بریده‌ای از کتاب ملکوت اثر بهرام صادقی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 40

من خود را در آینه جز هیولا چیز دیگری نمی بینم , هیولایی که دور تا دورش را بالش ها و پتوها پوشانده اند و تنها دستی از او بیرون آمده و در کنارش مانده است ۰ آه ، مادر بیچاره ام ! تو حق داری ، تو حق داری که از این هیولا بگریزی و متنفر باشی ۰۰۰۰

من خود را در آینه جز هیولا چیز دیگری نمی بینم , هیولایی که دور تا دورش را بالش ها و پتوها پوشانده اند و تنها دستی از او بیرون آمده و در کنارش مانده است ۰ آه ، مادر بیچاره ام ! تو حق داری ، تو حق داری که از این هیولا بگریزی و متنفر باشی ۰۰۰۰

15

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.