بریده‌ کتاب‌های تقسیم کار اجتماعی

درباره تقسیم کار اجتماعی
بریدۀ کتاب

صفحۀ 392

جامعه، شرط فرعی و ثانوی نیست، بلکه عامل تعیین‌کننده پیشرفت است. جامعه واقعیتی است که نه ساخته دست ماست، نه مصنوع عالم خارج است. و در نتیجه برای آنکه بتوانیم زندگی کنیم، باید در برابر این جامعه سرخم کنیم و چون جامعه تغییر می‌کند، ما باید تغییر نمائیم. برای آنکه پیشرفت متوقف شود، لازم است که در یک برهه از زمان محیط اجتماعی به یک حالت سکونی برسد و [...] چنین فرضیه‌ای با تمامی فرض‌های عالم مخالف است. بنابراین یک نظریه مکانیستی از پیشرفت یا ترقی،‌ نه تنها ما را از ایده‌آل محروم نمی‌سازد بلکه موجب این باور است که ما هیچگاه این ایده‌آل را از دست نخواهیم نهاد و چون ایده‌آل قائم به محیط اجتماعی است، اساسا متحرک است و پیاپی جابجا می‌شود. پس این ترس بیجاست که ما زمینه را از دست می‌دهیم و فعالیتمان به پایان می‌رسد و افق در برابر فعالیت‌ها بسته می‌شود. گرچه ما همواره در پی هدفهای معین و محدود هستیم ولی میان نقاط حدی که بدان‌ها می‌رسیم و هدفی که متمایل بدان هستیم، همیشه فضائی خالی برای کوشش ما وجود دارد و وجود خواهد داشت.

0

درباره تقسیم کار اجتماعی
بریدۀ کتاب

صفحۀ 435

لااقل باید در قسمت اعظم موارد، وفای به تعهدات خودجوشانه باشد. چنانچه قراردادها تنها بیاری زور و یا از ترس قدرت به مرحله اجرا درآیند، روشن است که همبستگی قراردادی ناپایدار خواهد بود. یک نظم کاملا خارجی به دشواری میتواند، کشاکش‌های عمومی را مخفی نگاه دارد، کشاکش‌هائی که بتوانند برای مدتی نامحدود حفظ شوند. مدعی خواهد گفت که برای رفع این نگرانی کافی است که قراردادها آزادانه مورد قبول واقع شوند، این مطلب حقیقت دارد، اما مشکل را حل نمی‌کند، زیرا چه چیزی سازنده قبول و رضای آزادانه است؟ در این خصوص رضایت شفاهی یا کتبی یک دلیل کافی نیست، زیرا میتوان که با زور و جبر نیز رضایت داد. پس باید وجود هرگونه اجباری منتفی باشد، زیرا اجبار فقط عبارت از استعمال مستقیم زور و جبر نیست، چه زور و جبر غیر مستقیم نیز آزادی را کاملا از میان می‌برد. [...] چگونه ممکن است که این تعهد را در صورتی معتبر خواند که من برای بدست آوردنش از وضعیتی استفاده کرده‌ام که البته علتش نبوده‌ام ولی این وضعیت دیگری را در وضعی قرار داده است که یا تسلیم من شود و یا بمیرد؟

0

درباره تقسیم کار اجتماعی
بریدۀ کتاب

صفحۀ 343

هر جا که تراکم مجتمع متناسب با حجمش باشد، علائق و روابط شخصی نادر و ناتوانند و در چنین وضعی دیگران،‌ حتی کسانیکه از نزدیک اطراف شخص را گرفته‌اند به آسانی از نظر می‌روند و از یکدیگر سلب علاقه میکنند. نتیجه‌ این بی‌اعتنائی متقابل سست گردیدن مراقبت جمعی است، و در نتیجه قلمرو عمل آزاد هر فرد عملا گسترده میشود و اندک اندک این امر بصورت یک حق در میآید. در واقع وجدان جمعی فقط بشرطی که متحمل تناقض نباشد و درباره آنها سعه صدر به خرج ندهد، نیروی خود را حفظ میکند. بهرحال پس از کنترل اجتماعی، اعمال و افعالی ارتکاب میشوند که با وجدان مشترک از در تناقض درمیآیند، ولی وجدان مذکور عکس العملی به خرج نمیدهد و اگر برخی از آنها با تواتر و هم شکلی کافی تکرار شوند، کار به از پا در آمدن و بیچاره شدن احساس جمعی‌ای می‌انجامد که این اعمال جریحه‌دارش کرده‌اند. وقتی قاعده‌ای که مورد احترام قرار نمی‌گیرد، موجب کیفر نشود دیگر به اندازه سابق قابل احترام بنظر نمیآید. [...] چون زوال تیپ قطعه‌ای به توسعه قابل ملاحظه مراکز شهری می‌انجامد، این امر را میتوان دلیل برای تعمیم این پدیده دانست.

0

درباره تقسیم کار اجتماعی
بریدۀ کتاب

صفحۀ 33

از لحاظ جامعه‌شناسی، یک جامعه با افراد بیشمار سازمان نایافته، که یک دولت بی‌اندازه بزرگ در صدد در هم فشردن و در بر گرفتنشان است، یک موجود دهشتناک مهیب است، زیرا فعالیت جمعی بیش از آن پیچیده است که سازمان دولت، به تنهایی، بتواند بیانگرش باشد، مضافاً اینکه دوری دولت از افراد بسیار است و روابطش با آنها جنبه خارجی و متناوب دارد نه مداوم. دولت امکان نمی‌یابد که به خوبی در وجدانهای فردی نفوذ کند و آنها را باطنا اجتماعی نماید، از این‌رو چنانچه پهنه دولت آنها محیط تشکیل آدمیزادگان برای کارهای زندگی جمعی باشد، ناگزیر افراد از دولت و نیز از همدیگر جدا میشوند و جامعه متلاشی میگردد. یک ملت در صورتی خود را حفظ میکند و برپا میماند که میان دولت و افراد خصوصی یک رشته گروه ثانوی و فرعی موجود باشد، در این گروهها افراد نسبةً بیکدیگر نزدیک‌اند و قویا تحت تاثیر نیروی جاذبه عمل گروه قرار میگیرند. بدینسان جریان شدید و عمومی زندگی اجتماعی آنها را با خود می‌کشد و به پیش میبرد. در صفحات قبل نشان دادیم که گروههای شغلی چگونه برای اجرای این نقش صلاحیت دارند و برای آن ساخته شده‌اند.

0