بریدههای کتاب ملکوت مهلا 1404/2/8 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 37 بیش از هر وقت و مثل همیشه دنبال فراموشی میگردم. باز دلم میخواهد فراموش کنم و هیچ نفهمم (اما، ای فراموشی، میدانم که نخواهی آمد، زیرا تو نیستی و من میدانم که نمیتوان فراموش کرد، زیرا که فراموشی در جهان وجود ندارد، همچنان که هیچچیز وجود ندارد... حتی گریستن.) 0 0 فاطمهالسادات شهروش 1402/9/16 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 44 جوانی نیروی عجیبی است که حماقت و فریب را هم مسخره میکند. 0 23 رضوانی 1403/4/1 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 1 ای فراموشی ، نمیدانم که نخواهی آمد، زیرا تو نیستی و من میدانم که نمیتوان فراموش کرد، زیرا فراموشی در جهان وجود ندارد، همچنان که هیچ چیز وجود ندارد... حتی گریستن. اکنون سالهاست که روزی ده بار یا بیشتر از خودم میپرسم که چرا اشک و فراموشی را از من دریغ داشتند؟ ولی میدانم که هیچکس تاکنون چیزی را از من دریغ نداشته است، جز خودم و این خود منم که سرآمد و سرور همهی تقصیرکارانم. ملکوت بهرام صادقی 0 0 رضوانی 1403/4/1 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 1 این زمین بیگناه نیست و مادر گناهکاران است و گاهوارهی همهی آتشها و گلولهها و خونها و شلاقها است و من او را نمیبخشم زیرا ریشههای درخت من از خاک سیاه او غذا میگیرند و از چشمههای زهرآلود او آب مینوشند و سرانجام در بستر او خواهند پوسید و من شکایت زمین را به آسمانها و به ملکوتها خواهم برد و آنکس که مرا در رویا بوسید و تاج نور بر سرم گذاشت چنین گفت که از این پس باید دل بر آسمان ببندی و او بیشکل و بیصورت بود و تنها دستهای گرمی داشت. ملکوت بهرام صادقی 0 0 رضوانی 1403/4/1 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 1 یک گوشهی بدنم مرا به زندگی میخواند و گوشهی دیگری به مرگ. این دوگانگی را در روحم کشنده تر و شدیدتر حس میکنم. ملکوت بهرام صادقی 0 1 مطهره 1403/3/9 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 112 _شما میتوانید در این چند روز باقی مانده، در این هفتهی باقی مانده، به اندازهی صدها سال عمر کنید، از زندگی و از هم تمتع کافی بگیرید، بخوانید، برقصید، چند رمان مطالعه کنید، بخورید، بنوشید، یکی دو شاهکار موسیقی گوش کنید... چه فرق میکند؟ اگر قرنها هم زنده باشید همین کارها را خواهید کرد. پس مسئله فقط در کمیت است نه کیفیت، و آدم عاقل کارهای یکنواخت و همیشگی را سالهای سال تکرار نمیکند. به عقیدهی من یک هفته زندگی در این جهان کافی است، به شرط آنکه آدم از تاریخ مرگ خود واقعا خبر داشته باشد... 0 7 مهلا 1404/2/7 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 21 ـ خستهتان کردم؟ ـ نه.اگر زندگی کلاف نخی باشد... ـ ... من آنرا باز کرده میبینم. کاملاً گسترده و صاف. پیچ و تابش نمیدهم و رشتههایش را به دست و پایم نمیبندم. برای همین است که عدهای را دوست میدارم و عدهای را دوست نمیدارم. اما به کسی کینه ندارم. آمادهام که به دیگران کمک کنم، زیرا دلیلی نمیبینم که از این کار سر باز زنم. 0 0 رضوانی 1403/4/1 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 1 کجا است، کجا است آن روز گرامی که بیاید و روح مرا بشوید؟ زیرا که من میخواهم زنده باشم و زندگی کنم و دوست بدارم و ببینم و بفهمم و حرف بزنم و از مرگ میترسم و میگریزم که مرا پست میکند، خاک میکند و به دهان کرمها و حشرات میاندازد و من میخواهم به خوبیها رو کنم و بار دیگر هر چیز پاک را از سر بگیرم و باز عاشق بشوم. ملکوت بهرام صادقی 0 0 Mahdis Amirzadeh 1402/8/23 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 64 باز هم فردا است و یک مسافرت دراز بی فایده و بدون هدف ، ساعت های کشنده در راه ، بی آنکه یک کلمه با هم حرف بزنیم و آن قیافه تلخ و عبوس شما ... بعد یک شهر دیگر و یک خانه دیگر و دوباره همان ... همان و همان ... بی تغییر و بی یک حادثه ... 