بریدهای از کتاب دایی وانیا اثر آنتون چخوف
1404/2/9
صفحۀ 97
[دایی وانیا] با تشنج دستهای آستروف را میفشارد: ای کاش میشد که آدم بقیه عمرش را طور دیگری، در راه تازهای، زندگی کند. یک زندگی نویی را شروع کرده است و گذشته فراموش شده و مثل دود به هوا رفته و ناپدید شده. (گریه میکند.) زندگی ... تو بگو من چطور میتوانم زندگی نویی را شروع کنم... از چه و با چه شروع کنم...
[دایی وانیا] با تشنج دستهای آستروف را میفشارد: ای کاش میشد که آدم بقیه عمرش را طور دیگری، در راه تازهای، زندگی کند. یک زندگی نویی را شروع کرده است و گذشته فراموش شده و مثل دود به هوا رفته و ناپدید شده. (گریه میکند.) زندگی ... تو بگو من چطور میتوانم زندگی نویی را شروع کنم... از چه و با چه شروع کنم...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.