خانم خانم های جهان. چرا خانم خانم های جهان فاطمه است؟ سیده نساء العالمین یعنی چه؟ یعنی سرور زنان سرخپوست و زنان اینکا و بودایی؟من هیچ وقت این صفتش را نفهمیدم. به زیستنش فکر می کنم به زندگی اش به هجده که عمر او بود. 0 2 زهرا 1403/11/19 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 91 بگو مادر جوانی داشتیم. یک روز چهل مرد ریختند پشت در خانه اش و او را کشتند. 0 3
بریدههای کتاب حانیه مغربی 1402/11/1 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 10 0 12 حنین:)🐳 1403/4/14 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 14 مرگ؟مرگ مرگ است دیگر.داری روی یک تخممرغ نمک میپاشی،داری بند کفشهایت را میبندی که کرنر را به دیرک یک بفرستی،بعد یک صدای بوووم میشنوی،بعد دنیا کشدار میشود،گوشهایت زنگ میزند،احساس میکنی مایع گوش داخلیات دارد اذیت میکند و بعد میفهمی مردهای. بعد چندتا آمبولانس و آتشنشانی میآیند تکههای مغز و گوشت و استخوان را از روی در و دیوار جمع میکنند و بعد با شیلنگ پرزور آتشنشانی،خون را میشویند و دوباره زندگی. 0 1 لیلا منوچهری 1403/9/1 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 31 مرگ مفهومی عجیب است دختر ؛ پرهیزگارت می کند ، صبورت می کند ، رامت می کند و دستت را می گیرد و تو را به جاهایی از اعماق وجود خودت می برد که گمان نمی کنی شهرِ دلت ممکن است چنین گوشه ها و کوچه هایی هم داشته باشد. 0 7 زهرا صفری 1403/9/14 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 52 «دانایی اندوه میآورد.» اصلا تو این جمله را میخوانی انگار غم عالم میریزد توی دلت. انگار پس از قرنها مطالعه و دانستن و آگاهی، این جمله را گفته و سپس آه کشیده… 0 5 عرفان فلاحی 1404/2/30 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 30 راستش فکر میکنم مرگ را چون نمیشناسیم و از ابعادش چیزی نمیدانیم، ترسناک است. ترس حاصل جهل است. ما از تاریکی میترسیم، چون شناختمان را از محیط صفر میکند، از شب و بیابان و کوه هم به همین دلیل، ولی حانیه، تنهایی از همهٔ اینها ترسناکتر است. همین است که انفرادی در زندان بالاترین تنبیه است وگرنه که اتاق دربسته و امن چه چیز ترسناکی یا چه تهدیدی میتواند داشته باشد؟ یک چیزی به تو میگویم، بین خودمان باشد. سند و دلیلی ندارم، حدس و گمان و دل است. میگویم خدا ما را خلق کرد که بپرستیمش و جهان پر شود از صدا کردنش. تنهایی خدا را اذیت میکرده، حانیه؟ کفر میگویم؟ شطحیات است؟ بر من ببخش. آدم پریشان چهارچوب و قاعده ندارد. این را هم بگذار کنار همان تفاوت فیزیکدان و شاعر، بگذار همان جایی که کفن زیر خاک میسوزد و دود از آن بلند میشود. حانیه، ما آمده بودیم بندگی کنیم، آمده بودیم با او حرف بزنیم. چه شد که بندگی نکردیم و تنهاتر شد را هم یک روز برایت مینویسم. 0 0 حنین:)🐳 1403/4/14 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 11 نوشتن چه مرگش بود که تلفن را اختراع کردیم؟نوشتن برای چیزی بود و تلفن برای چیزی.قاتیشان کردیم.حرغ زدم در نامه کجا و حرف زدن پشت تلفن کجا! به زندگی سرعت داد،قبول،ولی از کیفیتش کم کرد. سرعت را فدای کیفیت کردیم که چه؟ 0 6 زینب شاهمرادی 1403/4/18 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 9 از آدم (ع) به این طرف مردها فکر میکنند،انتخاب میکنند،ولی اینجوری نیست.این زنهایند که انتخاب میکنند چه کسی انتخابشان کند؟ این هم یکی از هزاران چیزیست که شما فکر میکنید خودتان کشفش کردهاید، ولی ما سرراهتان گذاشتیم و صدایش را هم درنیاوردیم. همه ی مردها فکر میکنند این مخ زدن توانایی و تخصص و نبوغ خودشان است. نه جانم... این ما زن هاییم که انتخاب میکنیم مخمان را بزنند. این ماییم که زنون ابتدای زندگی را رنگ میدهیم و زنون میشود زن... 0 4 محیصـــــا؛🇵🇸 1403/9/30 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 15 ما مرگ را هم زندگی میکنیم. 0 1 Nafiseh.M 1403/7/4 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 30 ولی حانیه تنهایی ترسناکتر است. همین است که انفرادی در زندان بالاترین تنبیه است وگرنه که اتاقی دربسته و امن چه چیز ترسناکی یا چه تهدیدی میتواند داشته باشد؟ 0 1 زینب شاهمرادی 1403/4/18 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 91 بگو مادر جوانی داشتیم... یک روز چهل مرد ریختند پشت در خانهاش و او را کشتند! 