بریدهای از کتاب حانیه اثر حامد عسکری
1404/2/30
صفحۀ 30
راستش فکر میکنم مرگ را چون نمیشناسیم و از ابعادش چیزی نمیدانیم، ترسناک است. ترس حاصل جهل است. ما از تاریکی میترسیم، چون شناختمان را از محیط صفر میکند، از شب و بیابان و کوه هم به همین دلیل، ولی حانیه، تنهایی از همهٔ اینها ترسناکتر است. همین است که انفرادی در زندان بالاترین تنبیه است وگرنه که اتاق دربسته و امن چه چیز ترسناکی یا چه تهدیدی میتواند داشته باشد؟ یک چیزی به تو میگویم، بین خودمان باشد. سند و دلیلی ندارم، حدس و گمان و دل است. میگویم خدا ما را خلق کرد که بپرستیمش و جهان پر شود از صدا کردنش. تنهایی خدا را اذیت میکرده، حانیه؟ کفر میگویم؟ شطحیات است؟ بر من ببخش. آدم پریشان چهارچوب و قاعده ندارد. این را هم بگذار کنار همان تفاوت فیزیکدان و شاعر، بگذار همان جایی که کفن زیر خاک میسوزد و دود از آن بلند میشود. حانیه، ما آمده بودیم بندگی کنیم، آمده بودیم با او حرف بزنیم. چه شد که بندگی نکردیم و تنهاتر شد را هم یک روز برایت مینویسم.
راستش فکر میکنم مرگ را چون نمیشناسیم و از ابعادش چیزی نمیدانیم، ترسناک است. ترس حاصل جهل است. ما از تاریکی میترسیم، چون شناختمان را از محیط صفر میکند، از شب و بیابان و کوه هم به همین دلیل، ولی حانیه، تنهایی از همهٔ اینها ترسناکتر است. همین است که انفرادی در زندان بالاترین تنبیه است وگرنه که اتاق دربسته و امن چه چیز ترسناکی یا چه تهدیدی میتواند داشته باشد؟ یک چیزی به تو میگویم، بین خودمان باشد. سند و دلیلی ندارم، حدس و گمان و دل است. میگویم خدا ما را خلق کرد که بپرستیمش و جهان پر شود از صدا کردنش. تنهایی خدا را اذیت میکرده، حانیه؟ کفر میگویم؟ شطحیات است؟ بر من ببخش. آدم پریشان چهارچوب و قاعده ندارد. این را هم بگذار کنار همان تفاوت فیزیکدان و شاعر، بگذار همان جایی که کفن زیر خاک میسوزد و دود از آن بلند میشود. حانیه، ما آمده بودیم بندگی کنیم، آمده بودیم با او حرف بزنیم. چه شد که بندگی نکردیم و تنهاتر شد را هم یک روز برایت مینویسم.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.