0 18 Mahdis Amirzadeh 1402/8/30 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 99 منشی جوان به به پهلو غلتید و سنگریزه ای از روی پل برداشت و در آب انداخت و گفت : _چه مهتابی ! این سنگ چه برقی می زند ! مثل چشم های ملکوت من ، او هم اکنون به یاد من است . آقای مودت آهسته و محبت آمیز گفت : _معذرت میخواهم ، ولی چشم های گربه در شب برق می زند. درست است که وضعمان شاعرانه است ، اما شما دیگر شعر های نامربوطی می گویید . 0 23 نرگس عمویی 4 روز پیش ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 54 مادرم را زیادتر از ستارهها و آبها دوست میداشتم. او مایهٔ همهٔ خوبیهای من بود و با رفتنش دیو من آزاد میشد. 0 7 Mahdis Amirzadeh 1402/8/23 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 63 _خسته ام ...این خستگی چیست ؟ از هواست یا از تنهایی ؟ و کمی هم حال تهوع دارم . 0 9 Mahdis Amirzadeh 1402/8/17 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 40 من خود را در آینه جز هیولا چیز دیگری نمی بینم , هیولایی که دور تا دورش را بالش ها و پتوها پوشانده اند و تنها دستی از او بیرون آمده و در کنارش مانده است ۰ آه ، مادر بیچاره ام ! تو حق داری ، تو حق داری که از این هیولا بگریزی و متنفر باشی ۰۰۰۰ 0 15 Mahdis Amirzadeh 1402/8/27 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 88 می توانم خواهش کنم که آدرس آینده تان را برای من بفرستید ، یا هم اکنون لطف کنید ؟ گاهی من و ساقی به شما سری می زنیم و خانواده خوشبختتان را می بینیم و یاد این روزها را زنده می کنیم . 0 10 پریسا صحرانورد 1403/10/16 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 5 فَبَشِّرۡهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ 0 5 مهلا 1404/2/7 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 26 ـ از شما تشکر نمیکنم، زیرا مبالغه کردید. ولی به هر حال مسئله برای من باور کردن یا باور نکردن است، نه «بودن» یا «نبودن»، زیرا من همیشه بودهام. 0 9
بریدههای کتاب ملکوت مهلا 1404/2/8 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 37 بیش از هر وقت و مثل همیشه دنبال فراموشی میگردم. باز دلم میخواهد فراموش کنم و هیچ نفهمم (اما، ای فراموشی، میدانم که نخواهی آمد، زیرا تو نیستی و من میدانم که نمیتوان فراموش کرد، زیرا که فراموشی در جهان وجود ندارد، همچنان که هیچچیز وجود ندارد... حتی گریستن.) 0 0 فاطمهالسادات شهروش 1402/9/16 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 44 جوانی نیروی عجیبی است که حماقت و فریب را هم مسخره میکند. 0 23 رضوانی 1403/4/1 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 1 ای فراموشی ، نمیدانم که نخواهی آمد، زیرا تو نیستی و من میدانم که نمیتوان فراموش کرد، زیرا فراموشی در جهان وجود ندارد، همچنان که هیچ چیز وجود ندارد... حتی گریستن. اکنون سالهاست که روزی ده بار یا بیشتر از خودم میپرسم که چرا اشک و فراموشی را از من دریغ داشتند؟ ولی میدانم که هیچکس تاکنون چیزی را از من دریغ نداشته است، جز خودم و این خود منم که سرآمد و سرور همهی تقصیرکارانم. ملکوت بهرام صادقی 0 0 رضوانی 1403/4/1 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 1 این زمین بیگناه نیست و مادر گناهکاران است و گاهوارهی همهی آتشها و گلولهها و خونها و شلاقها است و من او را نمیبخشم زیرا ریشههای درخت من از خاک سیاه او غذا میگیرند و از چشمههای زهرآلود او آب مینوشند و سرانجام در بستر او خواهند پوسید و من شکایت زمین را به آسمانها و به ملکوتها خواهم برد و آنکس که مرا در رویا بوسید و تاج نور بر سرم گذاشت چنین گفت که از این پس باید دل بر آسمان ببندی و او بیشکل و بیصورت بود و تنها دستهای گرمی داشت. ملکوت بهرام صادقی 0 0 رضوانی 1403/4/1 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 1 یک گوشهی بدنم مرا به زندگی میخواند و گوشهی دیگری به مرگ. این دوگانگی را در روحم کشنده تر و شدیدتر حس میکنم. ملکوت بهرام صادقی 0 1 مطهره 1403/3/9 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 112 _شما میتوانید در این چند روز باقی مانده، در این هفتهی باقی مانده، به اندازهی صدها سال عمر کنید، از زندگی و از هم تمتع کافی بگیرید، بخوانید، برقصید، چند رمان مطالعه کنید، بخورید، بنوشید، یکی دو شاهکار موسیقی گوش کنید... چه فرق میکند؟ اگر قرنها هم زنده باشید همین کارها را خواهید کرد. پس مسئله فقط در کمیت است نه کیفیت، و آدم عاقل کارهای یکنواخت و همیشگی را سالهای سال تکرار نمیکند. به عقیدهی من یک هفته زندگی در این جهان کافی است، به شرط آنکه آدم از تاریخ مرگ خود واقعا خبر داشته باشد... 0 7 مهلا 1404/2/7 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 21 ـ خستهتان کردم؟ ـ نه.اگر زندگی کلاف نخی باشد... ـ ... من آنرا باز کرده میبینم. کاملاً گسترده و صاف. پیچ و تابش نمیدهم و رشتههایش را به دست و پایم نمیبندم. برای همین است که عدهای را دوست میدارم و عدهای را دوست نمیدارم. اما به کسی کینه ندارم. آمادهام که به دیگران کمک کنم، زیرا دلیلی نمیبینم که از این کار سر باز زنم. 0 0 رضوانی 1403/4/1 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 1 کجا است، کجا است آن روز گرامی که بیاید و روح مرا بشوید؟ زیرا که من میخواهم زنده باشم و زندگی کنم و دوست بدارم و ببینم و بفهمم و حرف بزنم و از مرگ میترسم و میگریزم که مرا پست میکند، خاک میکند و به دهان کرمها و حشرات میاندازد و من میخواهم به خوبیها رو کنم و بار دیگر هر چیز پاک را از سر بگیرم و باز عاشق بشوم. ملکوت بهرام صادقی 0 0 Mahdis Amirzadeh 1402/8/23 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 64 باز هم فردا است و یک مسافرت دراز بی فایده و بدون هدف ، ساعت های کشنده در راه ، بی آنکه یک کلمه با هم حرف بزنیم و آن قیافه تلخ و عبوس شما ... بعد یک شهر دیگر و یک خانه دیگر و دوباره همان ... همان و همان ... بی تغییر و بی یک حادثه ... 0 18 Mahdis Amirzadeh 1402/8/30 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 99 منشی جوان به به پهلو غلتید و سنگریزه ای از روی پل برداشت و در آب انداخت و گفت : _چه مهتابی ! این سنگ چه برقی می زند ! مثل چشم های ملکوت من ، او هم اکنون به یاد من است . آقای مودت آهسته و محبت آمیز گفت : _معذرت میخواهم ، ولی چشم های گربه در شب برق می زند. درست است که وضعمان شاعرانه است ، اما شما دیگر شعر های نامربوطی می گویید . 0 23 نرگس عمویی 4 روز پیش ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 54 مادرم را زیادتر از ستارهها و آبها دوست میداشتم. او مایهٔ همهٔ خوبیهای من بود و با رفتنش دیو من آزاد میشد. 0 7 Mahdis Amirzadeh 1402/8/23 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 63 _خسته ام ...این خستگی چیست ؟ از هواست یا از تنهایی ؟ و کمی هم حال تهوع دارم . 0 9 Mahdis Amirzadeh 1402/8/17 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 40 من خود را در آینه جز هیولا چیز دیگری نمی بینم , هیولایی که دور تا دورش را بالش ها و پتوها پوشانده اند و تنها دستی از او بیرون آمده و در کنارش مانده است ۰ آه ، مادر بیچاره ام ! تو حق داری ، تو حق داری که از این هیولا بگریزی و متنفر باشی ۰۰۰۰ 0 15 Mahdis Amirzadeh 1402/8/27 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 88 می توانم خواهش کنم که آدرس آینده تان را برای من بفرستید ، یا هم اکنون لطف کنید ؟ گاهی من و ساقی به شما سری می زنیم و خانواده خوشبختتان را می بینیم و یاد این روزها را زنده می کنیم . 0 10 پریسا صحرانورد 1403/10/16 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 5 فَبَشِّرۡهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ 0 5 مهلا 1404/2/7 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 صفحۀ 26 ـ از شما تشکر نمیکنم، زیرا مبالغه کردید. ولی به هر حال مسئله برای من باور کردن یا باور نکردن است، نه «بودن» یا «نبودن»، زیرا من همیشه بودهام. 0 9