بریدههای کتاب دایی وانیا ماهان خلیلی 1404/1/22 دایی وانیا آنتون چخوف 3.8 12 صفحۀ 5 درست است... در این ده سال من آدم دیگری شدهام. چرا؟ دلیلش چیست؟ دایه کارم خیلی زیاد است. از صبح تا شب در حرکتم و یک لحظه استراحت ندارم. شبها توی رختخواب دایم در هراسم که مبادا برای عیادت مریضی از بستر بیرونم بکشند. در تمام این سالهایی که مرا میشناسی یک روز راحت و آزاد نگذراندهام. برای همین است که شکسته شدهام. زندگی خودش، ملال انگیز و احمقانه و مزخرف است... این زندگی آدم را در خودش غرق میکند. مردمی که دوروبر آدم هستند همه عجیب و غریباند. همه شان همینطورند. وقتی آدم چند سالی میان آنها زندگی کند بدون اینکه متوجه شود خودش هم عجیب و غریب میشود. گزیری نیست [سبیل درازش را میپیچاند] آه، چه سبیل درازی گذاشتهام! مضحک است. دایه من موجود عجیب و مضحکی شدهام. شکر خدا که هنوز عقلم را با الکل از دست ندادهام. شعورم درست کار میکند ولی احساساتم، چطور بگویم کند شده؛ نه آرزویی دارم و نه به چیزی دلبستهام و نه به کسی علاقه مندم... 0 8 مِرگان آبد 1404/1/23 دایی وانیا آنتون چخوف 3.8 12 صفحۀ 39 آنهایی که صد یا دویست سالِ دیگر پس از ما بیایند ما را بهخاطر اینکه این طور زندگیمان را احمقانه و این اندازه مبتذل گذراندهایم، نخواهند بخشید شاید آنها وسیلهیی برای خوشبختی بیابند ولی ما... من و تو فقط به یک امید زندهایم و آن اینکه وقتی برای همیشه در تابوتمان خوابیدیم، اشباحی شاید خوشآیند به سراغمان بیایند. 0 7 معصومه طباطبائی 1404/2/9 دایی وانیا آنتون چخوف 3.8 12 صفحۀ 97 [دایی وانیا] با تشنج دستهای آستروف را میفشارد: ای کاش میشد که آدم بقیه عمرش را طور دیگری، در راه تازهای، زندگی کند. یک زندگی نویی را شروع کرده است و گذشته فراموش شده و مثل دود به هوا رفته و ناپدید شده. (گریه میکند.) زندگی ... تو بگو من چطور میتوانم زندگی نویی را شروع کنم... از چه و با چه شروع کنم... 0 0 معصومه طباطبائی 1404/2/9 دایی وانیا آنتون چخوف 3.8 12 صفحۀ 74 ما گرفتار فسادی هستیم که نتیجه تنازع و کشمکش مذبوحانه برای بقاست. 0 0 بهارفلاح🌺⭐ 1404/1/25 دایی وانیا آنتون چخوف 3.8 12 صفحۀ 55 وقتی واقعیتی وجود ندارد،انسان مجبور است با تصورات زندگی کند. 2 104 ساراملاک 1403/10/23 دایی وانیا آنتون چخوف 3.8 12 صفحۀ 109 باید به زندگی ادامه بدهیم. شب ها و روز های دراز و ملال انگیزی درپیش داریم.باید با صبر و حوصله رنج ها و سختی هایی را که سرنوشت برای ما می فرستد تحمل کنیم. باید برای دیگران کار کنیم و دمی استراحت نکنیم، و وقتی عمرمان سر رسید ، بی سرو صدابمیریم. وآنجازیرخاک خواهیم گفت که چه رنجی کشیدیم!چه گریه ها کردیم! خواهیم گفت که زندگی ما تلخ بود وخدا به مارحم خواهد کرد.و من و تو،دایی، دایی عزیزم، به زندگی خواهیم رسید که درخشان خواهد بود،خوب و زیبا خواهدبود. 0 20 Ehsan 1403/11/18 دایی وانیا آنتون چخوف 3.8 12 صفحۀ 36 وانیا: باران بهزودی قطع میشود، طبیعت از نو بهصورت شگفتانگیزی نو میشود و نفس میکشد. فقط من هستم که رگبار شادمانم نمیکند. شب و روز، این فکر که زندگیام هدر رفته، مانند شبحی بدخواه آزارم میدهد. گذشتهای برایم نمانده، به طرز احمقانهای آن را با افکاری بیهوده به باد دادهام. حالا هم جز پوچیای بیهوده چیز دیگری برایم نمانده. چنین است وضعیت زندگی و عشق من. به چه کاری میآیند، با آنها چه میتوانم بکنم؟ عشق بیهودهام مانند پرتوی از خورشید است که مثل خود من در چالهای افتاده باشد. 0 0 معصومه طباطبائی 1404/1/27 دایی وانیا آنتون چخوف 3.8 12 صفحۀ 26 مارینا : انسان فراموشکار است ولی خدا فراموش نمیکند. 0 0
