بریده‌های کتاب درباره تقسیم کار اجتماعی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 440

وظیفه‌ی پیشرفته‌ترین جامعه‌ها تحقق عدالت است. [...] همانسان که ایده‌آل جامعه‌های فروتر ایجاد یا حفظ زندگی مشترکی بوده که تا حد امکان مایه‌ور باشد و فرد در پهنه آن منحل گردد، ایده‌آل جامعه ما هم آنستکه در روابط اجتماعی‌مان انصاف بیشتری را دخالت دهد و هدفش تأمین شکفتگی آزاد کلیه نیروهائی باشد که اجتماعا مفیدند. [...] نیازی بنیادی‌تر از این گرایش‌ها وجود ندارد، چرا که این گرایش‌ها از زمره نتایج لازم تغییرات حاصل در ساخت جامعه‌ها میباشند. [...] چون همبستگی ارگانیک اندک اندک جانشین همبستگی ناشی از تشابه میشود، همتراز شدن شرائط خارجی نیز ضرورت دارد. همآهنگی وظائف و بنابراین همآهنگی هستی به این قیمت حاصل میشود. [...] همانطور که اقوام قدیم به خاطر زیستن، مقدم بر هر امر، به ایمان و اعتقاد مشترک نیاز داشته‌اند، ما هم نیازمند عدالت هستیم، و [...] اگر شرائط حاکم بر تطور اجتماعی بصورت شرائط کنونی باقی بمانند، نیاز به عدالت روز به روز الزامی‌تر میگردد.

0

بریدۀ کتاب

صفحۀ 378

دلیل ثابت شدن نقش هریک از یاخته‌ها بصورت تغییرناپذیر، اینست که نقش مذکور بهنگام تولد بدان محول شده است و بنابراین یاخته‌ی مورد بحث در قید نظام عادات ارثی گرفتار است و این نظام مهر و نشان زندگی بر او میزند، و وی نمیتواند عادات مذکور را از سر خود باز کند و حتی نمیتواند بطور محسوس آنها را دگرگون سازد، زیرا این عادات بطور عمیق ساختمان وی را تحت تأثز قرار می‌دهند و ساخت و حیات وی را از پیش تعین می‌بخشند، ولی [...] وضع جامعه چنین نیست و فرد اساسا وقف شغل مخصوصی نیست و ساختمان مادرزادی‌اش پیشاپیش لزوما او را مخصوص نقش واحدی [نـ]شناخته است تا بدین ترتیب او را برای ایفای نقش‌های دیگر نامستعد سازد، بلکه فرد از طریق وراثت فقط استعدادهای عمومی و کلی را می‌گیرد. [...] در حقیقت خود فرد این استعدادها را با بکار گرفتن آنها تعین می‌بخشد، و چون فرد باید استعدادهایش را در میدان وظائف مخصوص بکار اندازد و تخصصی‌شان کند، در نتیجه ناگزیر است که آن دسته از استعدادها را که در شغل خود بدانها نیاز فوری دارد، کاملا پرورش دهد و تا حدودی به تضعیف استعدادهای دیگر رضا دهد.

0

بریدۀ کتاب

صفحۀ 468

در مدتی کوتاه یک رشته تغییر عمیق در ساخت جوامع ما بوجود آمده‌اند. این جوامع از قید تیپ قطعه‌ای بدر آمده‌آند. [...] بدنبال این ماجرا،‌ اخلاق متناظر تیپ اجتماعی قطعه‌ای واپس نشسته است اما اخلاق دیگری برای پر کردن زمینه خالی در وجدان ما با سرعت کافی توسعه نیافته است. ایمان و اعتقاد ما آشفته شده است. [...] قضاوت فردی از قید قضاوت جمعی آزاد شده است. [...] زندگی جدید که ناگهان سربرآورده نتوانسته است کاملا سازمان یابد و خصوصا بگونه‌ای سازمان نیافته است که عطش نیاز به عدالتی را که شدیدا در ما بوجود آمده است سیراب کند. اما درمان این وضع آن نیست که در صدد زنده کردن سنت‌ها و پراتیک‌هائی برآئیم که دیگر پاسخگوی شرائط حاضر وضع اجتماعی نیستند و بنابراین زندگی‌شان صورت مصنوعی خواهد داشت. کاری که باید کرد اینستکه: جلوی این نابسامانی گرفته شود و وسائلی یافته شود که اندامهائی را که هنوز در ضمن حرکت ناهمساز بیکدیگر برمی‌خورند بطور هماهنگ به همکاری وادارد و در مناسبات آنها، با کم کردن عدم تساویهای خارجی (که منبع شرند) عدالت بیشتری را استقرار بخشند.

0

بریدۀ کتاب

صفحۀ 265

آنطور که اسپنسر نظر دارد، هدف از غیرخواهی زینت دادن زندگی اجتماعی نیست، بلکه غیرخواهی مبنای اساسی این زندگی است. [...] هر جامعه‌ای، یک جامعه اخلاقی است، حتی از برخی جهات خاصه مذکور در جامعه‌های سازمان‌یافته پرمایه‌تر است، زیرا فرد تکافوی خود را نمی‌کند. بدین ترتیب احساسی بسیار قوی از حالت و وضع وابستگی بوجود میآید، فرد در این حالت قرار می‌گیرد و عادت میکند و یاد میگیرد که به تقویم ارزش واقعی سود بپردازد، یعنی خود را فقط جزئی از یک کل و سازواره‌ای از یک ارگانیسم تلقی کند. [...] جامعه هم به نوبه خود درمی‌یابد و یاد می‌گیرد که در اعضای تشکیل‌دهنده خود بصورت اشیائی ننگرد که نسبت بدانها حقوقی دارد، بلکه آنها را همکاران و متعاونانی تلقی کند که نمیتواند از سر آنها در گذرد و بنابراین در بابشان تکالیفی دارد، در نتیجه به اشتباه، جامعه‌ای را که از جمع مومنان سر بر می‌آورد، در مقابل جامعه‌ای قرار میدهند که مبنایش همکاری و تعاون است.

