بریدهای از کتاب زخم داوود اثر سوزان ابوالهواء
1403/2/3
صفحۀ 179
از بیت المقدس، منو از تاریخ و تمدنی مطمئن میکرد که من بخشی ازش بودم به اون وابسته بودم. این شهر که بارها خراب شده بود، از نو ساخته شده بود، از بین رفته بود و دوباره سر پا شده بود هنوز بین خدا و خون و زمان نفس میکشید و زنده بود. بیت المقدس به من حسی میداد که بدون هیچ شکی باورم میشد من از این خاکم مهم نبود که کی اشغالش کرده و کی توش زندگی میکنه. این خاک ، ریشه های منو محکم نگه داشته بود استخونای پدر و مادرم رو این خاک از اجداد من از تخت خوابشون از شهوتا و خواسته هاشون خبر داشت و من میوه این خاک بودم و بیت المقدس بیشتر از هرچیز و هرکسی این حس رو به من می داد، بیشتر از اون سندای زرد و کهنه شده گوشه خونه ها، بیشتر از کلیدای بزرگ و بی استفاده خونه هامون و بیشتر از تمام راه حلای سازمان ملل جای بدی برای زندگی نیست، مگه نه؟ دوستش داری؟
از بیت المقدس، منو از تاریخ و تمدنی مطمئن میکرد که من بخشی ازش بودم به اون وابسته بودم. این شهر که بارها خراب شده بود، از نو ساخته شده بود، از بین رفته بود و دوباره سر پا شده بود هنوز بین خدا و خون و زمان نفس میکشید و زنده بود. بیت المقدس به من حسی میداد که بدون هیچ شکی باورم میشد من از این خاکم مهم نبود که کی اشغالش کرده و کی توش زندگی میکنه. این خاک ، ریشه های منو محکم نگه داشته بود استخونای پدر و مادرم رو این خاک از اجداد من از تخت خوابشون از شهوتا و خواسته هاشون خبر داشت و من میوه این خاک بودم و بیت المقدس بیشتر از هرچیز و هرکسی این حس رو به من می داد، بیشتر از اون سندای زرد و کهنه شده گوشه خونه ها، بیشتر از کلیدای بزرگ و بی استفاده خونه هامون و بیشتر از تمام راه حلای سازمان ملل جای بدی برای زندگی نیست، مگه نه؟ دوستش داری؟
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.