بریدههای کتاب ملکوت Mahdis Amirzadeh 1402/8/17 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 40 من خود را در آینه جز هیولا چیز دیگری نمی بینم , هیولایی که دور تا دورش را بالش ها و پتوها پوشانده اند و تنها دستی از او بیرون آمده و در کنارش مانده است ۰ آه ، مادر بیچاره ام ! تو حق داری ، تو حق داری که از این هیولا بگریزی و متنفر باشی ۰۰۰۰ 0 16 رضوانی 1403/4/1 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 1 کجا است، کجا است آن روز گرامی که بیاید و روح مرا بشوید؟ زیرا که من میخواهم زنده باشم و زندگی کنم و دوست بدارم و ببینم و بفهمم و حرف بزنم و از مرگ میترسم و میگریزم که مرا پست میکند، خاک میکند و به دهان کرمها و حشرات میاندازد و من میخواهم به خوبیها رو کنم و بار دیگر هر چیز پاک را از سر بگیرم و باز عاشق بشوم. ملکوت بهرام صادقی 0 0 Mahdis Amirzadeh 1402/8/27 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 88 می توانم خواهش کنم که آدرس آینده تان را برای من بفرستید ، یا هم اکنون لطف کنید ؟ گاهی من و ساقی به شما سری می زنیم و خانواده خوشبختتان را می بینیم و یاد این روزها را زنده می کنیم . 0 10 محدثه افشار 1404/4/20 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 18 یک گوشهٔ بدنم مرا به زندگی فرا میخواند و گوشهٔ دیگری به مرگ. 0 0 محدثه افشار 1404/4/20 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 19 به هر حال مسئله برای من باور کردن یا نکردن است، نه «بودن» یا «نبودن»، چون من همیشه بودهام. 0 4 محدثه افشار 1404/4/20 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 19 «نمیدانم آسمان را قبول کنم یا زمین را؟ ملکوت کدام یک را؟ آنها هرکدام برایم جاذبهٔ بهخصوصی دارند. من مثل خرده آهنی میان این دو قطب نیرومند و متضاد چرخ میخورم و گاهی فکر میکنم که خدا دیگر شورش را درآورده است. بازیچهای بیش نیستم و او هم بیش از حد مرا بازی میدهد.» 0 0 محدثه افشار 1404/4/20 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 19 «جوانی نیروی عجیبی است که حماقت و فریب را هم مسخره میکند» 0 0 محدثه افشار 1404/4/20 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 31 «شما دلتان میخواهد فراموش کنید، شاید برای اینکه از حقیقت میترسید.» 0 0 محدثه افشار 1404/4/20 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 39 «چطور ممکن است باز سربرآورم در حالی که با دست خودم تیشه بر همهٔ ریشههایم زدهام؟» 0 0 مبینا 7 روز پیش ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 69 اما آیا ممکن است که کسی قابش را در بیاورد و به محبوبهاش ثابت کند که مالامال از عشق اوست؟ _برای محبوب گاهی اشارهای هم کافی است و دیگر لازم نیست که عاشق زیاد قهرمان بازی در بیاورد 0 10 مبینا 7 روز پیش ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 118 بخوانید،برقصید،چند رمان مطالعه کنید،بخورید،بنوشید، یکی دو شاهکار موسیقی گوش کنید... چه فرقی میکند؟ اگر قرنها هم زنده باشید همین کارها دا خواهید کرد.پس مسئله فقط در کمیت است نه کیفیت 0 17 مهلا 1404/2/8 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 37 بیش از هر وقت و مثل همیشه دنبال فراموشی میگردم. باز دلم میخواهد فراموش کنم و هیچ نفهمم (اما، ای فراموشی، میدانم که نخواهی آمد، زیرا تو نیستی و من میدانم که نمیتوان فراموش کرد، زیرا که فراموشی در جهان وجود ندارد، همچنان که هیچچیز وجود ندارد... حتی گریستن.) 0 0 رزا راستین 1404/4/3 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 1 👁️🗨️آغاز: در ساعت یازده شب چهارشنبهی آن هفته جن در آقای «مودت» حلول کرد. میزان تعجب آقای مودت را پس از بروز این سانحه، با علم به اینکه چهرهی او بطور طبیعی همیشه متعجّب و خوشحال است، هرکس میتواند تخمین بزند. 0 0 فاطمهالسادات شهروش 1402/9/16 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 44 جوانی نیروی عجیبی است که حماقت و فریب را هم مسخره میکند. 