0 5 فاطمهزهرا طاهریتبار 1403/11/21 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 31 نامه هفتم : مرگ ،حانیه، مرگ ! مرگ چه چیز مهیبی است ! چه معمای غریبی است! داشتم برای مکفی احوالات محمد عزیزمان را در معراج مینوشتم که به ملاقاتش با فرشته مرگ رسیدم . قلم گذاشتم. متن پیش نمی رفت و سکوت بودم. ملک الموت گفته بود من روزی پنج بار به خانه های روی زمین سر میزنم. یعنی از امروز صبح تا الآن که یک نیمه شب است ، پنج بار مرا دیده و پنج بار تو را، یعنی توی این برج سیصد واحده که من توی یکی از واحدهایش زندگی میکنم هم عزراییل آمده؟ خودش آمده یا زیردستانش یا کارمندهای واحد مرگ در عالم بالا؟ راستش فکر میکنم مرگ را چون نمیشناسیم و از ابعادش چیزی نمی دانیم، ترسناک است. ترس حاصل جهل است. ما از تاریکی میترسیم، چون شناختمان را از محیط صفر میکند، از شب و بیابان و کوه هم به همین دلیل، ولی حانیه ، تنهایی از همه اینها ترسناک تر است. همین است که انفرادی در زندان بالاترین تنبیه است وگرنه که اتاقی در بسته و امن چه چیز ترسناکی یا چه تهدیدی میتواند داشته باشد؟ یک چیزی به تو میگویم بین خودمان باشد. سند و دلیلی ندارم، حدس و گمان و دل است. میگویم خدا ما را خلق کرد که بپرستیمش و جهان پر شود از صدا کردنش. تنهایی خدا را اذیت میکرده، حانیه؟ کفر میگویم؟ شطحیات است؟ بر من ببخش. آدمِ پریشان چهارچوب و قاعده ندارد. این را هم بگذار کنار همان تفاوت فیزیکدان و شاعر، بگذار همان جایی که کفن زیر خاک می سوزد و دود از آن بلند میشود. حانیه، ما آمده بودیم بندگی کنیم، آمده بودیم با او حرف بزنیم. چه شد که بندگی نکردیم و تنهاتر شد را هم یک روزی برایت مینویسم، پدر ژپتو یک عالمه ساعت و صندلی و میز ساخته بود که اموراتش بگذرد ، که بفروشد و پول شمع و نان و شراب بدهد پینوکیو را اما برای دلش ساخت ، ساخت که یکی باشد زل بزند توی چشمهایش و بگوید دلتنگم پسر ، ساخت که از تنهایی دربیاید، تنهایی عذاب است، حانیه. عذاب نبود یونس را به اعماق دریاهای تاریک به زندانی انفرادی در شکم ماهی نمیفرستاد. مرگ مفهومی عجیب است دختر؛ پرهیزگارت میکند صبورت میکند، رامت میکند و دستت را میگیرد و تو را به جاهایی از اعماق وجود خودت میبرد که گمان نمیکنی شهر دلت ممکن است چنین گوشه ها و کوچه هایی هم داشته باشد یادِ مرگ عصمت میآورد حانیه آدم به مرگ که فکر کند خیلی کارها را نمی کند ما حواسمان نیست قرار است همه مان .میریم به این خیلی فکر کردم که من بمیرم تو بیشتر اذیت میشوی یا تو ،میری من بیشتر اذیت میشوم؟ چه دنیای غریبی داریم حانیه من مرگ را دوست دارم ولی تو را بیشتر تو را دوست دارم و دوست داشتن تو انگار به من حس جاودانگی میدهد. 0 5 زهرا صفری 1403/9/10 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 9 آدمیزاد هشتاد درصد بدنش آب است. من میگویم اشک است. اشک خیلی چیز خوبی است لاکردار، آبادیِ چشم است… 0 9 fatemehka 1403/8/2 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 67 او امام امیرالمومنین ، علی ، کتاب گویای خداست.🌿 0 10 مریم السادات هاشمی 1404/2/26 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 52 0 1 حنین:)🐳 1403/6/27 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 85 یک وقتهایی یک نه گفتن ممکن است عاقبت به خیرت کند و یک وقتهایی به اسم دین کاری میکنی که تا قیامت جهنم را برای خودت قُرُق میکنی. 0 6 فاطمه زهرا 1403/3/29 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 85 یک وقتهایی یک نه گفتن ممکن است عاقبت به خیرت کند و یک وقتهایی به اسم دین کاری میکنی که تا قیامت، جهنم را برای خودت قرق میکنی. 0 4 سمیه جمشیدی 1403/2/22 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 53 مینی مالیست ها و فرم گراها باید ذره بین به دست بنشینند پای کلماتش. به این جمله اش گوش کن،حانیه《دانایی اندوه می آورد.》 اصلاً تو این جمله را که می خوانی،انگار غم عالم می ریزد توی دلت. انگار پس از قرن ها مطالعه و دانستن و آگاهی،این جمله را گفته و سپس آه کشیده 0 5 نِگـار(: 1404/2/17 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 90 0 2 صـآدْ 1403/4/3 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 16 بعد به مادرمان فکر کردم، به فاطمه به خانم خانم های جهان. چرا خانم خانم های جهان فاطمه است؟ سیده نساء العالمین یعنی چه؟ یعنی سرور زنان سرخپوست و زنان اینکا و بودایی؟من هیچ وقت این صفتش را نفهمیدم. به زیستنش فکر می کنم به زندگی اش به هجده که عمر او بود. 0 2 زهرا 1403/11/19 حانیه حامد عسکری 4.2 57 صفحۀ 91 بگو مادر جوانی داشتیم. یک روز چهل مرد ریختند پشت در خانه اش و او را کشتند. 0 3