0

بریدۀ کتاب

صفحۀ 204

هر قدر که ایمانها و اعتقادات و پراتیک‌های دیگر خاصه مذهبی‌شان کمتر شود، بهمان اندازه فرد، خود موضوع یا متعلق یک نوع مذهبی میگردد. اکنون برای حیثیت و شرافت شخصی کیشی داریم که نظیر هر کیش قوی، دارای خرافات مخصوص خویش میباشد. [...] نیروی این ایمان از جامعه است ولی ما را به جامعه وصل نمیکند، بلکه ما را به خودمان وابسته میسازد و بنابراین یک علقه اجتماعی واقعی را تقوم نمی‌بخشد. [...] چون همبستگی سازوکاری رو به ناتوانی میرود یا باید قلمرو زندگی کاملا اجتماعی رو به کاهش رود و یا اندک اندک همبستگی دیگری جانشین همبستگی پیشین گردد. [...] پیشرفت و ترقی اجتماعی، مبتنی بر زوال مداوم (وجدان اجتماعی) نیست، بعکس هر قدر جلو میرویم احساس جامعه‌ها از وجود وحدتشان عمیق‌تر میشود و نتیجةً بحق باید علقه اجتماعی دیگری موجود باشد تا مولد این نتیجه گردد. درین جا نمیتوان علقه دیگری را جز علقه ناشی از تقسیم کار یافت. [...] در واقع تقسیم کار بیش از پیش همان نقشی را بازی میکند که سابقا وجدان مشترک ایفا مینمود. [...] این وظیفه تقسیم کار مهمتر از وظیفه‌ای است که معمولا اقتصاددانان برای آن قائلند.

0

بریدۀ کتاب

صفحۀ 333

تمدن میل به عقلانی‌تر شدن و منطقی‌تر شدن دارد [...]. تنها آنچه عام است، عقلانی است. چیزی که قوه دارکه و فاهمه را منحرف می‌سازد، امر خاص و متعین است. ما فقط به مسائل عام فکر می‌کنیم، در نتیجه هرقدر وجدان جمعی به اشیاء خاص نزدیک باشد، بیشتر مهر و نشان آنها را می‌یابد و غیرمنقول‌تر خواهد بود، اثری که تمدنهای ابتدائی بر ما می‌گذارند از همین جاست، زیرا چون ما قادر نیستیم این تمدنها را به اصول منطقی تحویل کنیم، در این خط می‌افتیم که آنها را فقط به صورت ترکیباتی شگفت‌آور و اتفاقی تلقی کنیم و در متن آنها عناصر ناهمگون بیابیم، ولی در واقع امر هیچ چیزی از این تمدنها جنبه مصنوعی ندارد وفقط می‌بایست علل تعیین‌کننده آنها را در متن حسیات و حرکات مربوط به حساسیت جستجو کرد و در صدد آن بود که این علل را در مفاهیم یافت. دلیل این وضع آن است که محیط اجتماعی‌ای که این تمدنها برایش ساخته شده‌اند گستردگی کافی ندارد، بعکس هنگامیکه تمدن در زمینه‌ عملی وسیع‌تری توسعه می‌یابد، و وقتی که مربوط به افراد و اشیاء بیشتری میشود، لزوما افکار و معانی عام و کلی ظاهر میشوند و بر تمدن مذکور تسلط می‌یابند.

0

بریدۀ کتاب

صفحۀ 410

آنچه -نظیر هر ارگانیسمی- سازنده وحدت جوامع سازمان‌یافته است، همین اجماع خودجوش اجزاء است و نه تنها همبستگی داخلی همانند عمل ناظم عالیترین مراکز ضرورت دارد، بلکه شرط لازم وحدت است، زیرا این مراکز به زبانی دیگر ترجمان همبستگی مزبورند و به اصطلاح مشخص آنند. بنابراین در واقع مغز موجد وحدت سازواره نیست، بلکه بیانگر و تمام‌کننده‌ آنست. وقتی درباره عکس‌العمل مجموعه بر اجزاء گفتگو میشود، باید توجه داشت که این مجموعه بایستی موجود باشد، یعنی ابتداء این اجزاء باید هر یک با دیگری همبسته باشند، تا آنکه کل به خود استشعار یاید و با عنوان کل، عکس‌العمل نشان دهد. پس به جای تمرکزی که مرتبا قوی‌تر میشود و در متن واقعیت جامعه ملاحظه میشود، بایستی به تدریج که کار تقسیم میگردد، یک نوع تجزیه تدریجی هم حاصل شود و این تجزیه، در این یا آن نقطه نباشد، بلکه در تمامی سطح جامعه بوجود آید. گفته می‌شود که [...] فقط حکومت است که صلاحیت اجرای این عمل را دارد. این مطلب حقیقت دارد ولی عمومیت و کلیت عمل مزبور بیش از آنستکه اگر همکاری وظائف اجتماعی به خودی خود تحقق نیابد، بتواند به تأمین آن بپردازد.

0