بریدههای کتاب زخم داوود رضا صالحی 1404/3/16 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 391 فراموشکردن و فراموششدن، این معنای فلسطینیبودنه... 2 2 حانیه وحیدزاده 1403/2/6 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 262 مجید، تو رو خدا باهام بیا حبیبی، تو رو خدا، نذار تنها برم . الان همه چی رو ول کنم الان مردم بیشتر ازه حبيبتي نمی شه هرچیزی به تک نیاز دارن . نمیتونم ولشون کنم. آرزو کردم که کاش شوهرم ترسو بود. - قول میدم هرچی که شد تو بیمارستان بمونم اصلا همون جا میخوانم قولی اسرائیل هم بیمارستانو بمبارون نمیکنه تا چشم به هم بزنی، اومدم دوستت دارم امل .... عشقم به تو ابدیه برای همیشه است. پیشت بچمونو با هم بزرگ میکنیم، شاید هم یکی دیگه بیاریم، خیلی دوستت دارم امل....عشقم به ت ابدیه، برای همیشه است. عشق ... ابدی ... برای همیشه 0 0 حانیه وحیدزاده 1403/2/9 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 399 من انسانیتم رو نگه میدارم هر چند نتونستم قول ها مو نگه دارم و عشق.....عشق هیچ وقت از رگهای من بیرون نمیره ..... 0 2 امیری 1403/5/9 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 305 شیشه دل چو بشکنی، سود ندارد رفو 0 0 حانیه وحیدزاده 1403/2/9 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 378 هدی اشتباه میکنه مگه میشه دنیا این همه کشت و کشتارو نبینه؟ نمیشه دنیا این همه وحشیگری و خرابی رو نبینه دیر یا زود همه میفهمن و یه کاری میکنن همه چی تموم میشه همه چی عوض میشه 0 0 امیری 1403/5/3 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 163 مادر مثل همیشه به پهلو دراز کشیده بود. سایه بدن مچاله شده و کوچکش زیر نور فانوس روی دیوار میلرزید. توی اون اتاق کوچک و نمور بین دیوارایی که رطوبت رنگشو از بین برده بود، روی تخت فلزی پر سر و صدا و روی اون تشک ابری کهنه نازک، توی فراموشی و جنون مادر من مرده بود. 0 0 توکلی 1403/11/1 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 147 1 10 امیری 1403/5/9 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 307 این کودکان فرزندان شما نیستند. آنان پسران و دختران اشتیاق حیاتند و هم از برای او از شما گذر کنند و به دنیا سفر کنند لیکن از شما نیایند. همراهیتان کنند اما از شما نباشند. به آنان عشق خود توانید داد ما اندیشهتان را هرگز که ایشان را افکاری دیگر در سر است، افکاری از آن خویشتن. شما جسمشان را پناهی توانید داد، اما روحشان را نه که روح آنها ساکن خانههای فرداست و دیدار فردا بر شما میسر نگردد حتی به رویاهایتان شما را شاید تلاشی سخت باید همسان آنان شوید، اما نتوانید که ایشان را شبیه خویش کنید که زندگانی نه واپس رود و نه در انتظار دیروز درنگ کند و باری شما چون کمانید و فرزندانتان، چون پیکانهای سرشار از زندگی که از آن رها شوند و به پیش روند و تیرانداز، نشانه را در طریقت بیانتها نظاره کند و به نیروی او اندامتان خمیده شود که تیرش تیز بپرد و در دوردست نشیند پس شادمان میبایدتان خمیدن در ستهای کماندار، زیرا که او هم شفیق تیر است که میرود و هم رفیق کمان که میماند. 0 0 فاطمه زهرا حسننژاد 1403/4/21 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 250 و بلاخره عروس فلسطین... بلاخره روبهروی مدیترانهای نشسته بودم که زیر نور ماه میدرخشید و میلرزید. _ بابا همیشه میگفت عروس فلسطین. جدّا یحیی وقتی فلسطین هنوز فلسطین بود، عادت داشت عمو درویش و بابامو ببره ساحل میدیترانه. _ فلسطین همیشه فلسطین میمونه. 0 6 فاطمه صابری فر 1402/11/29 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 48 0 3 محدثه حسنی 1403/4/27 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 103 حاج سلیم همه چی رو دیده بود. اینکه جنگ چطوری شروع شده بود و چطوری اسرائیلیا زمینا رو گرفته بودن و چطوری ما رو بیرون کرده بودن. قصه ی اون قصه ی همه بود. قصه ی تحقیر شدن تا مغز استخوان، قصه ی اینکه ما رو مثل یک تیکه آشغال پرت کرده بودن جایی که حتی به درد موشها هم نمی خورد. قصه ی اینکه بدون هیچ حقی، بدون خونه، بدون زمین و بدون ملیت، کم کم از تاریخ زمین محو می شدیم و همه ی دنیا تولد یک کشور تازه رو تبریک میگفتن، کشوری که روی استخونای ما ساخته میشد، جایی که بهش میگفتن اسرائیل. 