بریدههای کتاب دایی وانیا ماهان خلیلی 1404/1/22 دایی وانیا آنتون چخوف 3.8 12 صفحۀ 5 درست است... در این ده سال من آدم دیگری شدهام. چرا؟ دلیلش چیست؟ دایه کارم خیلی زیاد است. از صبح تا شب در حرکتم و یک لحظه استراحت ندارم. شبها توی رختخواب دایم در هراسم که مبادا برای عیادت مریضی از بستر بیرونم بکشند. در تمام این سالهایی که مرا میشناسی یک روز راحت و آزاد نگذراندهام. برای همین است که شکسته شدهام. زندگی خودش، ملال انگیز و احمقانه و مزخرف است... این زندگی آدم را در خودش غرق میکند. مردمی که دوروبر آدم هستند همه عجیب و غریباند. همه شان همینطورند. وقتی آدم چند سالی میان آنها زندگی کند بدون اینکه متوجه شود خودش هم عجیب و غریب میشود. گزیری نیست [سبیل درازش را میپیچاند] آه، چه سبیل درازی گذاشتهام! مضحک است. دایه من موجود عجیب و مضحکی شدهام. شکر خدا که هنوز عقلم را با الکل از دست ندادهام. شعورم درست کار میکند ولی احساساتم، چطور بگویم کند شده؛ نه آرزویی دارم و نه به چیزی دلبستهام و نه به کسی علاقه مندم... 0 8 مِرگان آبد 1404/1/23 دایی وانیا آنتون چخوف 3.8 12 صفحۀ 39 آنهایی که صد یا دویست سالِ دیگر پس از ما بیایند ما را بهخاطر اینکه این طور زندگیمان را احمقانه و این اندازه مبتذل گذراندهایم، نخواهند بخشید شاید آنها وسیلهیی برای خوشبختی بیابند ولی ما... من و تو فقط به یک امید زندهایم و آن اینکه وقتی برای همیشه در تابوتمان خوابیدیم، اشباحی شاید خوشآیند به سراغمان بیایند. 0 7 معصومه طباطبائی 1404/2/9 دایی وانیا آنتون چخوف 3.8 12 صفحۀ 97 [دایی وانیا] با تشنج دستهای آستروف را میفشارد: ای کاش میشد که آدم بقیه عمرش را طور دیگری، در راه تازهای، زندگی کند. یک زندگی نویی را شروع کرده است و گذشته فراموش شده و مثل دود به هوا رفته و ناپدید شده. (گریه میکند.) زندگی ... تو بگو من چطور میتوانم زندگی نویی را شروع کنم... از چه و با چه شروع کنم... 0 0 معصومه طباطبائی 1404/2/9 دایی وانیا آنتون چخوف 3.8 12 صفحۀ 74 ما گرفتار فسادی هستیم که نتیجه تنازع و کشمکش مذبوحانه برای بقاست. 0 0 بهارفلاح🌺⭐ 1404/1/25 دایی وانیا آنتون چخوف 3.8 12 صفحۀ 55 وقتی واقعیتی وجود ندارد،انسان مجبور است با تصورات زندگی کند. 2 104 ساراملاک 1403/10/23 دایی وانیا آنتون چخوف 3.8 12 صفحۀ 109 باید به زندگی ادامه بدهیم. شب ها و روز های دراز و ملال انگیزی درپیش داریم.باید با صبر و حوصله رنج ها و سختی هایی را که سرنوشت برای ما می فرستد تحمل کنیم. باید برای دیگران کار کنیم و دمی استراحت نکنیم، و وقتی عمرمان سر رسید ، بی سرو صدابمیریم. وآنجازیرخاک خواهیم گفت که چه رنجی کشیدیم!چه گریه ها کردیم! خواهیم گفت که زندگی ما تلخ بود وخدا به مارحم خواهد کرد.و من و تو،دایی، دایی عزیزم، به زندگی خواهیم رسید که درخشان خواهد بود،خوب و زیبا خواهدبود. 0 20 Ehsan 1403/11/18 دایی وانیا آنتون چخوف 3.8 12 صفحۀ 36 وانیا: باران بهزودی قطع میشود، طبیعت از نو بهصورت شگفتانگیزی نو میشود و نفس میکشد. فقط من هستم که رگبار شادمانم نمیکند. شب و روز، این فکر که زندگیام هدر رفته، مانند شبحی بدخواه آزارم میدهد. گذشتهای برایم نمانده، به طرز احمقانهای آن را با افکاری بیهوده به باد دادهام. حالا هم جز پوچیای بیهوده چیز دیگری برایم نمانده. چنین است وضعیت زندگی و عشق من. به چه کاری میآیند، با آنها چه میتوانم بکنم؟ عشق بیهودهام مانند پرتوی از خورشید است که مثل خود من در چالهای افتاده باشد. 0 0 معصومه طباطبائی 1404/1/27 دایی وانیا آنتون چخوف 3.8 12 صفحۀ 26 مارینا : انسان فراموشکار است ولی خدا فراموش نمیکند. 0 0