0 23 Mahdis Amirzadeh 1402/8/23 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 64 باز هم فردا است و یک مسافرت دراز بی فایده و بدون هدف ، ساعت های کشنده در راه ، بی آنکه یک کلمه با هم حرف بزنیم و آن قیافه تلخ و عبوس شما ... بعد یک شهر دیگر و یک خانه دیگر و دوباره همان ... همان و همان ... بی تغییر و بی یک حادثه ... 0 18 Alireza Tavassoli 1404/3/31 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 6 0 14 پریسا صحرانورد 1403/10/16 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 5 فَبَشِّرۡهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ 0 5 رضوانی 1403/4/1 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 1 ای فراموشی ، نمیدانم که نخواهی آمد، زیرا تو نیستی و من میدانم که نمیتوان فراموش کرد، زیرا فراموشی در جهان وجود ندارد، همچنان که هیچ چیز وجود ندارد... حتی گریستن. اکنون سالهاست که روزی ده بار یا بیشتر از خودم میپرسم که چرا اشک و فراموشی را از من دریغ داشتند؟ ولی میدانم که هیچکس تاکنون چیزی را از من دریغ نداشته است، جز خودم و این خود منم که سرآمد و سرور همهی تقصیرکارانم. ملکوت بهرام صادقی 0 0 رضوانی 1403/4/1 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 1 این زمین بیگناه نیست و مادر گناهکاران است و گاهوارهی همهی آتشها و گلولهها و خونها و شلاقها است و من او را نمیبخشم زیرا ریشههای درخت من از خاک سیاه او غذا میگیرند و از چشمههای زهرآلود او آب مینوشند و سرانجام در بستر او خواهند پوسید و من شکایت زمین را به آسمانها و به ملکوتها خواهم برد و آنکس که مرا در رویا بوسید و تاج نور بر سرم گذاشت چنین گفت که از این پس باید دل بر آسمان ببندی و او بیشکل و بیصورت بود و تنها دستهای گرمی داشت. ملکوت بهرام صادقی 0 0 مهلا 1404/2/7 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 26 ـ از شما تشکر نمیکنم، زیرا مبالغه کردید. ولی به هر حال مسئله برای من باور کردن یا باور نکردن است، نه «بودن» یا «نبودن»، زیرا من همیشه بودهام. 0 9
بریدههای کتاب ملکوت Mahdis Amirzadeh 1402/8/17 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 40 من خود را در آینه جز هیولا چیز دیگری نمی بینم , هیولایی که دور تا دورش را بالش ها و پتوها پوشانده اند و تنها دستی از او بیرون آمده و در کنارش مانده است ۰ آه ، مادر بیچاره ام ! تو حق داری ، تو حق داری که از این هیولا بگریزی و متنفر باشی ۰۰۰۰ 0 16 رضوانی 1403/4/1 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 1 کجا است، کجا است آن روز گرامی که بیاید و روح مرا بشوید؟ زیرا که من میخواهم زنده باشم و زندگی کنم و دوست بدارم و ببینم و بفهمم و حرف بزنم و از مرگ میترسم و میگریزم که مرا پست میکند، خاک میکند و به دهان کرمها و حشرات میاندازد و من میخواهم به خوبیها رو کنم و بار دیگر هر چیز پاک را از سر بگیرم و باز عاشق بشوم. ملکوت بهرام صادقی 0 0 Mahdis Amirzadeh 1402/8/27 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 88 می توانم خواهش کنم که آدرس آینده تان را برای من بفرستید ، یا هم اکنون لطف کنید ؟ گاهی من و ساقی به شما سری می زنیم و خانواده خوشبختتان را می بینیم و یاد این روزها را زنده می کنیم . 0 10 محدثه افشار 1404/4/20 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 18 یک گوشهٔ بدنم مرا به زندگی فرا میخواند و گوشهٔ دیگری به مرگ. 0 0 محدثه افشار 1404/4/20 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 19 به هر حال مسئله برای من باور کردن یا نکردن است، نه «بودن» یا «نبودن»، چون من همیشه بودهام. 0 4 محدثه افشار 1404/4/20 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 19 «نمیدانم آسمان را قبول کنم یا زمین را؟ ملکوت کدام یک را؟ آنها هرکدام برایم جاذبهٔ بهخصوصی دارند. من مثل خرده آهنی میان این دو قطب نیرومند و متضاد چرخ میخورم و گاهی فکر میکنم که خدا دیگر شورش را درآورده است. بازیچهای بیش نیستم و او هم بیش از حد مرا بازی میدهد.» 