zahrakhalaji

zahrakhalaji

@zhr.khalaji

49 دنبال شده

41 دنبال کننده

            به قول حسام ایپکچی عزیز  "ما در پی  یافتن بهترین نسبت میان شیشه وجود خود و سنگ جبر  هستیم "
          
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

zahrakhalaji

zahrakhalaji

1403/6/15

        فکر میکنم هر وقت رشته ی زندگی از دست رفت باید از مرگ خواند....
مرگ، ارزشمندی لحظه های زندگی رو یاد آور میشه.‌.‌‌
کسانی که برای مدتی  زیر سایه مرگ زندگی کردن، طعم رهایی از زنجیر های خودخواسته روچشیدن ، و طعم گس ِ از دست رفتن زمان و پوچ بودن معنی آینده؛ به همین خاطر طور دیگری از کنار ِلحظه هاشون گذشتن و  سعی کردن دست داز کنند و ان لحظه را در آغوش کشند و اما افسوس که دستشان نمی رسیده ....

این کتاب روایت مرگه و چیزی که باعث میشه به پهنای صورت با کتاب گریه کنی اینکه:  کسی  داره از مرگ می نویسه که شیفته ی زندگیه.‌‌

حمید رضا صدر ،کسی که از خوردن یه فنجان چای لذت میبرده یهو به خودش میاد و میبنه دیگه از تماشای غروب آفتاب روی سطح دریا  که یه تصویر کارت پستالی زیبا ساخته و همه رو مجذوب خودش کرده  لذت نمیبره ....   
سوزش و بی حسی پاهاش  که یکی ازعوارض مصرف داروهای شیمی درمانی هست ، مانع این میشه که لذتش رو ببره ...
توی جمع دوستاش وقتی همه دارن از برنامه هاشون برای آینده حرف میزنن اون ساکته چون بیماری ، تصور زمان آینده رو ازش گرفته  ...
تو اوج بیماریش ارزو میکنه یه بار دیگ  پارک قیطریه رو قدم بزنه...
تو اوج بیماریش ، مبارزه برای زندگی رو ارزشمند میدونه ... 
خلاصه اینکه حواست هست به لحظه های زندگیت؟؟؟؟


      

13

zahrakhalaji

zahrakhalaji

1403/4/30

        اینکه صرفا تصویری از خانه های ویرانِ  بعد از جنگ ببینی  با اینکه رو در روی  احساسات ساکنین این ویرانه  قرار بگیری و با شادی و غم ها ، سختی ها و محدودیت ها با همه تلاش ها و زحماتشان ، با همه عشق و امید و خاطره هایشان همراه شوی ، فرق داد ...بسیار فرق دارد 
دیگر این ویرانه مشتی خاک و اجر نیست ، روح دارد.
علقه و اتصال به وجود میاید ....
دیگر اینجا صرفا خانه یا شهر ویران شده نیست ، جان پناه است ...
و این اعجاز کلمات است ، این اعجاز داستان هاست...
. از این رو خواندن دا دردناک است ‌‌‌‌.....
دا مستقیم و بی پرده از حس و تجربه مردم در زمانه جنگ می گوید 
اینکه سعی می کنی محکم باشی اما از درون فرو ریخته ای ..... 
 و یکی از دردناک ترین بخش کتاب برای من ، بازگشت خانواده و دیدارِ دوباره ی ِخرمشهر ِبعد از آزادی است ....
همه ان زیبایی ها و خاطره ها مورد هجوم خمپاره ها  قرار گرفته بود آوار سر تمام کسانی شده بود که به آن شهر عشق داشتند و حالا با مشتی خاک رو به رو میشدند ، خاکی که عزیزانشان را در آن دفن کرده بودند ....

ما  اما دوباره ساختیم ... 


      

1

        من از نسخه ی صوتی این کتاب استفاده کردم، چیزی که مسیر یک ساعته و نیمه  از دانشگاه تا خونه رو کوتاه و  تحمل پذیر میکرد و حتی گاهی دلچسپ ،شنیدن  این کتاب  بود ......

سفر کردن به سرزمین خیال ما رو از زندگی نجات میده ، رویا ها پناهگاه آدمی در شرایط سخته ....

مثل وقتی که آنی شرلی  جای کمبود هاش رو با رویا هاش پر میکرد و از سختی واقعیت و رنج زندگی می کاست....

این سفر های گاه و بی گاه " آنه" به  خیالاتش من رو یاد فیلم پیانیست می اندازه .....وقتی رنج و درد به اوج خودش می رسه دست های پیانیست ِقصه میلغزه  رو  کلاویه های پیانویی که نیست و نوایی زندگی بخش، از نُت هایی که وجود ندارن  بر میخیزند و زمان رو متوقف میکنن 
و این میشه جان پناهِ پیانیست در اوج ِ رنجِ زندگی ...

و " آنه " رنجی رو که با خیالبافی تحمل میکرده رو  آروم آروم یاد میگیره چه طور بپذیره و با واقعیت موجود کنار بیاد ....

به قول نادر جان ابراهیمی : کمی زیستن در رویا به خاطر انطباق دادن زندگی با رویا ، گناه نیست آنچه اشتباه محض است فرو رفتن در رویاست و برنیامدن ؛ و در مه مصنوعی غرق شدن " 

و نکته دیگه ی کتاب ،  ارتباطی بود که " آنه " با طبیعت اطرافش داشت 
اینکه آدمی بتونه به شکوفه ی سیب و رنگ آسمون  توجه کنه و لذت ببره از دیدنش ، موهبتیِ ارامش بخش توی  زندگی است .... 
 



      

1

باشگاه‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.