بریده‌ای از کتاب ملکوت اثر بهرام صادقی

مهلا

مهلا

1404/2/8

بریدۀ کتاب

صفحۀ 37

بیش از هر وقت و مثل همیشه دنبال فراموشی می‌گردم. باز دلم می‌خواهد فراموش کنم و هیچ نفهمم (اما، ای فراموشی، می‌دانم که نخواهی آمد، زیرا تو نیستی و من می‌دانم که نمی‌توان فراموش کرد، زیرا که فراموشی در جهان وجود ندارد، همچنان که هیچ‌چیز وجود ندارد... حتی گریستن.)

بیش از هر وقت و مثل همیشه دنبال فراموشی می‌گردم. باز دلم می‌خواهد فراموش کنم و هیچ نفهمم (اما، ای فراموشی، می‌دانم که نخواهی آمد، زیرا تو نیستی و من می‌دانم که نمی‌توان فراموش کرد، زیرا که فراموشی در جهان وجود ندارد، همچنان که هیچ‌چیز وجود ندارد... حتی گریستن.)

4

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.