0 0 محدثه افشار 1404/4/20 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 19 «جوانی نیروی عجیبی است که حماقت و فریب را هم مسخره میکند» 0 0 محدثه افشار 1404/4/20 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 31 «شما دلتان میخواهد فراموش کنید، شاید برای اینکه از حقیقت میترسید.» 0 0 محدثه افشار 1404/4/20 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 39 «چطور ممکن است باز سربرآورم در حالی که با دست خودم تیشه بر همهٔ ریشههایم زدهام؟» 0 0 مبینا 7 روز پیش ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 69 اما آیا ممکن است که کسی قابش را در بیاورد و به محبوبهاش ثابت کند که مالامال از عشق اوست؟ _برای محبوب گاهی اشارهای هم کافی است و دیگر لازم نیست که عاشق زیاد قهرمان بازی در بیاورد 0 10 مبینا 7 روز پیش ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 118 بخوانید،برقصید،چند رمان مطالعه کنید،بخورید،بنوشید، یکی دو شاهکار موسیقی گوش کنید... چه فرقی میکند؟ اگر قرنها هم زنده باشید همین کارها دا خواهید کرد.پس مسئله فقط در کمیت است نه کیفیت 0 17 مهلا 1404/2/8 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 37 بیش از هر وقت و مثل همیشه دنبال فراموشی میگردم. باز دلم میخواهد فراموش کنم و هیچ نفهمم (اما، ای فراموشی، میدانم که نخواهی آمد، زیرا تو نیستی و من میدانم که نمیتوان فراموش کرد، زیرا که فراموشی در جهان وجود ندارد، همچنان که هیچچیز وجود ندارد... حتی گریستن.) 0 0 رزا راستین 1404/4/3 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 1 👁️🗨️آغاز: در ساعت یازده شب چهارشنبهی آن هفته جن در آقای «مودت» حلول کرد. میزان تعجب آقای مودت را پس از بروز این سانحه، با علم به اینکه چهرهی او بطور طبیعی همیشه متعجّب و خوشحال است، هرکس میتواند تخمین بزند. 0 0 فاطمهالسادات شهروش 1402/9/16 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 44 جوانی نیروی عجیبی است که حماقت و فریب را هم مسخره میکند. 0 23 Mahdis Amirzadeh 1402/8/23 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 64 باز هم فردا است و یک مسافرت دراز بی فایده و بدون هدف ، ساعت های کشنده در راه ، بی آنکه یک کلمه با هم حرف بزنیم و آن قیافه تلخ و عبوس شما ... بعد یک شهر دیگر و یک خانه دیگر و دوباره همان ... همان و همان ... بی تغییر و بی یک حادثه ... 0 18 Alireza Tavassoli 1404/3/31 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 6 0 14 پریسا صحرانورد 1403/10/16 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 5 فَبَشِّرۡهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ 0 5 رضوانی 1403/4/1 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 1 ای فراموشی ، نمیدانم که نخواهی آمد، زیرا تو نیستی و من میدانم که نمیتوان فراموش کرد، زیرا فراموشی در جهان وجود ندارد، همچنان که هیچ چیز وجود ندارد... حتی گریستن. اکنون سالهاست که روزی ده بار یا بیشتر از خودم میپرسم که چرا اشک و فراموشی را از من دریغ داشتند؟ ولی میدانم که هیچکس تاکنون چیزی را از من دریغ نداشته است، جز خودم و این خود منم که سرآمد و سرور همهی تقصیرکارانم. ملکوت بهرام صادقی 0 0 رضوانی 1403/4/1 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 1 این زمین بیگناه نیست و مادر گناهکاران است و گاهوارهی همهی آتشها و گلولهها و خونها و شلاقها است و من او را نمیبخشم زیرا ریشههای درخت من از خاک سیاه او غذا میگیرند و از چشمههای زهرآلود او آب مینوشند و سرانجام در بستر او خواهند پوسید و من شکایت زمین را به آسمانها و به ملکوتها خواهم برد و آنکس که مرا در رویا بوسید و تاج نور بر سرم گذاشت چنین گفت که از این پس باید دل بر آسمان ببندی و او بیشکل و بیصورت بود و تنها دستهای گرمی داشت. ملکوت بهرام صادقی 0 0 مهلا 1404/2/7 ملکوت بهرام صادقی 3.7 59 صفحۀ 26 ـ از شما تشکر نمیکنم، زیرا مبالغه کردید. ولی به هر حال مسئله برای من باور کردن یا باور نکردن است، نه «بودن» یا «نبودن»، زیرا من همیشه بودهام. 0 9