0 3 امیری 1403/5/10 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 362 چشمهایمان را هر روز به زیارت تو میفرستیم..... تا درد کلیساهایت را فرو بنشانیم و غم مسجدهایت را جارو بکشیم.... 0 0 مریم محسنیزاده 1403/10/15 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 235 میدونی؟ مرگ، یکی از اعضای خانوادهٔ ماست که باید خوشحال باشی اگه به تو کاری نداشته باشه؛ اما هنوز و همیشه یکی از اعضای خانواده است و شب و روز با تو زندگی میکنه. 0 8 مریم محسنیزاده 1403/10/5 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 66 چطور ممکن بود مردی نتواند به ملک خودش وارد شود و سر قبر زنش برود و میوههایی را بخورد که چهل پشتش آنها را کاشته و خورده بودند، بدون اینکه کشته شود؟ 0 2 جوان 1402/2/16 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 103 0 22 سودآد 1404/1/2 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 235 0 0 امیری 1403/5/3 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 170 ما همه با چند تا گنج ارزشمند به دنیا میآییم یکیش ذهنه و اون یکی قلب. ابزار استفاده از این گنجها سلامتی و زمانه. خود من قلب و مغزمو به کار انداختم تا تاریخمون رو زنده نگه دارم که بچههامون فکر نکنند ما مردم فراموش شدهای هستیم و از اول تو همین اردوگاه زندگی میکردیم. 0 1 امیری 1403/5/3 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 132 از اینکه به یک آدم شلیک کنم میترسم ا ز اینکه جون کسی مثل خودم رو بگیرم میترسم از اینکه خودمو از دست بدم میترسم از زندگی پر از خشونت میترسم... و به خاطر همه این ترسها تفنگمو میندازم و دستامو بالا میبرم یه سرباز یهودی صورتم رو میپوشونه و همه بدنمو میگرده. 0 1 توکلی 1403/11/2 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 208 1 0 Fatemesadat Shahravesh 1403/10/4 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 39 وقتی ما فکر میکردیم اونا آوارههایی هستن که دنبال یه جا برای قایمشدن میگردن و با خودمون می گفتیم این بدبختا فقط یه جایی برای زندگی میخوان، اونا داشتن سلاح جمع میکردن که ما رو از خونمون بیرون کنن. 0 0
بریدههای کتاب زخم داوود رضا صالحی 1404/3/16 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 391 فراموشکردن و فراموششدن، این معنای فلسطینیبودنه... 2 2 حانیه وحیدزاده 1403/2/6 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 262 مجید، تو رو خدا باهام بیا حبیبی، تو رو خدا، نذار تنها برم . الان همه چی رو ول کنم الان مردم بیشتر ازه حبيبتي نمی شه هرچیزی به تک نیاز دارن . نمیتونم ولشون کنم. آرزو کردم که کاش شوهرم ترسو بود. - قول میدم هرچی که شد تو بیمارستان بمونم اصلا همون جا میخوانم قولی اسرائیل هم بیمارستانو بمبارون نمیکنه تا چشم به هم بزنی، اومدم دوستت دارم امل .... عشقم به تو ابدیه برای همیشه است. پیشت بچمونو با هم بزرگ میکنیم، شاید هم یکی دیگه بیاریم، خیلی دوستت دارم امل....عشقم به ت ابدیه، برای همیشه است. عشق ... ابدی ... برای همیشه 0 0 حانیه وحیدزاده 1403/2/9 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 399 من انسانیتم رو نگه میدارم هر چند نتونستم قول ها مو نگه دارم و عشق.....عشق هیچ وقت از رگهای من بیرون نمیره ..... 0 2 امیری 1403/5/9 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 305 شیشه دل چو بشکنی، سود ندارد رفو 0 0 حانیه وحیدزاده 1403/2/9 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 378 هدی اشتباه میکنه مگه میشه دنیا این همه کشت و کشتارو نبینه؟ نمیشه دنیا این همه وحشیگری و خرابی رو نبینه دیر یا زود همه میفهمن و یه کاری میکنن همه چی تموم میشه همه چی عوض میشه 0 0 امیری 1403/5/3 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 163 مادر مثل همیشه به پهلو دراز کشیده بود. سایه بدن مچاله شده و کوچکش زیر نور فانوس روی دیوار میلرزید. توی اون اتاق کوچک و نمور بین دیوارایی که رطوبت رنگشو از بین برده بود، روی تخت فلزی پر سر و صدا و روی اون تشک ابری کهنه نازک، توی فراموشی و جنون مادر من مرده بود. 0 0 توکلی 1403/11/1 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 147 1 10 امیری 1403/5/9 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 307 این کودکان فرزندان شما نیستند. آنان