در همان روز اولی که مطالعه ی این کتاب را شروع کردم،متوجه شدم که رمانی افتضاح را انتخاب کرده ام اما به دو دلیل ادامه اش دادم؛ هم اینکه میخواستم به کتاب فرصت بدهم تا شاید بتواند خود را در ادامه به منِ خواننده ثابت کند، هم اینکه نیمه تمام گذاشتن کتاب ها عذابم میدهد...
و اما نقدهای من از این اثر:
اولا ما از داخل خودِ قصه باید وضعیت و شرایط افراد را بفهمیم نه اینکه خود شخصیت در دیالوگ هایی که با خود یا دیگری دارد، بگوید:من زیبا هستم،من ثروتمند هستم و...
و این در صورتی است که شخصیتی که چنین دیالوگ هایی را دارد،شخصیت اول داستان است و نویسنده در تلاش بوده او را متواضع و دوست داشتنی نشان دهد!
که اصلا چنین امری محقق نشده...
این بحث زیبایی هاشم_که هر بار با تکرارش مغزم را متلاشی میکرد_ موضوعی بود که اصلا آوردن و جا دادنش در داستان لزومی نداشت. ما در معروف ترین رمان های دنیا هم در این حد از زیبایی شخصیت دخترکان تعریفی نمی بینیم که این نویسنده از شخصیت مرد قصه اش داشته. اصلا زیبایی یا زشتی هاشم چه تاثیری در داستان میتواند به وجود آورد جز اینکه با ده ها بار تکرارش خواننده را عصبانی کند؟این قضیه یک بحث خیلی اضافیِ خنده آورِ رو اعصاب در داستان بود. علاوه بر این ما در هیچ جای دنیا ندیدیم که مرد از زیبایی مرد دیگری تعریف کند اما نمردیم و در این کتاب دیدیم! این دیگر نوبرش بود!!!
موضوع بعدی که بسیار ناخن به مغزم میخراشید، عشق های مثلثی که چه عرض کنم؟!عشق های شش ضلعی بود که در داستان جولان میدادند. حتی سایت ۹۸ایا هم نتوانسته بود چنین عشق های ناباور و تخیلی را رقم بزند!
از طرفی، درگیر شدن این عشق های ضربدری با دارالخلافه برایم خیلی مضحک بود. نمیدانم چطور توضیح دهم اما داستان میتوانست اینطور پیش برود که گرچه رمانِ عاشقانه و تاریخی می باشد، اما در موازات اتفاقات عاشقانه ، به مباحث سیاسی آن دوره هم اشاراتی داشته باشد نه اینکه همه چیز را در همه چیز مخلوط کند.
و بعد اینکه ریحانه کسی بود که شخصیت اول کتاب به او علاقه داشت و داستان حول محور عشق این دو نفر می چرخید اما تقریبا نیمی از کتاب گذشته بود و ریحانه دوسه جمله بیشتر دیالوگ نداشت! این در حالیست که تمام شخصیت های داستان بیشتر از او دیالوگ داشتند و بیشتر از او خواننده با روحیات آنها آشنا بود.
مورد بعدی که قطعا نویسنده از دستش در رفته بود، آوردن ضرب المثل ها و اصطلاحات فارسی بود. اصلا چه لزومی دارد در قصه ای که در کشور دیگر روایت می شود، ضرب المثل های فارسی بین شخصیت های کتاب دهان به دهان شود؟!
و نقد آخر اینکه گرچه عشقِ داستان دارای ایراد های محتوایی و دیالوگی و ده ها چیز دیگر بود اما از نظر مذهبی هم کم مشکل نداشت... خواننده انتظار دارد وقتی مذهب و سیاست قاطیِ داستان می شود، بتواند اطلاعات تاریخی هم به دست آورد نه اینکه در آخر بگوید " پس کاش حداقل تاریخ اسلام را وارد داستان نمیکردید"... همچنین اینکه جمله ی طلایی در این کتاب که بیشتر از ۲۰۰ صفحه داشت پیدا نشد؛حتی یک جمله ی کوتاهِ سه کلمه ای!
و در نهایت اینکه من خواندم شما نخوانید...