پسران و دختران اشتیاق حیاتند و هم از برای او از شما گذر کنند و به دنیا سفر کنند لیکن از شما نیایند. همراهیتان کنند اما از شما نباشند. به آنان عشق خود توانید داد ما اندیشهتان را هرگز که ایشان را افکاری دیگر در سر است، افکاری از آن خویشتن. شما جسمشان را پناهی توانید داد، اما روحشان را نه که روح آنها ساکن خانههای فرداست و دیدار فردا بر شما میسر نگردد حتی به رویاهایتان شما را شاید تلاشی سخت باید همسان آنان شوید، اما نتوانید که ایشان را شبیه خویش کنید که زندگانی نه واپس رود و نه در انتظار دیروز درنگ کند و باری شما چون کمانید و فرزندانتان، چون پیکانهای سرشار از زندگی که از آن رها شوند و به پیش روند و تیرانداز، نشانه را در طریقت بیانتها نظاره کند و به نیروی او اندامتان خمیده شود که تیرش تیز بپرد و در دوردست نشیند پس شادمان میبایدتان خمیدن در ستهای کماندار، زیرا که او هم شفیق تیر است که میرود و هم رفیق کمان که میماند. 0 0 فاطمه زهرا حسننژاد 1403/4/21 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 250 و بلاخره عروس فلسطین... بلاخره روبهروی مدیترانهای نشسته بودم که زیر نور ماه میدرخشید و میلرزید. _ بابا همیشه میگفت عروس فلسطین. جدّا یحیی وقتی فلسطین هنوز فلسطین بود، عادت داشت عمو درویش و بابامو ببره ساحل میدیترانه. _ فلسطین همیشه فلسطین میمونه. 0 6 فاطمه صابری فر 1402/11/29 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 48 0 3 محدثه حسنی 1403/4/27 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 103 حاج سلیم همه چی رو دیده بود. اینکه جنگ چطوری شروع شده بود و چطوری اسرائیلیا زمینا رو گرفته بودن و چطوری ما رو بیرون کرده بودن. قصه ی اون قصه ی همه بود. قصه ی تحقیر شدن تا مغز استخوان، قصه ی اینکه ما رو مثل یک تیکه آشغال پرت کرده بودن جایی که حتی به درد موشها هم نمی خورد. قصه ی اینکه بدون هیچ حقی، بدون خونه، بدون زمین و بدون ملیت، کم کم از تاریخ زمین محو می شدیم و همه ی دنیا تولد یک کشور تازه رو تبریک میگفتن، کشوری که روی استخونای ما ساخته میشد، جایی که بهش میگفتن اسرائیل. 0 3 امیری 1403/5/10 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 362 چشمهایمان را هر روز به زیارت تو میفرستیم..... تا درد کلیساهایت را فرو بنشانیم و غم مسجدهایت را جارو بکشیم.... 0 0 مریم محسنیزاده 1403/10/15 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 235 میدونی؟ مرگ، یکی از اعضای خانوادهٔ ماست که باید خوشحال باشی اگه به تو کاری نداشته باشه؛ اما هنوز و همیشه یکی از اعضای خانواده است و شب و روز با تو زندگی میکنه. 0 8 مریم محسنیزاده 1403/10/5 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 66 چطور ممکن بود مردی نتواند به ملک خودش وارد شود و سر قبر زنش برود و میوههایی را بخورد که چهل پشتش آنها را کاشته و خورده بودند، بدون اینکه کشته شود؟ 0 2 جوان 1402/2/16 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 103 0 22 سودآد 1404/1/2 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 235 0 0 امیری 1403/5/3 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 170 ما همه با چند تا گنج ارزشمند به دنیا میآییم یکیش ذهنه و اون یکی قلب. ابزار استفاده از این گنجها سلامتی و زمانه. خود من قلب و مغزمو به کار انداختم تا تاریخمون رو زنده نگه دارم که بچههامون فکر نکنند ما مردم فراموش شدهای هستیم و از اول تو همین اردوگاه زندگی میکردیم. 0 1 امیری 1403/5/3 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 132 از اینکه به یک آدم شلیک کنم میترسم ا ز اینکه جون کسی مثل خودم رو بگیرم میترسم از اینکه خودمو از دست بدم میترسم از زندگی پر از خشونت میترسم... و به خاطر همه این ترسها تفنگمو میندازم و دستامو بالا میبرم یه سرباز یهودی صورتم رو میپوشونه و همه بدنمو میگرده. 0 1 توکلی 1403/11/2 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 208 1 0 Fatemesadat Shahravesh 1403/10/4 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 77 صفحۀ 39 وقتی ما فکر میکردیم اونا آوارههایی هستن که دنبال یه جا برای قایمشدن میگردن و با خودمون می گفتیم این بدبختا فقط یه جایی برای زندگی میخوان، اونا داشتن سلاح جمع میکردن که ما رو از خونمون بیرون کنن. 0 0